کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

 

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا

بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم.

 

"اوحدی مراغه ای"

 

برگرفته از کانال:

@baran_e_del

 

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من

که من از خوبش روم چون‌ تو ز در بازآیی

 

"قاآنی"

 

 برگرفته از کانال:

@baran_e_del

--------------------------------

+ میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی فرزند محمدعلی گلشن، از شعرای نامدار عهد قاجار است

دلم کمی بهار می خواهد

جوانه زده

گلدان کوچکم

دلم کمی بهار می خواهد

نمی آیی؟


"معصومه صابر"

دلتنگی آدم را به خیابان می کشد

دلتنگی آدم را به خیابان می کشد

دلتنگم!
و مردم نمی فهمند
قدم زدن -گاهی-
از گریه کردن غم انگیز تر است!    
...


"اهورا فروزان"


فراموشت کرده ام!

فراموشت کرده ام

و حالا

همه چیز عادی شده

باران که می بارد

پنجره را می بندم

دیگر یادم نیست

غروب جمعه

چه ساعتی بود !

پاییز را

تنها از روی تقویم می شناسم !

فراموشت کرده ام 

اما ...

گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن

تنگ می شود ...

 

"مرتضی شالی"


سفر

دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی

با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی

 

رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد

رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی

 

از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام

بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی

 

با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم

آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی

 

در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم

یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی

 

تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی

یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!

 

"فاطمه صالحی"

 

منبع: صفحه شاعر در سایت "شعر نو"

 

پ.ن: این شعر را برخی از سایتها به مولانا منسوب دانسته اند، که اشتباه است!


دلتنگی

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگی‌ست.
...

"
احمد شاملو"
9
مرداد 68

از دفتر: مدایح بی صله
کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388

دلم تا برایت تنگ می شود

دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟

دلم تا برایت تنگ می شود
میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم
و باز عاشقت می شوم


"ناشناس"

(منسوب به گروس عبدالملکیان)

 

+ با سپاس از خانم "فرزانه" برای ارسال شعر


بیا مرا آغوش باش

بیا
مرا آغوش باش
و به اندازه ی

تمام دوستت دارم هایی که بدهکاری
به خود بچسبان .
نگاهم کن
و از چشم هایم
ناگفته هایم را بخوان
تو
نبودی
و من با چشم هایت زندگی کرده ام
از لب هایت بوسه نوشیده ام
و در هوای داشتنت نفس کشیده ام

دلتنگم
بیا تا دلتنگی ام را
در گهواره ی دستانت تاب دهم
و تنهایی ام را
در بستر آغوشت خواب کنم
بیا
مرا آغوش باش.

"سارا قبادی"

سفر

و آغاز سفر یادم نیست

و می اندیشم

کدامین دست مرا

چنین آغشتۀ عشق

در ایستگاهی پیاده کرده است

که ریل هایش

از زاویه خارج شده اند

و من

به آخر دنیا رسیده ام

بی آنکه سفر کرده باشم.

 

چمدان دلتنگی ام را

زیر سر خستگی هایم می گذارم

و بر نیمکتی دراز می کشم

که آسمانش

پر از سوت قطار است هنوز

پلک هایم ترمز می کنند

و در خوابی می افتم

که تمام ایستگاه را 

برای پیاده شدنت 

با آغوش انتظار

آذین بسته است.

 

و تو در قطار افکار من

در راهی

بوی گل گرفته چشمانم

می شنوی ؟!

 

"پرویز صادقی"

آن قدر دلتنگم ...

آن قدر دلتنگم
که می توانم هزار دریا را
به شوق دیدارت وارونه شنا کنم
و آن قدر بی رمق
که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم
ضربه های تبری را
که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !

آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم
که می توانم جوانه هایی
که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم
و آن قدر ناامید
که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را
دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !

با من بگو چگونه فراموشت کنم
وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند
و بهار را چگونه باور کنم
وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است!

"ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺯﺍﻫﺪﯼ"

دلتنگی ...

دلتنگی

رودخانه ای ست

که به هیچ دریایی

 نمی ریزد.

 

"سارا شاهدی"

 

برگرفته از وبلاگ: کافه دلتنگی


غروب جمعه را دوست دارم

غروب جمعه را دوست دارم

به خاطر دلتنگی ات ...

که آرام آرام

سرت را

روی شانه ام می گذارد.

 

"محسن حسینخانی"


از کتاب: باران، بعد رفتنت بند نمی آید / نشر فحوا 1394 

-------------------------------------


دفتر عشق:

رویاهایم را دوست دارم

چون تنها جایی‌ست که

همه چیز روبراه است...

"ناشناس"

 

دلتنگی

دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند...!

 

"ناشناس"

روزهای انتظار

از خلاصه ی روزهای انتظار

که می دانم حوصله به خرج نمی دهی
تا تمامی حرف‌هایم را بشنوی
فقط این را می گویم:


دلتنگی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی!

