کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

قول دادم 1 - نزار قبانی

به تو قول دادم

که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم بزرگ وحشت کردم
به تو قول دادم که برنگردم
و قول دادم از اشتیاق نمیرم
اما مردم
و بارها برگشتم
بارها تصمیم گرفتم که دست بردارم
اما یادم نمی‌آید دست برداشته باشم.

"نزار قبانی"

مترجم: ؟


نزار قبانی - Nezar_qabbani

تو را زن می‌خواهم - نزار قبانی

تو را زن می‌خواهم،

آن‌گونه که هستی


تو را چون زنانی می‌خواهم
در تابلوی‌های جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می‌شویند

تو را زنانه می‌خواهم

تا درختان سبز شوند،

ابرهای پر باران به هم آیند،

باران فرو ریزد ...

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه‌ی گندم،
شیشه‌ی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم‌هایش – زنانه است

تو را سوگند به آنان که می‌خواهند شعر بسرایند … زن باش
تو را سوگند به آنان که می‌خواهند خدا را بشناسند … زن باش


"نزار قربانی"

دلتنگ شده ام - نزار قبانی

دلتنگ شده ام!
به من بیاموز
که ریشه ی عشقت را
از ته بزنم.
به من بیاموز
که اشک
چطور جان می دهد
در خانه چشم.
به من بیاموز
که قلب چگونه می میرد
و دلتنگی
خود را می کشد.

 

"نزار قبانی"

دوستت دارم

همه ی گل هایم

ثمره ی باغ های توست

و هر می که بنوشم من

از عطای تاکستان توست

و همه ی انگشتری هایم

از معادن طلای توست ...

و همه ی آثار شعری‌ ام

امضای تو را پشت جلد دارد!

***

دوستت دارم

و هراسانم دقایقی بگذرند

که بر حریر دستانت دست نکشم

و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم

و در مهتاب شناور نشوم

سخن ات شعر است

خاموشی ات شعر

و عشقت

آذرخشی میان رگ هایم

چونان سرنوشت.

 

"نزار قبانی"


-----------------------------------------------------

پ.ن: فکر کنم اشعار نزار تنها اشعاری هستند که حاضرم هر از گاهی تکراری در وبلاگ پست کنم! (البته با ترکیب های کمی متفاوت)

قلمش بی نظیر بود و سرشار از عشق ...


نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم

نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم...

و ترکیب خونم دگرگون نشود...

و کتاب ها

و تابلوها

و گلدان ها

و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند...

و توازن کره ی زمین به اختلال نیفتد...

***

مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم

نه دربرابر زنی که شیفته ام می کند

نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند

نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...

بی طرفی هرگز وجود ندارد

بین پرنده... و دانه ی گندم!

 

"نزار قبانی"

شعر را با تو قسمت می کنم

شعر را با تو قسمت می کنم.
همان سان که روزنامه ی بامدادی را.
و فنجان قهوه را
و قطعه ی کرواسان را.
کلام را با تو دو نیم می کنم...
بوسه را دو نیم می کنم...
و عمر را دو نیم می کنم...
و در شب های شعرم احساس می کنم
که آوایم از میان لبان تو بیرون می آید...

 ***

تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی...
و روی کتاب هایم می خوابی...
و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی...
پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم...
حال آنکه تویی که می نویسی؟

 

"نزار قبانی"


تو را دوست نمی دارم به خاطر خویش

تو را دوست نمی دارم به خاطر خویش
لیکن دوستت دارم تا چهره ی زندگی را زیبا کنم...
دوستت نداشته ام تا نسلم زیاد شود
لیکن دوستت دارم
تا نسل واژه ها پرشمار شود.

***

می خواهم دوستت بدارم
تا کرویًت را به زمین بازگردانم
و باکرگی را به زبان...
و شولای نیلگون را به دریا...
چرا که زمین بی تو دروغی ست بزرگ...
و سیبی تباه...

 

"نزار قبانی"

 

 

نِزار قَبانی، (زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود. نزار در یکی از محله‌های قدیمی شهر دمشق سوریه به دنیا آمد.

هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به علت مخالفت خانواده‌اش با ازدواج با مردی که دوست داشت اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم به خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش می‌دانست بجنگد.

وی به زبانهای فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.

هنگامی که از او پرسیده می‌شد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ می‌گفت: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من می‌خواهم که آن را آزاد کنم. من می‌خواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.»


ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها

ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها

و فضای چشمانت

گسترده تر از فضای آزادی...

تو زیباتری از همه ی کتاب ها که نوشته ام

از همه ی کتاب ها که به نوشتن شان می اندیشم...

و از اشعاری که آمده اند...

و اشعاری که خواهند آمد...

 

"نزار قبانی"



تو با کدام زبان صدایم می زنی

تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم.

"نزار قبانی"
ترجمه: بابک شاکر


اگر دست من بود

بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفته‌هایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماه‌های آن بدوی.

بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشه‌ی زمان می‌ساختم
که ساعت‌های شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دست های کوچک تو
در دستان من آرمیده‌اند.

"نزار قبانی"


بگو کی از حضور تو رها می‌شوم

ساده‌دلانه گمان می‌کردم

تو را در پشت سر رها خواهم کرد.

در چمدانی که باز کردم، تو بودی

هر پیراهنی که پوشیدم

عطرِ تو را با خود داشت

و تمام روزنامه‌های جهان

عکس تو را چاپ کرده بودند.

به تماشای هر نمایشی رفتم

تو را در صندلی کنار خود دیدم

هر عطری که خریدم،

تو مالک آن شدی.

پس کی؟

بگو کی از حضور تو رها می‌شوم

مسافر همیشه همسفر من...؟

 

"نزار قبانی"


سرزمین عشق

زن،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
او مردی می‌خواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:

اینجا سرزمین توست...

"نزار قبانی"

برهنه شو!

برهنه شو!

قرن هاست

جهان معجزه ای به خود ندیده

برهنه شو!

من لالم

و تن تو

تمامِ زبان ها را می فهمد.

 

"نزار قبانی"


بگو دوستم‌ داری‌

بگو دوستم‌ داری‌ تا زیباتر شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا انگشتانم از طلا شوند
و ماه‌ از پیشانی‌ام بتابد

بگو دوستم‌ داری‌ تا زیر و رو شوم
تبدیل‌ شوم به‌ خوشه‌ای‌ گندم‌ یا یک نخل

بگو! دل دل نکن ...

بگو دوستم‌ داری‌ تا به‌ قدیسی‌ بدل شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا از کتاب شعرم‌ کتاب مقدس بسازی‌
تقویم‌ را واژگون‌ می‌کنم‌
و فصل‌ها را جابه‌جا می‌کنم‌ اگر تو بخواهی‌

 

بگو دوستم‌ داری‌ تا شعرهایم‌ بجوشند

و واژگانم‌ الهی‌ شوند

عاشقم‌ باش‌ تا با اسب‌ به‌ فتح‌ِ خورشید بروم‌
دل دل نکن‌
این‌ تنها فرصت من‌ است‌ تا بیاموزم‌
و بیافرینم!

"نزار قبانی"


پ.ن: متن اصلی ترجمه این شعر به این شکل بوده: "بگو دوستم می‌داری ..." نسخه پیش رو ویرایش شده و کمی تغییرات و حذفیات هم دارد که بنظرم شعر زیباتر شده.


دیگر نمی توانم پنهانت کنم

دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،

برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،

شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،

نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی

که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟

"
نزار قبانی"


نشانی چشمهای تو

وقتی به بچه های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند

دهان‌شان به درخت توت بدل شد

تو، عشق من!
وارد کتاب های درسی و جعبه های شیرینی شدی.

تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان

در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا

چوب کشتی ها...

وقتی به ماهی ها نشانی چشم‌هات را دادم

نشانی ها را از یاد بردند

وقتی به تاجران مشرق زمین

از گنج های تنت گفتم

قافله های روانه به سوی هند برگشتند

تا عاج های سینه‌ی تو را بخرند

وقتی به باد گفتم

گیسوهای سیاهت را شانه کند

عذر خواست که عمر کوتاه است

و گیسوهای تو بلند

 

"نزار قبانی"

(ترجمه رضا عامری)

 

از کتاب: صد نامه عاشقانه / نشر چشمه / چاپ چهارم بهار 1395 (چاپ اول 1388)

 

 

عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی

ترجمه بخش‌هایی از شعر بلند
"عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی
"
---
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشک‌های استثنایی...

بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسب‌های خسته
بر ارتفاعات تو له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد
این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...

اعتراف می کنم

تو زنی استثنایی بودی

و نادانی من نیز

استثنایی بود!

"نزار قبانی"

-ترجمه دکتر یدالله گودرزی (شهاب(

 

+ با تشکر از خانم فتانه سالار برای ارسال این شعر زیبا


برای گرم شدن، جز عشق تو وسیله ای نیست

برف

نوگویی زمین است

وقتی به متن پایبند نباشد

و بخواهد

به شیوه‌ای دیگر

و سبکی بهتر بسراید

و از عشق خود

به زبانی دیگر بگوید.

برف

نگرانم نمی‌کند.

حصار ِ یخ

رنجم نمی‌دهد

زیرا پایداری می‌کنم

گاهی با شعر و

گاهی با عشق

که برای گرم شدن

وسیله‌ی دیگری نیست

جز آنکه

دوستت بدارم

یا برایت

عاشقانه بسرایم.

من

همیشه می توانم

از برف ِ دستانت

اخگر بگیرم
و از عقیق ِ لبانت، آتش.
از بلندای لطیف ِ تو

و از ژرفای سرشارت، شعر.

ای که چون زمستانی

و من دوست دارمت

دستت را از من مگیر

برای بالا پوش پشمین‌ات

از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.

