می خندی
دسته ای حواصیل
بر دریاچه ای
که عمقش سیاهش کرده
فرود می آیند
دهانم غاری متروکه
که سال های سال
اجدادم به قصد شکار
ترکش کرده اند
دهانم چاهی خشک
می ترسم کبوترش شوی
و بیرون نیایی
می ترسم با بوسه ای
شکارش کنی
نزدیک می شوی
دستم را
در صورتت می شویم
کمی از تنهایی جهان
را آب می برد.
"محسن حسینخانی"
(۱۵ بهمن ۱۴۰۲)