مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
"پل الوار"
مترجم: جواد فرید
می خواهمت، و این شیواترین تمنای جهان است
ندارمت، و این غم انگیزترین فقدان جهان است
می بینمت، و این شیرین ترین خواب جهان است
می خوانمت، و این بی واژه ترین شعر جهان است
زیبای من!
آنجا که سخن به بن بست می رسد
شعر آغاز می شود
و تپش های قلب ناآرام
موسیقای این ترانه است…
در حضورت، نگاهم
در فراقت، شعرم سخن می گوید…
حضورت، اشتیاق را در من بیدار می کند
و یادت، درهای واژه را بر من باز می کند
زیبای من!
"جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود"
پیش نگاهم می نشینی
ناگهان رگهای قلبم باز می شود
سینه ام تمام اکسیژن هوا را می بلعد
پلکم می پرد
و نگاهم ناب ترین احساس جهان را
به عمق چشمان تو پرواز می دهد…
زیبای من!
چه اهمیت دارد
شعر باشد و قافیه نباشد
درخت باشد و برگ نباشد
پاییز باشد و باران نباشد
وقتی تو باشی…
"تو باشی و هیچ نباشد
وه چه فقدانِ قشنگی…"
حضور تو در قلب بی رنگ من
شکوه تمام رنگ های پاییز است…
به خاطر گرمای وجودت
سردترین ساعات جهان را دوست دارم
به خاطر رنگ موهایت
تیره ترین شب های جهان را دوست دارم
به خاطر قوسِ لبخندت
تمام پل های جهان را دوست دارم
به خاطر شکوه نامت
تمام گل های جهان را دوست دارم
به خاطر تمام سلول های تنت
تمام ذرات جهان را دوست دارم
ماهِ من!
"تو هستی و چه نیاز که آفتاب برآید"
تو را دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه هایی که نداشتمت دوست دارم
تو را به اندازه ی تمام نداشته هایم دوست دارم
تو را به اندازه آن لحظه هایی که نگفتم دوستت دارم دوست دارم
زیبای من!
این شکوه شعر من است
و این عاشقانه ترین شعر جهان است
جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود…
"پل الوار"
مترجم: حمید مرادی
منبع: https://sheromehr.ir/
پل اِلوار (Paul Éluard) (زاده ۱۸۹۵ – درگذشته ۱۹۵۲) شاعر فرانسوی.
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم.
"پل الوار"
منبع: https://sheromehr.ir/
تو را فراسوی انتظار میخواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمیدانم
از ما دو تن
کدام یک غایب است !
"پل الوار"
روی دفترهای تابستانی ام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را می نویسم
روی همهی برگ های خوانده شده
روی همهی برگ های سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را می نویسم
روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را می نویسم
روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گل های طاووسی
روی پژواک کودکی ام
نام تو را می نویسم
روی کشتزاران، روی افق
بر بال های پرندگان
بر آسیاب سایه ها
نام تو را می نویسم
بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایق ها
بر کوهسار سرکش
نام تو را می نویسم
روی چراغی که روشن می شود
روی چراغی که خاموش می شود
روی خانه های به هم پیوسته
نام تو را می نویسم
روی شیشهی شگفتی ها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را می نویسم
بر پناهگاههای ویران گشته ام
روی فانوس ها دریایی فروریخته ام
روی دیوارهای دلتنگی ام
نام تو را می نویسم
و با تو یک واژه
زندگی ام را دیگربار می آغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنامم ...
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
گزیده ای از شعر بلند "آزادی"
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.
سنگ های عریان و بی پیکر،
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
---------------------------------------
*: در کتاب چنین آمده است: ... و گرفتار در بندهایم.
پیشانی تو را
به گاه تنهایی با خود می کشم
همچون درفشی گم گشته
در کوچه های سرد
در اتاق های تاریک
فریاد کشان از تیره بختی
نمی خواهم رها کنم
دستان روشن و پیچیده ات را
دستانت را که زاده شده اند
در آینه ی بسته ی دستان من.
