کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی - سعدی

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

"سعدی"

منبع عکس: https://seenartshop.ir/product-427-10

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

ای خوشا وقتی که بگشایم - فروغی بسطامی

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست

سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق

من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست

"فروغی بسطامی"

متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

جان و تنم ای دوست - سعدی

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت

تو خود شکری یا عسلست آب دهانت.

"سعدی"

 متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بسیار در دل آمد - سعدی

بسیار در دل آمد از اندیشه‌ها و رفت
نقشی که آن نمی‌رود از دل نشان توست

با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست.

"سعدی"

 متن کامل شعر در ادامه مطلب  

ادامه مطلب ...

آتش دوست

آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت.

"ناشناس"

----

پ.ن: این دوبیتی را برخی سایتها به نام "شاطر عباس صبوحی" منتشر کرده اند. اما من منبع معتبری برای آن پیدا نکردم. در سایت گنجور هم ظاهرا اصلا این شعر وجود ندارد.

با من هزار نوبت اگر - سعدی

با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست.

"سعدی"
 
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del


سعدی - با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی

ای دوست بیازار مرا - رهی معیری

ای دوست

بیازار مرا هر چه توانی

دل نیست اسیری

که ز آزار گریزد.

 

"رهی معیری"

 

متن کامل شعر:

  ادامه مطلب ...

جان بفشانم ز شوق

جان بفشانم ز شوق

در ره باد صبا

گر برساند به ما

صبحدمی بوی دوست.

 

"امیر خسرو دهلوی"

 

 

آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد

آن چه در غیبتت 

ای دوست به من می‌گذرد،

نتوانم که حکایت کنم 

الا به حضور...


"سعدی"

------------------------------------

متن کامل شعر:


به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور


آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور


حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

گرش انصاف بود معترف آید به قصور


شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو

از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور


زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد

مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور


آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد

که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور


سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز

مست چندان که بکوشند نباشد مستور


این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت

عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور


آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد

نتوانم که حکایت کنم الا به حضور


منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد

من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور


سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند

سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور


 "سعدی"