خیال داشتنت
مثل یک شب آرام و رویایی است
که ستاره ها در آن می رقصند و
ماه مثل درختی کهن
از اعماق دریا بیرون می آ ید
خیال داشتن تو عطر گلی ست
در آستانه بهار که
از خواب بیدار می شود
و شعر را روی دست من می کارد !
خیال داشتنت یک راه بی پایان است
که هیچگاه به انتها نمی رسد
و در این راه هر قدم که بر می دارم
دورتر که نمی گردم هیچ،
از خودم به تو نزدیک تر می شوم!
خیال داشتن تو دشتی است
همیشه سبز و پر طراوت
حتی در دل زمستان برفی!
"ناشناس"
برگرفته از پیج: m.nourzadeh29_12_1360
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم.
تو چقدر سادهئی که بر همه یکسان میباری
تو چقدر سادهئی
که سرنوشت بهار را روی درختها مینویسی
که شتکها هم میخوانند.
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را داور تو قرار دادهاند
و تو با پائی لرزان به زمین مینشینی
پیداست که میشکنی برف.
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام میشود.
"محمد شمس لنگرودی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
مثل بارش برف
در طول یک شب زمستانی
همه جا مثل سیل می ریزی،
غرق می کنی...
حس می کنم
بو می کنم
بدون آنکه ببینمت ،
تا دم صبح
لبهای تو را می بوسم
درست مثل کام ِ آخر ِ سیگار!
کاش ماندنی بودی
مثل میگرن مزمن من!
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشته: یادش بخیر بام تهران با تو پراز قرار بود و خاطره! حالا فقط یک بلندی بی خاصیت است که دلتنگم می کند...
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوهای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید.
□
برف
نگرانم نمیکند.
حصار ِ یخ
رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم.
□
من
همیشه می توانم
از برف ِ دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق ِ لبانت، آتش.
از بلندای لطیف ِ تو
و از ژرفای سرشارت، شعر.
□
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس.
همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش ِ برف میسوزد!
□
بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبهی برف سربگذارم.
"نزار قبانی"
(ترجمه: موسی بیدج)
از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر / نشر ثالث
به شانه ام زده ای
که تنهائی ام را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!
از: گروس عبدالملکیان