آنچه مانده کامل است
آنچه مانده هنوز
بیهوده تر است از زندگی
زمین را زیر سایه ات بکَن
سفره ای آب کنار سینه ها
چونان سنگی
در آن غرق باید شد.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
مرا نمی توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته ای
چشمان تو
که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند
چشمان تو
که در آن ها به سیر و سفر می پردازم
به جان جاده ها
احساسی بیگانه از زمین می بخشند.
چشمانت
که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند
آن نیستند که خود می پنداشتند
تو را نمی توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته ام.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار) / انتشارات نگاه / چاپ اول 1393
به خاطر ابرها تو را گفتم
به خاطر درختِ دریا تو را گفتم
برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخسار
برای سنگریزه های صدا
برای چشمی که چهره یا چشم انداز می شود
و آسمانش را رنگ می دهد خواب
برای هر شب نوشانوش
برای حصار جاده ها
برای پنجره گشوده
برای پیشانی باز
برای پندار و گفتارت تو را گفتم
که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.
□
عشق من
برای آنکه آرزوهایم را تصور کنی
لبانت را بگذار همچون ستاره ای بر آسمان واژه هایت
بوسه هایت در شب سرزنده
و رد بازوان تو به گردِ من
همچون شعله ای به نشانهی پیروزی است
رویاهای من همه در دسترس اند
روشن و جاودانی
و هنگامی که تو اینجا نیستی
خواب می بینم که می خوابم
خواب می بینم که به رویایم.
□
پیشانی بر شیشه ها چونان بیداران اندوه
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک از ما غایب است.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
گزیده هایی از شعر بلند: برای نخستین بار
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار) / انتشارات نگاه / چاپ اول 1393
سخن با تو می گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند می زنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند می زنی
و چشم من به جهان باز می شود
تو را در آغوش می گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می شویم
تا دوباره به هم برسیم
"پل الوار"
مترجم: محمدرضا پارسایار
برگرفته از کانال
@baran_e_del
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بدشگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
و خواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم
"پل الوار"
از عاشقانه های پل الوار برای ژئورژیا:
تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم .
بی تو جز گسترهایی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز.
"پل الوار"
چشم اندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمه هایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند می زند
بیشه هایى که پرندگانش
پلکهاى تو را می گشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بى ابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانه ى من
کوک شده ى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند.
"پل الوار / ترجمه: احمد شاملو"
ساحل دریا پر از گودال است
جنگل پر از درختانی که دلباختهی پرندگانند
برف بر قلهها آب میشود
شکوفههای سیب آنچنان میدرخشند
که خورشید شرمنده میشود
شب
روز زمستانی است
در روزگاری گزنده
من در کنار تو
ای زلال زیبارو
شاهد این شکفتنم
شب برای ما وجود ندارد
هیچ زوالی بر ما چیره نیست
تو سرما را دوست نداری
حق بابهار ِ ماست!
"پل الوار"
--------------------------------------------
درباره شاعر:
پل الوار "Paul Eluard" با اسم مستعار اوژن گریندل (Eugen Grindel ) از شاعران سورئالیست و مبارز فرانسوی است. در سال 1895 در شهر سن دنی در شمال پاریس به دنیا آمد. پدرش کارمندی ساده بود و مادرش خیاط. او پس از آشنایی با «برتون»، «سوپو» و «آراگون» جنبش ادبی سورئالیسم را پایه گذاری کرد. با مجموعه های «جانوران و آدمیزادگانشان» 1920 و «نیازهای زندگی و نتایج رویاها» 1921، به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد. مجموعهی «پایتخت درد» در 1926 از شاهکارهای اوست.
----------------------------------------------
دفتر عشق:
من اینجا
دلم سخت
معجزه می خواهد و
تو انگار
معجزه هایت
را
گذاشته ای
برای روز مبادا !
"ناشناس"