از راه وفا گاه زما یاد توان کرد
گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد
صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست
در راه خدا آخرش آزاد توان کرد
نالم، مگر از ناله به رحم آورم آن دل
اما که چه با خوی خداداد توان کرد
زین بعد کسی ناله من نشنود آری
تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد؟
مستم ز می عشق چنان کز پس مرگم
صد میکده از خاک من آباد توان کرد
انصاف کجا رفت ببین مدرسه کردند
جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد
منمای به زهّاد ره کوی خرابات
این ره نه به هر بوالهوس ارشاد توان کرد
با غیر صفایی مه من عهد وفا بست
دل را به چه امید دگر شاد توان کرد.
"ملا احمد نراقی"
چشمان تو برهم زده بازار جنان را
پیغمبری آموخته موسای شبان را
آشوب به پاکن همه ی شهر به گوشند
یا شور بزن یا بدران جامه دران را
بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را
این عکس رخ توست که بر ماه نشسته
نشنیده ولی بچه پلنگ ایـن جریان را
برعهد تو دلبسته و دل خوش به تو کرده
حافظ که رها کرده همه مغبچگان را
کافر شده هرکس که تورا دیده به محراب
با یاد تو "قَلوَش" غلیان کرده اذان را
"آن را که عیان است چه حاجت به بیانش"
بوی خوشت این بار عیان کرده بیان را
"مهدی نوروزی"
آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه ی رنج دگران نیست
راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری باخبر از بیخبران نیست
غافل منشینید ز تیمار دلِ ریش
این شیوه پسندیدهٔ صاحب نظران نیست
ای همسفران! باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست
ما خسته دلان از بر احباب چو رفتیم
چشمی ز پی قافله ی ما نگران نیست
ای بی ثمران! سروِ شما سبز بماند
مقبول بجز سرکشی بی هنران نیست
در بزم هنر اهل سیاست چه نشینند
میخانه دگر جایگه فتنه گران نیست.
"معینی کرمانشاهی"
رحیم معینی کرمانشاهی
دریای غم رفتنت ای کاش کران داشت
یا آنکه تنت باز کمی نای و توان داشت!
ای کاش که می ماندی از این بیشتر ای دوست
یا آنکه عجل ذره ای انصاف و امان داشت
ای کاش در آن لحظه که در خاک غنودی
ذرات زمین قدرت ابراز بیان داشت
یک لحظه نفس از تو به صد لعل می ارزید
ای کاش اجل چند نفس بیش زمان داشت!
آن دم که بریدی نفس از عالم ناسوت
انگار که ناسوت هم احساس فغان داشت
گاهی ز وطن گفتی و هی درد کشیدی
از رفتنت اینبار ، وطن درد به جان داشت
لبریز شدی خسته شدی بیش نماندی
خاموش شدی، چون نفست درد نهان داشت
آهنگ سفر کردی و از کوچ نگفتی
باری خبر کوچ تو را فصل خزان داشت
صدبار برای تو سرودم و نخواندی
اما قلمم باز ز عشق تو نشان داشت
امروز تو رفتی و دلم مرثیه خوان است
این مرثیه تیری است که آرش به کمان
"معینی کرمانشاهی"
در سلسله عشق تو مغموم و صبورم
نازم بکش
ای دوست که مظلوم و صبورم
رندان
همگی فرصت دیدار تو دارند
غیر از من
دل ساده که محروم و صبورم
در شهر تو
ای دوست چنین زار و غریبم
در دست تو
امروز چنان موم و صبورم
دل بد مکن
اندیشه پرواز ندارم
حاجت به
قفس نیست که مصدوم و صبورم
هرگز نکنم
عشق تو را پیش کسی فاش
در پرده
اسرار تو مکتوم و صبورم
دنیای
عجیبی است ز آلودگی خلق
گریانم از
این درد که مصدوم و صبورم.
"معینی کرمانشاهی"
درباره شاعر: رحیم معینی کرمانشاهی (زادهٔ ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ در کرمانشاه – درگذشته ۲۶ آبان ۱۳۹۴ در تهران)، نقاش، روزنامهنگار، نویسنده، شاعر و ترانهسرای اهل ایران بود.
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
"سعدی"
متن کامل شعر: اینجا
سخنها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﻣﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﯾﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺑﺸﻮﯼ
ﭼﻮﻥ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺗﻮ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ
ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻧﺖ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺐ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺭﻭﯼ ﺳﻦ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻧﻔﺴﺖ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻣﺜﻞ ﺍﮐﺴﯿﮋﻧﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
"بابک سلیم ساسانی"
اگر طعم لبان تو نبود
چگونه عطرهای زنانه را میشناختم؟
شیرین و نرم...
لمس دست هایت اگر نمی بود
چگونه راه درست را می دیدم
و صدای تو است
دلیل شکفتن لاله ی گوش من
تو یاد دادی ام حس آمیزی را
و شعر قشنگترین حسی است
که یاد تو به قلبم آمیخته.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402
-----------------------------
*: حسآمیزی (به انگلیسی: Synesthesia) در آرایههای ادبی، آمیختن دو یا چند حس است در کلام؛ به گونهای که ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزاید.
