سادهدلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد.
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامههای جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند.
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی.
پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من...؟
"نزار قبانی"
لایکک
براستی دوستت دارم
و از ابتدا می دانم
این بازی را خواهم باخت
نزاز قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی
بهار عزیزم
کسی که قصد رفتن دارد را باید در برایش باز کرد
نه دعا برای ماندنش
این آدم ها با ماندنشان باورهای آدم را نابود می کنند
سخت اما می گذره
زمان همه چیز رو درست می کنه
بسیار موافقم.
سخته اما یک واقعیت.
کنم دعا هرشب که از دل رود بیرون خیالت
ولی آهسته گویم خدایا بی اثر باشد