همیشه آرزو داشته‌ام

روی برف، شعر بنویسم

روی برف، عاشق شوم

و دریابم که عاشق

چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد!

بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان

در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما

رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبه‌ی برف سربگذارم.

 

"نزار قبانی" 

(ترجمه: موسی بیدج)

 

از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر / نشر ثالث

تو را در روزگاری دوست دارم ...

نه معماری بلند آوازه ام
نه پیکره تراشی از روزگار رنسانس
نه آشنای دیرینه مرمر .
اما می خواهم بدانی
تن زیبای تو را چگونه ساخته ام
و با گل و ستاره و شعر آراسته ام
و با ظرافت خط کوفی .
نمی خواهم
توانایی ام را در بازسرایی تو به رخ بکشم
و در چاپ دوباره ات
و در نقطه گذاری ات از الف تا ی .
که عادت ندارم
از کتاب های تازه ام سخن بگویم
و از زنی
که افتخار عشق اش را داشته ام
و افتخار تالیفش را
ـ از فرق سر تا پنجه پا ـ
که چنین کاری
شایسته تاریخ شعرم نیست
و نه شایسته دلبر.

نمی خواهم شماره کنم
خال هایی را
که بر نقره شانه ات کاشته ام
چراغانی را
که در خیابان چشمانت آویخته ام
ماهیانی را
که در خلیج های تو پرورده ام
ستارگانی را
که لای پیراهنت یافته ام
یا کبوترانی را
که میان سینه ات پنهان ساخته ام.
که چنین کاری
شایسته ی غرور من نیست
و کبریای تو.

بانوی من !
رسوایی زیبایم !
که با تو خوشبو می شوم.
تو شعری شکوهمندی
که آرزو می کنم
امضای من در پای تو باشد
و سحر بیانی
که طلا و لاجوردش می چکد.
مگر می توانم
در میدان های شعر فریاد نزنم :
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم.
مگر می توانم
خورشید را در کشوهایم نگه دارم
مگر می شود
با تو در پارکی قدم بزنم
و ماهواره ها
کشف نکنند که تو دلدار منی .

بانوی من !
شعر آبرویم را برده است
و واژگان رسوایت ساخته اند
من مردی هستم
که جز عشقم را نمی پوشم
و تو زنی که جز لطافتت را .
پس کجا برویم دلبرم؟
و نشان عشق را چه سان بر سینه بیاویزیم؟
و عید والنتین قدیس را چه سان جشن بگیریم؟
در روزگاری که عشق را نمی شناسد .

بانوی من !
آرزو دارم
در روزگاری دیگری دوستت می داشتم.
روزگاری مهربان تر، شاعرانه تر
روزگاری که
شمیم کتاب، شمیم یاسمن
و شمیم آزادی را
بیشتر حس می کرد .

آرزو می کردم
که دوستت می داشتم
در روزگاری که
شمع حاکم بود و هیزم
و بادبزن های ساخت اسپانیا
و نامه ها ی نوشته با پر
و پیراهن های تافته‌ی رنگارنگ.
نه در روزگار موسیقی دیسکو
و ماشین های فراری
و شلوارهای جین چل تکه.

آرزو می کردم
تو را در روزگار دیگری می دیدم
روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
آهوان، پلیکان ها یا پریان دریایی .
نقاشان، موسیقی دان‌ها، شاعران،
عاشقان، کودکان و یا دیوانه ها.

آرزو می کردم
که تو از آنِ من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان.
اما
افسوس دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد.

"نزار قبانی"

برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر
ترجمه: موسی بیدج / نشر ثالث / چاپ چهارم / 1390


پی نوشت:

+ این شعر، قسمت هایی گزینش شده از شعر بلند "تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسد" است.

++ با اینکه قبلا قسمت هایی از این شعر بلند را در وبلاگم منتشر کرده بودم اما حیفم آمد که یک بار دیگر این اشعار را منتشر نکنم. البته اینبار کامل‌تر، گزینش شده و پشت سر هم که قطعا خواندن آن لطف بیشتری خواهد داشت.

+++ کتاب "بلقیس و عاشقانه های دیگر" یکی از عاشقانه ترین مجموعه اشعاری است که تا به امروز خوانده ام. قلم بی نظیر نزار قبانی همراه با گزینش هوشمندانه و ترجمه خوب آقای موسی بیدج مجموعه ای در خور تحسین را کنار هم گرد آورده است.
این کتاب را اکیدا به دوستان خوبم توصیه می کنم.

نامه هایت ...


نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!

می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته‏یی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!

ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
...
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من!
از بیروت پرسیده بودی!
میدان ها و قهوه خانه های بیروت،
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.

"نزار قبانی"

(ترجمه: یغما گلرویی)

----------------------------------------------


دفتر عشق:

طعم سیب می دهد لب هایت

و من

گناهکارترین آدم روی زمینم...

***

((طعم سیب می دهد لب هایت

و من

گناهکارترین حوای روی زمینم...))

"ناشناس"