بسیار پیشتر
از امروز
دوستت
داشتم در گذشتههای دور
آنقدر دور
که هروقت
بهیاد میآورم
پارچ بلور
کنار سفرهی من
اِبریق میشود
کلاه کَپی
من، دستار
کت و
شلوارم، ردای سفید
کراواتم،
زنّار
اتاق،
همین اتاق زیرشیروانی ما، غار
غاری پر
از تاریک و صدای بوسههای ما
و قرنهای
بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آنقدر که
در خیالبافی آنهمه عشق
تو در
سفینهای نزدیک من
من در
سفینهای دیگر، بسیار نزدیکتر از خودم با تو
دست میکشیم
به گونههای هم
بر صفحهی
تلویزیون.
"بیژن نجدی"
بیژن نجدی (زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ - درگذشت ۴ شهریور ۱۳۷۶)، شاعر و نویسنده ایرانی بود.
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
"سعدی"
منبع عکس: https://seenartshop.ir/product-427-10
متن کامل شعر در ادامه مطلب
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی
"مولانا" (رباعیات)
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله بسیار باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که دلسوزی کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت رازداری، دار باشد بهتر است
خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است.
"حسین زحمتکش"
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خـاطراتـی کـه شما داریـد... ما را آرزوست
دشمنان از روبرو خنجر زدند و دوسـتان
کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست
آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است
آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست...
حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی وضوست ...!
"حسین زحمتکش"
شعله دارم
می کشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تاب بی
ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟
اهـل آه و
نالـه کردن نیستم، جان من است
اینکه هر
دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟
ذوب دارم
می شوم هر روز می بینی مگر؟
آب دارم
می شوم هر شب نمی فهمی چرا؟
آنچه من
پای بدست آوردن چشمت زدم
قید دینم
بود لامذهب نمی فهمی چرا؟
بین مردم
مثل من پیدا نخواهد شد نگرد
"یک" ندارد
جز خودش مضرب نمی فهمی چرا؟
بارها
گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!
نیش خواهی
خورد از این عقرب نمی فهمی چرا؟
"حسین زحمتکش"
-----------------------------
درباره شاعر: حسین زحمتکش، شاعر و ترانه سرا ، متولد هفتم مرداد ماه 1371 رشت
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد
چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد
نکند وارث لبخند مونالیزایی!
که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟
هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو
گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد
کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند
که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟
با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم
لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد
بعد آشوب بزرگی که لبت برپا کرد
چشم تو فتنه ی یک جنگ جهانی دارد
بوسه ات ولوله انداخته در اندامم
حتم دارم، لبت اکسیر جوانی دارد.
"فرشید تربیت"
درباره شاعر: فرشید تربیت متولد بوشهر، کارشناس ارشد هنرهای نمایشی، مدرس تئاتر، شاعر و ترانه سرا و مدیر رادیو کودک.
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر.
"سجاد سامانی"
درباره شاعر: سجاد سامانی متولد ۱۴ دی ۱۳۷۱ در تهران است.
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست
ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
"فاضل نظری"
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی که گر بیند کسی؟ گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در؟
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های من گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آنرا گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام؟
گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی گر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
"سیمین بهبهانی"
بِبُر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
نبخش مرتکبانت را
تو حکم واجب الاجرایی
و عشق جوخه ی اعدام است
به دست آه بسوزانم
که شعله ور شدنم دود است
کفن به سرفه بپوشانم
که سربه سر بدنم دود است
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ ترین کام است
سرنگ ها همگان قرمز
و رنگ ها همگان قرمز
سماع مولویان قرمز
جهان کران به کران قرمز
که رنگی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب این جام است
بگو ستاره ی دردانه!
در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز
که با گذشتن نهصد سال
هنوز حلقه ی دستانش
به دور گردن خیام است؟
ببین چقدر اسیرم من!
چنان بکُش که اگر مردم
هزار بار بمیرم من
دسیسه های تو! می بینی؟
گلوی پاک امیرم من
که در تدارک حمّام است
چه حکمتی ست در این مردن؟
-در عاشقانه ترین مردن-
و مغز را به فضا بردن
و گریه را به خَلا بردن
چه حکمتی ست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است؟
"حسین صفا"
--------------------------------------
درباره شاعر: حسین صفا شاعر و ترانهسرا، متولد 30 آذر 1359 در تهران است. آثار چاپ شده: کنار پلّه تاریک و چند غزل برای زنم ، وصیت و صبحانه ، من کم تحملّم ، صدای راهپلّه میآید و ...
---------------------------------------
+ دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام ببر به نام خداوندت / از آلبوم ابراهیم (1401)
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
"اوحدی مراغه ای"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
آخرِ دوست داشتن اونجاست که آقای محمود درویش میگه:
"أراک، فأنجو من الموت، جسمک مرفأْ..."
میبینمَت،
از مرگ نجات مییابم،
تنت لنگرگاه من است...
عکس: محمود درویش به همراه معشوقه ش ریتا
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست
"فروغی بسطامی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
من خود از عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
می خندی
دسته ای حواصیل
بر دریاچه ای
که عمقش سیاهش کرده
فرود می آیند
دهانم غاری متروکه
که سال های سال
اجدادم به قصد شکار
ترکش کرده اند
دهانم چاهی خشک
می ترسم کبوترش شوی
و بیرون نیایی
می ترسم با بوسه ای
شکارش کنی
نزدیک می شوی
دستم را
در صورتت می شویم
کمی از تنهایی جهان
را آب می برد.
"محسن حسینخانی"
(۱۵ بهمن ۱۴۰۲)
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همیجوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر «خیالی» به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
"شیخ بهایی"
(مخمس)
+ مخمس یا تخمیس به مسمط پنجمصراعی میگویند که چهار مصراع اول آن هم قافیه (هم مصرع) هستند.