مرا توانِ تغییر تو نیست
یا تفسیر تو
باور مکن که توان تغییر زنی، در مردی باشد
و ادعای تمام مردان متوهم باطل است
که زن از دندهی آنها برآمده
زن هرگز از دندهی مرد زاده نمیشود
اوست که از بطن زن بیرون میآید
چون ماهی که از حوض
اوست که از زن جاری میشود
بهسان رودهایی که از سرچشمه
اوست که دورِ خورشید چشمانش میگردد
و گمان میکند که پابرجای است…
بقیه در ادامه مطلب
نزدیکی
چون لب هایم به من
دوری
چون بوسه ای
که هرگز نمی رسد.
"محمود درویش"
محمود درویش و معشوقه اسرائیلیاش ریتا با نام اصلی تمار بن عامی
زندگی از من میخواهد
که فراموشت کنم
و این چیزیست که
دلم نمیتواند بفهمد…
"محمود درویش"
----
با تشکر از خانم سمیرا برای ارسال شعر.
محمود درویش ( ۱۹۴۱ - ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی.
تو را دوست داشتم،
چنان که گویی تو
آخرین عزیزان من
بر روی زمینی...
و تو رنجم دادی،
چنان که گویی من
آخرین دشمنان تو
بر روی زمینم...!
"غاده السمان"
سلام بر رنگ اندوه
در چشمانت
سلام بر خورشیدی
که در دستانت طلوع
می کند
سلام بر گنجشکی
که بین لبهایت می
خواند
سلام بر قلبی
که در دو پهلوی تو
جای گرفته است...!
"محمود درویش"
ترجمه: یدالله گودرزی
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
"جبران خلیل جبران"
مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا می میرم.
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشته ام.
"نزار قبانی"
برایم بنویس
زیرا همهی گلهای سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمردهاند
و تنها گلهای سرخ اشعارت
که برایم سرودی
هنوز سر زندهاند
از همهی گلهای جهان
و همهی زمانها
تنها بوی عطر
در اشعار باقی میماند.
"غاده السمان"
پیشانیات وطن من است
درباره شاعر:
محمود درویش (۱۹۴۱ – ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی بود. او بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مسئله فلسطین مربوط میشد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت. برخی از شعرهای او به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست. وی مدتی عضو سازمان آزادیبخش فلسطین بود و در ۱۹۹۳ در اعتراض به پذیرش پیمان اسلو از این سازمان استعفا داد.
اگر یارم هستی کمکم کن
من
شاعر نیستم
من
تنها کلماتی را می دانم
که
نام تو را دارد
و
آنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب
را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح
را دوست دارم
چون
بیداری تو را دارد
از
رنگهایی خوشم می آید
که
رنگ چشمان توست
رنگ
آرامش تو
من
شاعر نیستم
تنها
کلماتی را
که
به تو ربط دارد می شناسم
و
آنها را کنار هم می گذارم
تا
دیگران بخوانند و
عاشق
شوند.
"سهام الشعشاع"
شاعر
سوری
مترجم:
بابک شاکر
برگرفته از کانال شعر استاتیرا
@aastatira
برای
قلبم
چه
طرحی بریزم
تا
عاشقت نباشد؟
لبانم
را
چه
بیاموزم
که
تو را نبوسد
و
طاقتم را
که
دندان بر جگر بگذارد؟
به
شعرم چه بگویم
که
منتظرم باشد
تا
بعد؟
و
حال آنکه
روزی
که تو را نبینم
بی
نهایت است.
"نزار قبانی"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
دوست
داشتنت را
از
سالی به سال دیگر
جابهجا
میکنم
انگار
دانشآموز مشقاش را
در
دفتری تازه پاکنویس میکند
جابهجا
میکنم ...
صدایت
عطرت
نامههایت
و
شمارهی تلفن
و
صندوق پستی ات را
می
آویزمشان به کمد سال جدید
و ...
اقامت
دائمی در قلبم
را
به تو می دهم...
"نزار قبانی"
بهت قول دادم برنگردم
اما
برگشتم
و
از اشتیاق نمیرم اما مردم
به
چیزهایی بزرگتر از خودم قول دادم
با
خودم چکار کردم؟
از
شدت صداقت دروغ گفتم
و
خدا را شکر که دروغ گفتم.
"نزار قبانی"
مترجم: ؟
بهت قول دادم
که در طول سال با تو عشقبازی نکنم
و صورتم را زیر جنگل موهایت پنهان نسازم
و در ساحل چشمانت به شکار صدف نروم
چگونه من چنین حرف سخیفی بر زبان راندهام؟
در حالیکه چشمان تو منزل من و سرزمین صلح است
و چگونه به خودم اجازه دادم احساسات مرمر را جریحه دار کنم؟
در حالیکه میان من و تو نان و نمک و پیالهی شراب و آواز کبوتر بوده است؟
و در حالیکه تو آغاز هرچیز و پایان شیرین هرچیزی هستی.
"نزار قبانی"
بهت قول دادم
مثل
دیوانهها بار دیگر دوستت نداشته باشم
و
همچون گنجشک
به سمت درختان بلند سیبت یورش نبرم
و
هنگامی که به خواب رفتهای
موهایت را شانه نکنم ای گربهی گرانبهای من
بهت
قول دادم
که اگر همچون یک ستارهی پا برهنه بر من فرود آمدی،
بقیهی عمرم را با تو هدر ندهم
بهت
وعده دادم جنون سرکشم را افسار کنم
و
اما بسیار خوشبختم که من همچنان
به گونهای شدیدا افراطی عاشقتم
کاملا مثل بار اول.
"نزار
قبانی"
بهت قول دادم
که تا پنج دقیقهی دیگر اینجا نباشم
اما
کجا بروم؟
خیابانها
خیس باراناند
به
کجا وارد شوم؟
کافهها
پر از دلتنگیاند
تنها
به دریا بزنم؟
در
حالی که دریا و قلعه و سفر تویی
اجازه
هست تنها ده دقیقهی دیگر،
تا بند آمدن باران پیشت بمانم؟
مطمئن
باش بعد از صاف شدن آسمان و
آرام شدن بادها خواهم رفت
و
اگر هم نشد به عنوان مهمان
تا صبح پیش تو خواهم ماند.
"نزار قبانی"
قول
دادم چشمانت را از دفتر خاطراتم پاک کنم
اما نمیدانستم با این کار زندگیام را
از صحنهی وجود پاک خواهم کرد
و
نمیدانستم -با وجود اختلاف کوچکمان-
بهت قول دادم فورا تمامش کنم
اما وقتی دیدم قطرههای اشک از چشمانت فرو میغلتند
دستپاچه شدم
و آنگاه که چمدانها را روی زمین دیدم
فهمیدم که تو به این سادگیها قابل کشتن نیستی
تو وطنی
تو قبیلهای
تو قصیدهای پیش از سروده شدن
تو دفتری تو راه و مسیری
تو کودکی هستی
تو ترانهی ترانههایی
تو ساز و آوازی
تو درخشندهای
تو پیامبری.
"نزار قبانی"