کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

سمفونی مردگان - عباس معروفی

خیلی دلم می‌خواست بدانم که چه احساسی دارد. وقتی مرا بوسید دیگر چشم‌هاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من می‌پرسید خودم می‌گفتم چه احساسی دارم. گفت: «چه بوی خوبی می‌دهی؟» گفتم: «توی یقه‌ام گل یاس می‌ریزم.» نفسش بوی باد می‌داد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب می‌داد. و من یکباره میان دست‌هاش شعله‌ور می‌شدم.
----------------------------------------
دانستم که درک او آسان‌تر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟ آدم پر می‌شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ‌گاه دچار تردید نشود.
----------------------------------------
آن شب دلم می خواست شادی ام را با او نصف کنم. مثل یک سیب از وسط نصف کنم تا هر کدامش را که خواست بردارد و او شاید این چیز‌ها را می دانست و به من بروز نمی داد. حتی به روی خودش هم نمی‌آورد. فقط گاه نگاهش روی گوش یا موهام می ماند و تا سر برمی گرداندم مثل گنجشک پریده بود.

"عباس معروفی"
از کتاب سمفونی مردگان
(برندهٔ جایزه سال ۲۰۰۱ از بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد