کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کسی‌که تو را دیده باشد - لیلا کردبچه

و کسی‌ که
تو را دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت ...

تقدیم به عشق ...


متن کامل شعر:

ادامه مطلب ...

مثل درختی در پاییز - رضا کاظمی

آرام شده‌ام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگ‌هایش را
باد برده باشد...!

"رضا کاظمی"



مرا به یاد خیابانی بینداز - نیکی‌ فیروزکوهی

مرا به یاد خیابانی بینداز
پر از پاییز
و مردی که
دست‌هایم را به مهر می‌‌گرفت...

"نیکی‌ فیروزکوهی"


چشم هاى تو مرا به این روز انداخت - بزرگ علوی

به من مى گفت:
چشم هاى تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم؟"
به او گفتم:
در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزى در آن نیست...

"بزرگ علوى "

(از رمان چشم هایش)


عطر پرتقال می گیرد نفسم - حامد نیازی

عطر پرتقال می گیرد نفسم
از تو که می گویم
نارنجی می شود دنیایم
تو را که می بینم
و تو بکرترین منظره ای
مثل درخت پرتقالی
که در پاییز به بار نشسته باشد!
پر از بوسه
پر از دوستت دارم...

"حامد نیازی"



تقدیم به عشق ...

ریشه ام در بهار است - بابک زمانی

ریشه ام در بهار است و
برگ هایم در پاییز
نه سبز می شوم نه زرد
این روزها
حال درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده...!

"بابک زمانی"

در کنار تو - احمدرضا احمدی

در کنار تو
در کوچه
چهار فصل سال ناگهان گل دادند!
نرگسى در چشمان تو
گل سرخى بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایى در دستان تو
و من در پیشگاه تو سکوت کردم ....
 
"احمدرضا احمدی"


تقدیم به عشق ...

برایم بنویس - غاده السمان

برایم بنویس
زیرا همه‌ی گل‌های سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند
و تنها گل‌های سرخ اشعارت
که برایم سرودی
هنوز سر زنده‌اند
از همه‌ی گل‌های جهان
و همه‌ی زمان‌ها
تنها بوی عطر
 در اشعار باقی می‌ماند.

"غاده السمان"

از من گذشت - شهریار

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود

"محمدحسین شهریار"



۲۷ شهریور، روز شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد.

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی - شهریار

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی

"شهریار"

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا - شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا.

"محمد حسین شهریار" (حیدر بابا)


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا - شهریار

صد نامه عاشقانه 92 - نزار قبانی

احساس می‌ کنم امروز نیازمندِ آنم که به ‌‌نام بخوانمت
احساس می ‌کنم نیازمندِ حروفِ اسمِ تو هستم
چون کودکی در شوقِ تکه‌‌ای شیرینی
دیرزمانی‌ ست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ ام… که گرمم کند
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌ هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت… که آتشی کوچک بیفروزم
به تن‌ پوشی نیازدارم، به ردایی،
ای تن‌پوشِ بافته از شکوفه‌ی نارنج! جامه‌یِ آویشن ‌بافت!
دیگر مرا توانِ آن نیست که نامت را در گلویم زندانی کنم
نمی‌توانم تو را این‌همه در خود به بند کشم
گُل چه می‌کند با عطرش، گندمزار با سنبله‌هایش، طاووس با دُمش، چراغ با روغنش؟
از تو کجا روم؟ کجا پنهانت کنم؟
مردم در اشاره‌ های دستم تو را می‌بینند، در رنگِ صدایم، در وزنِ گام‌هایم…
تو را قطره‌ ی باران ِ رویِ کُتم می‌بینند
دکمه‌ی طلایِ بر آستینم
کتابی مقدس بر کلید‌های ماشینم
زخمی ازیاد رفته بر گوشه‌ی لبم
و بعد از این‌همه بر این‌ گمانی هنوز که ناشناسی و پنهان؟
از بویِ لباس‌هایم می فهمند محبوبِ منی
از عطرِ تنم می‌ فهمند با من بوده‌ای
از دستِ خواب ‌رفته‌ام می ‌فهمند که تو بر آن خواب ‌رفته‌ای
از امروز دیگر نمی ‌توانم پنهانت کنم
از دست‌خطم می ‌فهمند برایِ تو می‌ نویسم
از شوقِ گام‌هایم می ‌فهمند به دیدارِ تو می‌آیم
از انبوهِ علف بر دهانم می‌فهمند تو را بوسیده‌ام
نمی‌ توانیم، نه نمی‌توانیم ادامه دهیم به پوشیدنِ این لباس‌های بالماسکه
بعد از این، درهایی که به سوی‌شان می ‌رویم نمی ‌توانند ساکت بمانند
و گنجشکان خیسی که بر شانه‌های‌ مان می‌ نشینند، گنجشکانِ دیگر را خبر می‌ کنند
چگونه می‌ خواهی عشق‌مان را از حافظه‌ی گنجشکان پاک کنم؟
چگونه می ‌توانم گنجشکان را مجاب کنم که خاطرات‌مان را منتشر نکنند؟

"نزار قبانی"
از مجموعه: صد نامه عاشقانه / نامه 92
ترجمه: آرش افشار

منبع: وبسایت خانه شاعران جوان

حذف کردن برخی آدمها - ژوزه ساراماگو

حرف حساب:

حذف کردن برخی آدمها از زندگیتان
جا را برای آمدن آدم های بهتر باز می کند ...

"ژوزه ساراماگو"

 

ژوزه ساراماگو

 

ژوزه ساراماگو (1922 - 2010) نویسنده پرتغالی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی است.

ای دلارامی که جان ما تویی - عراقی

ای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست.

"عراقی"


همه را بیازمودم - مولانا

همه را بیازمودم
ز تو خوشترم نیامد

چو فروشدم به دریا
چو تو گوهرم نیامد

"مولانا"


کاش غیر از من و تو - افشین یداللهی

...
کاش غیر از من و تو
هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود.

"افشین یداللهی"


افشین یداللهی

مژه بر هم نزنم - باران قیصری

مژه بر هم نزنم
یار دلارام کجاست ؟!
آنکه آهوی دلم را بکند رام کجاست ؟!
در خیالم همه
سر سوی نگارم شده ام
آن کبوتر که چنین جست از این بام کجاست؟!

"باران قیصری"

لبخند تو - بیژن جلالی

لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر می‌کند
از پیش چشمان خیره‌ی من گذشت
و من یک باره زیبایی تو
و تنهایی خود را یافتم.

"بیژن جلالی"

قسم به پاییزی که در راه است - سوسن درفش

قسم به پاییزی که در راه است
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها، در حال افتادن!
قسم به بوسه های آخر
و به باران های گاه و بی گاه
و به آغوش های خالی
قسم به عشق
که من
پاییز به پاییز
باران به باران
آغوش به آغوش دل تنگ توام !

"سوسن درفش"

برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del