میخواهم
بدن تو را شرح دهم:
بدن تو بیکرانه است
بدن تو گلبرگ نازک گل سرخیست در لیوان آبی زلال
بدن تو جنگلی وحشیست با چهل هیزم شکن سیاه
بدن تو درّههای ژرف نمناک است پیش از آنی که آفتاب
بردمد
بدن تو دو شب است با برجهای ناقوس و شهابهای ثاقب
و قطارهای از ریل خارج شده.
بدن تو میخانهای نیمه روشن است با دریانوردان مست و
سوداگران توتون
آنها رقصکنان، بشکن میزنند لیوانها را میشکنند
و فحش میدهند
...
بدن تو دریاچهای شفاف است
که در ژرفایش شهر سپید غرق شده پدیدار است
بدن تو دخترکی گلی رنگ است
او زیر درخت سیب نشسته است و برشی نان تازه
و گوجه فرنگی قرمز نمکزدهای میخورد
هر از گاه هم شکوفهی سیبی را در میان سینههایش فرو
میکند
بدن تو زنجرهای در گوش خوشهچین انگور
که سایهای بنفش بر گردن تاسیده از آفتابش میافکند
و خودش به تنهایی آواز میخواند
آنچنان که همهی انگورها با هم نمیتوانند بگویند
بدن تو دیدگاهی زیباست
خرمنگاهی بزرگ بر قلهی تپهای
یازده اسب برفگون،
بافههای کتاب مقدس را خرمنکوبی میکنند
کاههای زرین آینههای کوچک را بر گیسوان تو سنجاق
میکنند
...
بدن تو بیکران است
بدن تو نانوشتنی است و من میخواهم آن را بنویسم
آن را تنگتر بر بدن خود بفشارم،
در خود جای دهم آن را و در آنجای گیرم.
---------
"یانیس ریتسوس"
آتن - 1981.02.18
مترجم: فریدون فریاد
از کتاب: اروتیکا
منبع (متن کامل شعر): http://nimage.blogfa.com
درباره شاعر: یانیس ریتسوس (۱۹۰۹ –۱۹۹۰) شاعر یونانی، فعال چپگرا و از اعضای فعال گروه مقاومت یونانی در طول جنگ جهانی دوم بود.
سه کبریت،
یک به یک در شب روشن شد
اولی برای دیدن تمامی صورت تو
دومی برای دیدن چشمانت
سومی برای دیدن لبانت
و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه
به خاطر بسپارم همه را
زمانی که
تو را در میان بازوانم گرفته ام.
"ژاک پره ور"
ژاک پرور به همراه همسرش ژانین در تراس آپارتمانشان، سیته ورون، حدود 1960
Jacques Prévert & Janine
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
"پل الوار"
مترجم: جواد فرید
حتی پرندگان نیز،
یکدیگر را یاری می رسانند…
بیا نزدیک تر،
نزدیک تر…
یاریم کن تا بوسه ات را برچینم.
"تس گالاگر"
مترجم: رضا رضوانی بروجنی
منبع: https://sheromehr.ir/
تس گالاگر (Tess Gallagher) متولد ۱۹۴۳، شاعر و نویسنده آمریکایی.
چگونه دوست دارمت؟
بگذار روشهایم را بشمرم
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم
دوستت دارم
به اندازه خاموش ترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع
دوستت دارم، رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند
دوستت دارم، ناب
چنان مردمانی که به سماع در می آیند
دوستت دارم، با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می کند
و با ایمان کودکی ام
دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می نماید
و با قدیسین از دست رفته ام
دوستت دارمت
با نفسها
لبخندها و
اشکهای تمام زندگی ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوستت خواهمت داشت.
"الیزابت برت براونینگ"
مترجم: حسین مکی زاده
منبع: https://sheromehr.ir/
الیزابت بَرِت براونینگ (Elizabeth Barrett Browning) (زاده ۱۸۰۶ - درگذشته ۱۸۶۱) از برجستهترین شاعران انگلستان در عصر ویکتوریا بود.
می خواهمت، و این شیواترین تمنای جهان است
ندارمت، و این غم انگیزترین فقدان جهان است
می بینمت، و این شیرین ترین خواب جهان است
می خوانمت، و این بی واژه ترین شعر جهان است
زیبای من!
آنجا که سخن به بن بست می رسد
شعر آغاز می شود
و تپش های قلب ناآرام
موسیقای این ترانه است…
در حضورت، نگاهم
در فراقت، شعرم سخن می گوید…
حضورت، اشتیاق را در من بیدار می کند
و یادت، درهای واژه را بر من باز می کند
زیبای من!
"جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود"
پیش نگاهم می نشینی
ناگهان رگهای قلبم باز می شود
سینه ام تمام اکسیژن هوا را می بلعد
پلکم می پرد
و نگاهم ناب ترین احساس جهان را
به عمق چشمان تو پرواز می دهد…
زیبای من!
چه اهمیت دارد
شعر باشد و قافیه نباشد
درخت باشد و برگ نباشد
پاییز باشد و باران نباشد
وقتی تو باشی…
"تو باشی و هیچ نباشد
وه چه فقدانِ قشنگی…"
حضور تو در قلب بی رنگ من
شکوه تمام رنگ های پاییز است…
به خاطر گرمای وجودت
سردترین ساعات جهان را دوست دارم
به خاطر رنگ موهایت
تیره ترین شب های جهان را دوست دارم
به خاطر قوسِ لبخندت
تمام پل های جهان را دوست دارم
به خاطر شکوه نامت
تمام گل های جهان را دوست دارم
به خاطر تمام سلول های تنت
تمام ذرات جهان را دوست دارم
ماهِ من!
"تو هستی و چه نیاز که آفتاب برآید"
تو را دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه هایی که نداشتمت دوست دارم
تو را به اندازه ی تمام نداشته هایم دوست دارم
تو را به اندازه آن لحظه هایی که نگفتم دوستت دارم دوست دارم
زیبای من!
این شکوه شعر من است
و این عاشقانه ترین شعر جهان است
جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود…
"پل الوار"
مترجم: حمید مرادی
منبع: https://sheromehr.ir/
پل اِلوار (Paul Éluard) (زاده ۱۸۹۵ – درگذشته ۱۹۵۲) شاعر فرانسوی.
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم.
"پل الوار"
منبع: https://sheromehr.ir/
مرا تنگ در آغوش بگیر
و ببوس
بوسه ای طولانی
حالاببوس مرا
که فردا دیر است
زندگی همین لحظه هاست
همه چیز از جریان خواهد ایستاد
از گرما ، از سرما
منجمد می شود ، خاموش می شود
هوا کم می آورد
اگر تو به بوسیدن ام خاتمه دهی
گمان کنم خاموش مرده باشم.
"ژاک پره ور"
منبع: https://sheromehr.ir/
+ ژاک پره ور ( یا پروه یا پرِوِر) (Jacques Prévert) (1900-1977) شاعر و فیلم نامه نویس فرانسوی بود.
هر چه انسانتر باشیم
زخمها عمیقتر خواهند بود
هر چه بیشتر دوست بداریم
بیشتر غصّه خواهیم داشت
بیشتر فراق خواهیم کشید
و تنهائیهایمان بیشتر خواهد شد
شادیها لحظهای و گذرا هستند
شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند
اما رنجها داستانش فرق میکند
تا عمق وجود آدم رخنه میکند
و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم
انگار که این خاصیت انسان بودن است!
"اوریانا فالاچی"
از کتاب: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
+ اوریانا فالاچی ( _ Oriana Fallaci۱۹۲۹- ۲۰۰۶) روزنامهنگار، نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی بود. فالاچی یکی از مشهورترین روزنامهنگاران قرن بیستم بود که سابقه مصاحبه با بسیاری از رهبران سیاسی جهان از جمله آیتالله خمینی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، محمد رضا پهلوی، ایندیرا گاندی، معمر قذافی و هنری کیسینجر را در کارنامه کاری خود داشت.
چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی
اما سالها طول می کشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر می فهمی اش
دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست.
