روی دفترهای تابستانی ام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را می نویسم
روی همهی برگ های خوانده شده
روی همهی برگ های سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را می نویسم
روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را می نویسم
روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گل های طاووسی
روی پژواک کودکی ام
نام تو را می نویسم
روی کشتزاران، روی افق
بر بال های پرندگان
بر آسیاب سایه ها
نام تو را می نویسم
بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایق ها
بر کوهسار سرکش
نام تو را می نویسم
روی چراغی که روشن می شود
روی چراغی که خاموش می شود
روی خانه های به هم پیوسته
نام تو را می نویسم
روی شیشهی شگفتی ها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را می نویسم
بر پناهگاههای ویران گشته ام
روی فانوس ها دریایی فروریخته ام
روی دیوارهای دلتنگی ام
نام تو را می نویسم
و با تو یک واژه
زندگی ام را دیگربار می آغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنامم ...
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
گزیده ای از شعر بلند "آزادی"
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.
سنگ های عریان و بی پیکر،
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
---------------------------------------
*: در کتاب چنین آمده است: ... و گرفتار در بندهایم.
پیشانی تو را
به گاه تنهایی با خود می کشم
همچون درفشی گم گشته
در کوچه های سرد
در اتاق های تاریک
فریاد کشان از تیره بختی
نمی خواهم رها کنم
دستان روشن و پیچیده ات را
دستانت را که زاده شده اند
در آینه ی بسته ی دستان من.
آنچه مانده کامل است
آنچه مانده هنوز
بیهوده تر است از زندگی
زمین را زیر سایه ات بکَن
سفره ای آب کنار سینه ها
چونان سنگی
در آن غرق باید شد.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار)
مرا نمی توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته ای
چشمان تو
که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند
چشمان تو
که در آن ها به سیر و سفر می پردازم
به جان جاده ها
احساسی بیگانه از زمین می بخشند.
چشمانت
که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند
آن نیستند که خود می پنداشتند
تو را نمی توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته ام.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار) / انتشارات نگاه / چاپ اول 1393
به خاطر ابرها تو را گفتم
به خاطر درختِ دریا تو را گفتم
برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخسار
برای سنگریزه های صدا
برای چشمی که چهره یا چشم انداز می شود
و آسمانش را رنگ می دهد خواب
برای هر شب نوشانوش
برای حصار جاده ها
برای پنجره گشوده
برای پیشانی باز
برای پندار و گفتارت تو را گفتم
که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.
□
عشق من
برای آنکه آرزوهایم را تصور کنی
لبانت را بگذار همچون ستاره ای بر آسمان واژه هایت
بوسه هایت در شب سرزنده
و رد بازوان تو به گردِ من
همچون شعله ای به نشانهی پیروزی است
رویاهای من همه در دسترس اند
روشن و جاودانی
و هنگامی که تو اینجا نیستی
خواب می بینم که می خوابم
خواب می بینم که به رویایم.
□
پیشانی بر شیشه ها چونان بیداران اندوه
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک از ما غایب است.
"پل الوار"
ترجمه: جواد فرید
گزیده هایی از شعر بلند: برای نخستین بار
از کتاب: با نیروی عشق (مجموعه اشعار) / انتشارات نگاه / چاپ اول 1393