اگر مرا ببوسی
و
اگر من چشم در چشم تو شوم
می
ترسم از ویرانی ام
نگاه
تو چون شراره ای است
که
ناگهان
شعله
ور می شوند
و
من
به
زندگانی بلند گل سرخی فکر می کنم
که بی هیچ تشویشی
در
انتظار جاودانگی ست
"آلدا مرینی"
مترجم: اعظم کمالی
منبع: وبسایت اکولالیا
+ آلدا مرینی (ایتالیایی: Alda Merini؛ ۱۹۳۱ – ۲۰۰۹) شاعر و نویسنده اهل ایتالیا بود.
تنت میتواند زندگیام را پر کند
عین
خندهات
که
دیوار تاریک حزنم را به پرواز در میآورد.
تنها
یک واژهات حتی
به
هزار تکه میشکند تنهایی کورم را.
اگر نزدیک بیاوری دهان بیکرانات را
تا
دهان من
بیوقفه
مینوشم
ریشهی
هستی خود را.
تو اما نمیبینی
که
چقدر قرابت تنت
به
من زندگی میبخشد و
چقدر
فاصلهاش
از
خودم دورم میکند و
به
سایه فرو میکاهدم.
تو هستی: سبکبار و مشتعل
مثل
مشعلی سوزان
در
میانهی جهان.
هرگز دور نشو:
حرکات
ژرف طبیعتات
تنها
قوانین مناند.
زندانیام
کن
حدود
من باش.
و
من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که
تو-اش به من بخشیدی.
"خوزه آنخل بالنته"
مترجم: محسن عمادی
منبع: وبسایت خانه شاعران جهان
تو را فراسوی انتظار میخواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمیدانم
از ما دو تن
کدام یک غایب است !
"پل الوار"
دوستت دارم؛
تو را به عنوان چیزهای تاریکی
که باید دوست داشت، دوست دارم
در خفا، بین سایه و روح دوستت دارم
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که در من پنهان است
که از عشق است
که از زمین بلند می شود
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه، کی و چرا
تو را بی شایبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست.
"پابلو نرودا"
ترجمه: مریم آقاخانی
از میان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که
می خواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی
که لمس کرده ام
تنها تویی که
می خواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست
که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است...
"پابلو نرودا"
(ترجمه: بابک زمانی)
برگرفته از کانال: باران دل baran_e_del@
می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده؛
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند؛
از مژگانت
که به فریب، سیاه به نظر می رسند؛
می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم؛
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد؛
می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت؛
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است.
"هالینا پوشویاتوسکا"
برگرفته از کانال: باران دل
baran_e_del@
+ خانم هالینا پوشویاتوسکا 1935-1967 ، شاعر و نویسنده نامدار لهستانی.
عشق رفتار خوبی با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمی کنم
نمی خواهم چشم هایت را گمشده ببینم
در روزی بارانی
گمشده در جیب بی انتهای...
آنها که هیچ چیز را به یاد نمی آورند!
عشق رفتار خوبی با یک دوست نیست
نمی خواهم عاقبتت این باشد
که جنازه ات مثل تکه پاره های مرمر
بپاشد بر معماری کسانی که
از پرنده های زمینگیر پل می سازند
عشق رفتار خوبی با یک دوست نیست
کارهای خیلی بهتری داری
از این که ببینی احساست فروخته می شود
مثل چراغ جادو
به کسی که بدنش هیچ نوری ندارد.
"ریچارد براتیگان"
(ریچارد براتیگان 1935-1984 ، نویسنده و شاعر آمریکایی)
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
دوباره سنگ زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره باد زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره موج زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره آتش زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره مرد زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
"خوان رامون خیمنس"
(شاعر اسپانیایی)
مترجم: مهدی فتوحی
برگرفته از وبلاگ: قلب من چشم تو
http://negahi-yadi.blogsky.com/
دست های من
پرده از وجودت کنار می زنند،
تو را در برهنگی بیشتری می پوشانند
تن هایی را در بدنت کشف می کنند
دست های من
تنی دیگر برای بدنت ابداع می کنند ...
"اکتاویو پاز"
برای خیانت هزار راه هست
ولی هیچکدام به اندازه
تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست.
"بهومیل هرابال"
(داستان نویس جمهوری چک(
تو را
در تاریکی می بوسم
بی آنکه
بدنم بدنت را لمس کند
پرده را آنچنان می کشم
که حتی مه
نتواند وارد اتاق شود
که در مرگ حتمی همه چیز
دنیایی تازه رخ بنماید
دنیای بوسه ی من
"خوان رامون خیمنس"
(ترجمه: اعظم کمالی)
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.
سنگ های عریان و بی پیکر،
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
---------------------------------------
*: در کتاب چنین آمده است: ... و گرفتار در بندهایم.
پیشانی تو را
به گاه تنهایی با خود می کشم
همچون درفشی گم گشته
در کوچه های سرد
در اتاق های تاریک
فریاد کشان از تیره بختی
نمی خواهم رها کنم
دستان روشن و پیچیده ات را
دستانت را که زاده شده اند
در آینه ی بسته ی دستان من.
آنچه مانده کامل است
آنچه مانده هنوز
بیهوده تر است از زندگی
زمین را زیر سایه ات بکَن
سفره ای آب کنار سینه ها
چونان سنگی
در آن غرق باید شد.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
مرا نمی توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته ای
چشمان تو
که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند
چشمان تو
که در آن ها به سیر و سفر می پردازم
به جان جاده ها
احساسی بیگانه از زمین می بخشند.
چشمانت
که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند
آن نیستند که خود می پنداشتند
تو را نمی توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته ام.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار) / انتشارات نگاه / چاپ اول 1393
دیروز
وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد …
"ویسلاوا شیمبورسکا"
روزی اگر ببینم آمده ای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار!
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت...
روزی اگر ببینم آمده ای
با نسیمی خنک در لبخنده ات
و دست هایی زیبا، به اندازه گذشته ها زیبا
شکوفه می دهند تمام درهایی که کوفته ای ...
روزی اگر ببینم آمده ای
با حسرت بی حسابت در درونم
به ناگهانی که خویش را گم کرده ام
به ناگهانی که چاره ای ندارم
تمام ستارگان آسمان در دلم سرازیر می شوند...
روزی اگر ببینم آمده ای
نه بر رخساره ات سایه ای نشسته
نه بر زبانت گلایه ای
غبار کفشهایت را به دیده می کشم
و دنیا از آن من می شود.
"یاووز بولنت باکیلر"
(شاعر معاصر ترک)
ترجمه: قادر دلاورنژاد
برگرفته از وبلاگ مترجم:
http://delavarnejad.blogfa.com
لبهایت را
بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم
چرا که با لبان تو
بیش از آنکه باید بدانم، می دانم.
لبهایت را
بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم
چرا که لبهایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی آنهاست.
لبهایت را بیش از تمامی کلمات دوست می دارم
چرا که با لبهای تو
دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت.
"ژاک پره ور"
(ترجمه از خانم فریبا)
منبع: http://sarzaminedel.blogfa.com/8807.aspx
+ ژاک پره ور ( یا پروه یا پرِوِر) (Jacques Prévert) (1900-1977) شاعر و فیلم نامه نویس فرانسوی بود.
اینکه با تو باشم
و با من باشی
و با هم نباشیم؛
جدایی همین است.
اینکه یک خانه ما را در بر بگیرد،
اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد،
جدایی همین است.
اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کننده صداها
با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی،
جدایی همین است.
اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم.
جدایی از صمیم دل
و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم
جدایی همین است.
"غاده السمان"