این که تو را نمی بینم
دلیل فراموشی نمی شود
من خدا را هم نمی بینم
اما ضربان قلب من است
مثل تو
که در گوشه ی به غم نشسته ی قلبم
عجیب می کوبی !
"سارا قبادی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
بهار؛
می تواند نام تو باشد
وقتی
که در همهمه یِ سبزِ دلم
دوستت دارم هایت
شکوفه می زنند.
"سارا قبادی"
آدم ها گاهی خاکستری اند
نه بودنشان آرامت می کند و نه رفتنشان!
گاهی چنان با عشق می آیند
که هُرم نگاهشان
و عطر حرف هایشان
روحت را می نوازد
و گاهی چنان بی مِهرند
که تو می مانی
پنجره ای رو به پاییز،
بغضی تلخ،
و سکوت و سکوت و سکوت....
آدم ها را جدی نگیرید
خودتان باشید
بغض ها را ببلعید
از هستی لذت ببرید
و عشق ببخشید به جانِ روزهایتان
آدم ها را جدی نگیرید
آدم ها گاهی خاکستری اند
"سارا قبادی"
آرام جانم
کی می رسی از راه؟
پیچک های سبز دلم
ناباورانه پاییز نیامدنت را باور کرده اند
و در نارنجی پیراهنش رنگ باخته اند
این روزها
غم از در و دیوار دلم بالا می رود
و گلوی احساسم را می خراشد
کی می رسی از راه؟
تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند
شمعدانی ها بخندند
عطر یاس تمام شهر را پر کند
و من
تبِ تندِ تنم را
میان سردی لب هایت بپاشم
و در آرامش آغوشت به خواب روم
نازنینم
کی می رسی از راه؟
"سارا قبادی"
بعضی روزها عجیب بوی تو را می دهند
دلتنگی کنج خانه می نشیند
زل می زند به چشمانم
و یادت را بر سینه ام می فشارد ....
گوش کن
این صدای قلب من است
که بیقرار می کوبد
حالا باز هم نیا!
اما بگو
با عطر تو
که جاریست در لحظه هایم چه کنم؟!
"سارا قبادی"
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
پاییز
نگاه خشکیده ی من بود
بر تنِ خسته ی کوچه
و عشق نافرجامی
که داشت کم کم غروب می کرد ...
"سارا قبادی"
شب ها که می خوابم
صدای چرخش دستگیره ی "در"
در خانه می پیچد
و تو پاورچین پاورچین
نزدیک می شوی
روی بستر تنم قدم می زنی
و عطرت
پر می کند مشامم را
چشمانم را باز می کنم
پرده تکان می خورد
پنجره ها به هم می کوبند
و چیزی
در درونم فرو می ریزد
چیزی مثل از دست دادن تو
کابوس نبودنت
چه غم انگیز است...
"سارا قبادی"
بی خیال تو بودم
سبک
رها
آزاد
مثل پیراهن بی گیره
رویِ بند
می رقصیدم در باد
ناگهان
دستی گره زد مرا
به بند خیال تو
و من ماندمُ
حجمِ وسیعِ دلتنگی
و گرهی که
به دستان تو باز خواهد شد
کاش
باد مرا می برد....
"سارا قبادی"
ما دیر رسیدیم به هم
خیلی دیر
آنقدر که پاهایم
برای رسیدن به تو
میدود اما نمیرسد
دستانم
دل آشفتگیهایم را
در دل شب تاب میدهد
تا آرام گیرم
چشمانم
همیشه نگران احساس توست
و طفلک دلم
مدام غم دوست داشتنت را
به جان میخرد
نازنینم
کمی از مهرت را
برای من نگه دار
من تمام جانم را
برایت کنار گذاشتهام...
"سارا قبادی"
تنهایی
خیابانی است
که با تو
از آن عبور می کنم
اما
در میان راه
دستم را رها می کنی
و من می مانم وُ
بوق ممتدی
که گوش زندگی ام را
کر می کند...
"سارا قبادی"
چقدر قلبم برای تو تند می زند!
و من
هیچ وقت نتوانستم طپش هایم را
با نبض احساس تو تنظیم کنم
چقدر ما از هم دوریم
و عشق فقط گریبان مرا گرفت...!
"سارا قبادی"
از کتاب: بی تو تمام عاشقانه های دنیا بوی مرگ می دهند
انتشارات کوله پشتی
بیدار شو!
من تمام شب را
با لالایی عشق تو
بیدار مانده ام
بیدار شو!
مرا احساس کن
ببین
جای بوسه هایم
روی لب هایت شکوفه داده اند
و تو ....
از فردا
انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود
بیدار شو...
"سارا قبادی"
از کتاب: شانه هایم گل داده اند / نشر کوله پشتی / چاپ اول ١٣٩٥
نام شعر: تکثیر
تو آفتابی
هرصبح
می تابی برپنجره ی خیالم
و نورمی پاشی
روی سایه ی تنهایی ام
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!
"سارا قبادی"
زن بودم
پای دوست داشتنت ایستادم.
مرد نبودی
شکستم،
فرو ریختم
و سالهاست
که ایستاده مرده ام!
"سارا قبادی"
دلتنگ توأم
و قطره قطره ی اشکم
دانه دانه ی پرنده هایی ست
که از قفس دلم
رها می شوند
چیزی در درونم
فرو می ریزد
خالی می شوم
شور می گیرم
مست می شوم
عشق می نوشم
و در نزدیک ترین دورِ دنیا
همین جا
در حصار بی قراری های هر روزم
تو را نفس می کشم
"سارا قبادی"
پیشانی ات را
به پیشانی ام بچسبان
و در چشم هایم خیره شو
خسته ام از سکوت
این بار می خواهم
دوست داشتن را
روی لب هایت فریاد بکشم...
"سارا قبادی"
انگشتانم
از کار افتاده اند
آنقدر که آمدنت را مشق کرده اند!
چشمانم
تار می بینند
آنقدر که انتظارت را
خیره مانده اند!
پاهایم
ناتوان شده اند
آنقدر که
عشقت را ایستاده اند!
قلبم
اما
هنوز تند می تپد
تا وقتی که هستی
و عطر نگاهت را به آفاق می پاشی
دوست داشتنت
هم چنان در رگ هایم جاریست...
"سارا قبادی"
هر صبح
که چشم باز می کنم
نیستی
تو پای بودنت همیشه لنگ می زند
و من پای رفتنم
عزیز جانم
برگرد
من برایت
دل قربانی کرده ام!
"سارا قبادی"
فراموشت کرده ام
مثل کودکی که
میان کوچه پس کوچه های شهر
آواره است
و راه خانه اش را
گم کرده است!
مثل پیرزن عصا به دستی
که می گویند آلزایمر دارد
و همه ی گذشته اش را از یاد برده است!
فراموشت کرده ام
فقط
گاهی هنوز
نگرانت می شوم!
"مراقب خودت باش نازنینم"
"سارا قبادی"
آفتاب را
پشت دروازه ی شب
منتظر نشانده ام
و طلوع را
به دیداری عاشقانه دعوت کرده ام
امشب
چقدر ستاره می پاشد بر آسمان دلم
و صبح که بیاید
حتما تو در آغوش منی!
"سارا قبادی"