"چارلز بوکوفسکی"
برشی از کتاب "سوختن در آب غرق شدن در آتش"
هاینریش چارلز بوکوفسکی (۱۹۲۰ - ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس آمریکایی
چارلز بوکوفسکی از مشهورترین نویسنده ها و شاعرهای معاصر آمریکا است و بسیاری ادعا میکنند که بانفوذترین و صمیمی ترین ِ شاعران و نویسندگان این قرن خود اوست. در20 سالگی پدرش بعد از خواندن نوشتههای چارلز بوکوفسکی، او را از خانه بیرون کرد و خانه به دوشیاش آغاز شد. اولین نوشتهاش در ۲۴ سالگی در مجلهی “قصه” چاپ شد ولی آن قدر از فرایند انتشار آثارش دل زده شد که برای تقریباَ 10 سال هیچ ننوشت!
هنگامی که تو را می بوسم
تنها دهان تو نیست که بر آن بوسه می زنم
تنها ناف تو نیست
تنها شکم تو نیست که می بوسمش
من حتا
پرسشهای تو را می بوسم
آرزوهای تو را
عکس العمل تو را می بوسم
شکهای تو را
شهامتت را
عشقت را به من
و رهایی ات را از من
من به پاهای تو بوسه می زنم
که به اینجا آمدهاند و
دوباره از اینجا خواهند رفت
من
تو را می بوسم
همین گونه که هستی
هم آنگونه که خواهی بود
فردا و فرداها
هنگامی که حتا
هنگامه ی من نیز گذشته است.
"اریش فرید"
ترجمه: اعظم کمالی
درباره شاعر: اریش فرید (1921-1988) در سال ۱۹۲۱ در وین زاده شد اما دوران رشد و بلوغ خود را در آلمان پشت سرگذاشت. در سال ۱۹۳۸ و به دنبال سلطهیابی فاشیسم هیتلری به ناچار جلای وطن کرد و در انگلستان اقامت گزید. گرچه او تا پایان عمر در انگلستان باقی ماند، اما همواره به زبان مادری خود یعنی آلمانی سرود و نوشت. فرید در طول مدت فعالیتهای هنری خود، بیش از ۴۰ کتاب به شعر و نثر منتشر کرد.
به خاطر تو،
در باغهایی مملو از گلهای شکفته شده
من از شمیم خوش بهاران زجر میکشم!چهرهات را به یاد ندارم،
زمان زیادیست که دیگر دستانت در خاطرم نیست؛
چگونه لبانت مرا نوازش میکردند؟!
به خاطر تو،
تندیسهای سپید خوابیده در پارکها را دوست دارم،
تندیسهای سپیدی که نه صدایشان به گوش میرسد
و نه چیزی را به نگاه میکشند.صدایت را از یاد بردهام
صدای پر از شادیات را؛
چشمانت را به خاطر ندارم.همانگونه که گلی با عطرش هم آغوش میشود
با خاطرات مبهمی از تو در آمیختهام.
"پابلو نرودا"
ترجمه از: اردشیر هادوی
منبع: وبسایت اکولالیا
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.
"مارگوت بیکل"
ترجمه: احمد شاملو
گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.
"مارگوت بیکل"
ترجمه: احمد شاملو
آرزویم نه تنها دستیابی به تن او،
بلکه در آغوش گرفتن انسانی بود
که درون او می زیست.
"مارسل پروست"
مارسل پروست (۱۸۷۱ –۱۹۲۲) نویسنده و مقالهنویس فرانسوی بود. او به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان "در جستجوی زمان ازدسترفته" یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان قلمداد میشود.
برایم بنویس
زیرا همهی گلهای سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمردهاند
و تنها گلهای سرخ اشعارت
که برایم سرودی
هنوز سر زندهاند
از همهی گلهای جهان
و همهی زمانها
تنها بوی عطر
در اشعار باقی میماند.
"غاده السمان"
نسیم سبک سپیده دم
دیروز آفتاب
با
بوسه و سلام
به هر بام و در دمید
دیروز
آفتاب
پندار
ابر را
با
تیغ زر درید
دیروز آفتاب در شهر می گذشت
با
گامش اشتیاق
با
چشم او نوازش و لبخند
با
دست او نیاز به پیوند
دلهای
سرد را
گرمی
نشاند و رفت
عطر
امید را
هر
سو کشاند و رفت
ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
ای
جان آفتاب
بار
دگر ز روزن دلخستگان بتاب.
"سیاوش کسرایی"
(مهرماه ١٣٦٢)
نام شعر: آفتاب در شهر
تهران، گرمابدر، مسیر قله یونزا - 95.10.24