دشت های سبز را دوست دارم
خرگوش های سپید را
که جست و خیز می کنند
و در بوته ها پنهان می شوند
من بهار را
به خاطر پیراهن سبز تو
که دو خرگوش سپید
در آن پنهان شده اند
دوست دارم.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402
بعد تو با سختی بسیار نفس می کشم
پنجره ام در تن دیوار نفس می کشم
پیرم و هرچند زمین گیر شدم مثل کوه
باز ولی با دهن غار نفس می کشم
از شب و روزم چه بگویم نفسی هست و نیست
بعد تو انگار نه انگار نفس می کشم
بوی تو را می دهد این خانه و دلواپسم
کم شود از عطر تو هر بار نفس می کشم
زندگی از چشم من افتاده و گاهی به زور
بین غم و قهوه و سیگار نفس می کشم
گورکن آن روز که من مردم اگر او رسید
بیل نزن، دست نگه دار، نفس می کشم.
"بابک سلیم ساسانی"
------------------------------
درباره شاعر: بابک سلیم ساسانی، شاعر و تارنه سرا، متولد 13 اسفند 1366 ، کرمانشاه ، تحصیلات: کارشناسی مهندسی عمران
فرصتی
نیست به جز فرصت آخر که منم
شب دراز
است و جهان خواب و قلندر که منم
قلب تو
قله ی قاف است و زمرد بدنی
ماجراجوی
کهن در پی گوهر که منم
توی این
کوچه کسی منتظر آمدن است
در به در
می زنم انگشت به هر در که منم
خسته ای،
خسته از این درد نباید بشوم
سینه ای
نیست جز این لایق خنجر که منم
هی ورق می
زنی و پلک... کجا می گردی؟
آن غزل
مرد تب آلوده ی دفتر که منم
فارغ از
جنگ در این سینه تو آسوده بمان
کیسه ی
خاک پر از طاقت سنگر که منم
می رسد
صبح و تو با آینه ات می گویی
بین آن خاطره
ها از همه بهتر که منم.
"حسین آهنی"
درباره شاعر: حسین آهنی، متولد 1357 تهران، درگذشته: خرداد 1400 ، کتاب: مجموعه غزلیات «برای نگاهت» سال 1399
توی این
خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده
قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده
چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
"دوستت
دارم" ِ تلخ تو معما مانده
چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی است که از روح تو این جا مانده
بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده
از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده.
"مهسا تیموری"
درباره شاعر: مهسا تیموری، متولد ۱۳۶۳، کرمانشاه است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشتهی زبان و ادبیات فارسی است. مجموعه غزل این بانوی شاعر، با عنوان «فقط» در سال ۹۵ با همکاری نشر شانی به چاپ رسید.
صدای تو
از کدام آب گذشته بود
یا در کجا
باریده بود
که همراه
ریحانها و سوسنها
به سوی من
میآمد؟
صدای تو
چگونه از آمدن من
گذشته بود
که آن را
در آسمانها میشنیدم.
"بیژن جلالی"
تا تو
بیایی
دستم را
به سوی رودی
دراز کردم
که میخروشید.
تا تو
بیایی
خاک را
نگریستم
در سراسر
اندوهش
و گریستم.
تا تو
بیایی
خورشید را
نگریستم
با چشمان
باز
و جهانم
در سیاهی فرو رفت.
"بیژن جلالی"
درباره شاعر: بیژن جلالی (زاده ۳۰ آبان ۱۳۰۶ در تهران – درگذشت ۲۴ دی ۱۳۷۸) از چهرههای شناخته شده شعر معاصر ایران بود. شاعری که بهویژه پس از مرگ با استقبال نسل جدیدی از مخاطبان ادبی مواجه شد که سادگی بیان و تصاویر او را در شعر میپسندیدند.
بسیار پیشتر
از امروز
دوستت
داشتم در گذشتههای دور
آنقدر دور
که هروقت
بهیاد میآورم
پارچ بلور
کنار سفرهی من
اِبریق میشود
کلاه کَپی
من، دستار
کت و
شلوارم، ردای سفید
کراواتم،
زنّار
اتاق،
همین اتاق زیرشیروانی ما، غار
غاری پر
از تاریک و صدای بوسههای ما
و قرنهای
بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آنقدر که
در خیالبافی آنهمه عشق
تو در
سفینهای نزدیک من
من در
سفینهای دیگر، بسیار نزدیکتر از خودم با تو
دست میکشیم
به گونههای هم
بر صفحهی
تلویزیون.
"بیژن نجدی"
بیژن نجدی (زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ - درگذشت ۴ شهریور ۱۳۷۶)، شاعر و نویسنده ایرانی بود.
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
"سعدی"
منبع عکس: https://seenartshop.ir/product-427-10
متن کامل شعر در ادامه مطلب
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی
"مولانا" (رباعیات)
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله بسیار باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که دلسوزی کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت رازداری، دار باشد بهتر است
خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است.
"حسین زحمتکش"
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خـاطراتـی کـه شما داریـد... ما را آرزوست
دشمنان از روبرو خنجر زدند و دوسـتان
کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست
آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است
آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست...
حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی وضوست ...!
"حسین زحمتکش"