 

"بهرنگ قاسمی"

دلتنگی های نبودنت

کاش می توانستم

دلتنگی های نبودنت را شماره کنم

مانند عیدی های کودکی هایم

و صدای مادر را بشنوم:

"آنقدر نشمار... کم می شود!!" 

و من باور کنم

و باز دلتنگی هایم را شماره کنم تا کم شود...

کاش باور کنم.


"ناشناس"


برگرفته از وبلاگ:

http://dokhtareroyaei.blogfa.com/

ترس

می بینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟
وقتی دندان هایم از ترس یا سرما
چه فرق می کند اصلاً ؟
واژه هایم را تکه تکه می کنند
و ناچارم

بریده بریده

د و س ت ت  د ا ش ت ه  ب ا ش م.



"لیلا کردبچه"

 

از کتاب: حرفی بزرگتر از دهان پنجره

 

عزیز دل! سلام...

عزیز دل! سلام...

گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است. بدانی چطور دلتنگت می شوم. اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم!! می دانم قرار نبود که بیایی و چه زیبا می شود، کسی وقتی بیاید که قرار نیست...!! دلم که برایت تنگ می شود به عکس های یادگاری مان نگاه می کنم و هر لحظه تو را نفس می کشم. راستی آن چیزی را که چند سال پیش بردی، کجاست؟ اینگونه نگاهم نکن، دلم را می گویم..!

تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه ی زندگی اتراق کنی و بار تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی‌ات کمی در برود. راستی چه حکمتی است که من بیشتر ِ غروب ها دلم برایت تنگ می شود..!! نه، فکر نکنی که خورشیدی، نه عزیزم! خورشید نیستی چون خورشید شب ها نیست و گل های آفتابگردان را به حال خود می گذارد. اما جالب است که تو مهتاب هم نیستی که روزها بروی. در حقیقت تو هیچ وقت نمی روی! همیشه پیشم هستی. در ذهن و قلبم حضور داری. بهترین حضور، در بهترین قاب دنیا...!!

بمان، اما این بار از آن ماندن هایی که رفتن ندارد. این بار به زبان عامیانه بمان. به زبان همه، که وقتی تنها می شوند، ماندن کسی را زیر لب با صاحب آسمان ها در میان می گذارند. یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر است برایت می میرد، بمان. اما نه با سکوت! بگو ... بنویس... نقاشی کن، که به خاطر من مانده ای..!!

مهربانم..! دوباره سلام را می نویسم که زحمت گشودن لب‌هایت را برای پاسخش نبینم... فدایت شوم، همین که ته دلت چیزی مثل پاسخ، تکان بخورد برایم کافی ست. هر وقت نیستی طفل دلم لجوجانه پابر زمین می کوبد و هرلحظه تو را از من می خواهد! جوابش را چه دهم که رهایی از دستش بسی دشوار است و من سخت ناتوان!

همیشه قصه ی کهنه ی آمدنت را برایش تکرار می کنم تا آرام آرام به خواب رود... اما تا به کی او را دلخوش به آمدنت کنم!؟ تا به کی فریبش دهم!؟ خسته ام..!! همین فردا، قسم می خورم فراموشت کنم. اما چگونه!؟ وقتی باران وُ بید مجنون وُ سیب سرخ تداعی کننده ی توست!؟ نه، هنوز از سنگ نشده ام...

بادکنک بغضم بی اراده می ترکد، طفل دلم هراسان از خواب می پرد و دوباره تو را بهانه می کند...

دوست داشتن تو، دردی ست که تمامی ندارد!


"برگرفته از نامه های مریم حیدرزاده"

(با ویرایش و تغییر)


منبع وبلاگ: http://elham6867.blogfa.com


تو نیستی ...

تو نیستی

بهانه های کوچک خوشبختی نیستند

تو نیستی

من نیستم

-در نبود تو-

لبخندهای کاغذی آلبوم

غرق شدند

در بارانِ بی دریغ اشک

تا سپاس گزار تو باشم

که به اندازه ی یک غریق نجاتِ غریبه

تلاش نکردی

برای گرفتن من

از آب گل آلود!


"ﻓﺎﺿﻞ ﺗﺮﮐﻤﻦ"

دلتنگی

دلتنگی یعنی

من در اسارت تو از تنهائی رنج ببرم

ولی هیچ عطر زنانه ای مجذوبم نکند...

دلتنگی یعنی

من یک عمر برای تو شعر بنویسم و تو هرگز نخوانی

و من دلتنگ بمیرم!

 

"الف . پاشائی"

 

منبع: سایت «شعر نو»

http://www.shereno.ir/16504/16003/276821.html

 

دفتر عشق:

برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست؛ دلتنگی یعنی تو نیستی !

دلتنگی یعنی امروز...

"ناشناس"