از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
"مولانا"
مائیم که تا مهر تو آموختهایم
چشم از همه خوبان جهان دوختهایم
هر شعله کز آتش زنهٔ عشق جهد
در ما گیرد از آنکه ما سوختهایم
"مولانا"
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه
"مولانا"
ای که رویت
چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه
که غمگین تو باشم شادست.
"مولانا"
سر رشته شادیست خیال خوش تو
سرمایه گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو
"مولانا"
صنما
شاه جهانی
ز تو
من شاد جهانم ...
"مولانا"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست
ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست.
"مولانا"
رباعی / دیوان شمس
هشتم مهرماه، "روز بزرگداشت مولوی" گرامی باد.
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
------------------------------------------------------------
پی نوشت: این شعر در سایت گنجور بدین صورت آمده است:
وه وه که به دیدار تو چونم تشنه
چندانکه ببینمت فزونی تشنه
من بندهٔ آن دو لعل سیراب توام
عالم همه زانست به خونم تشنه.
استاد شجریان در تصنیف "نازار دلی" این شعر را بدین صورت (دانی که به دیدار تو چونم تشنه ...) اجرا کرده است. سابقه دارد که خوانندگان ترانه را برای بهتر شدن در دستگاه تغییر می دهند و شاید این نیز از همان موارد باشد. استاد شجریان این رباعی مولوی را با یک رباعی دیگر از ابوسعید ابوالخیر ترکیب و اجرا کرده است:
نازار دلی را که تو جانش باشی *
معشوقه پیدا و نهانش باشی
زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
*
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه.
*: در سایت گنجور بدین صورت آمده است: مآزار دلی را ...
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
"مولانا"
(دیوان شمس / غزلیات)
خود
ممکن آن نیست که بردارم دل
آن
به که به سودای تو بسپارم دل
گر
من به غم عشق تو نسپارم دل
دل
را چه کنم بهر چه میدارم دل.
"مولانا"
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز...
"مولانا" یا "ابوسعید ابوالخیر" !!؟؟
در
عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر
خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از
درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان
که کند مرا که دردم هیچ است.
"مولانا"
ای که تو ماه آسمان، ماه کجا وُ تو کجا
در
رخ مَه کجا بوَد این کر و فر و کبریا
جمله
به ماه عاشق وُ ماه اسیر عشق تو
ناله
کنان ز دردِ تو، لابه کنان که ای خدا
سجده
کنند مهر و مَه پیش رخِ چو آتشت
چونکه
کند جمال تو با مه و مهر ماجرا.
"مولانا"
ای
نور دل و دیده و جانم چونی
وی
آرزوی هر دو جهانم چونی
من
بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو
بی رخ زرد من ندانم چونی.
"مولانا"
سیر نمیشوم ز تو، ای مه جان فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من
با ستم وُ جفا خوشم، گر چه درون آتشم
چونکه تو سایه افکنی، بر سرم ای همای من
"مولانا"
پی نوشت: این شعر (و شعر کاملش) را به گونه های دیگری نیز نوشته اند ...