هرچه هست،
جز تقدیری که مَنَش می شناسم، نیست!
دست هایم را برای دست های تو آفریده اند
لبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.
هی بانو!
سادگی، آوازی نیست که
در ازدحام این زندگان زمزمه اش کنیم.
هرچه بود،
جز تقدیری که تو را بازت به من می شناسد،
نشانی نیست!
رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،
و من که آموخته ام تا چون ماه را
در سایه سار پسین نظاره کنم.
هی بانو...!
"سید علی صالحی"
از کتاب: عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور
اگرچه گفتهاند
دهان تو را دوباره خواهیم بست
اما نگرانِ سکوتِ من نباش،
چشمهای دلواپسِ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه خواستهاند
چشمهای مرا دوباره ببندند
اما نگرانِ ندیدنِ دنیا نیستم
دستهای خستهٔ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه آمدهاند
دستهای بستهٔ مرا خسته کردهاند
اما نگرانِ سر زدنِ سپیدهدم نباش
نَفَسهای روشنِ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه
گفته
خواسته
و آمدهاند مرا برای همیشه
با خود بُردهاند
اما نگرانِ من نباش
غیاب من
تا اَبَد
با تو
سخن خواهد گفت.
“سید علی صالحی"
از کتاب: سرود روح بزرگ / انتشارات نگاه
من چه زود میمیرم
از شنیدنِ یک لبخند!
آگاه است او
از او که مثلِ من است.
از آلودگی به دور، از تاریکی به دور، از توطئه به دور!
چشمها را یک لحظه ببند
از کلماتِ سادهی عجیب و ارزانِ خودمان بخواه!
آرزو کن!
آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد به خاطرِ ما!
ما که کاری نکردهایم.
"سید علی صالحی"
از کتاب: آخرین عاشقانههای ری را
متن کامل شعر در ادامه مطلب
حالم خوب است
هنوز
خواب میبینم
ابری
میآید
و
مرا تا سرآغازِ روییدن ...
بدرقه میکند.
"سید علی صالحی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
عکس از خانم ستاره
حالم خوب است!
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا
تا سرآغازِ روییدن
بدرقه می کند.
"سیدعلی صالحی"
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
"سیدعلی صالحی"
اینجا
همین جا
نزدیک همین تنفس بى خواب
تــو را
طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم
که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.
"سیدعلی صالحی"
برگرفته از کانال
@baran_e_del
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو:
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
"سیدعلی صالحی"
برگرفته از کانال
@baran_e_del
من از راهی دور
برای خواندنِ خواب های تو آمده ام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش.
... راهی نیست،
در دست افشانیِ حروف
باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم.
من
مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،
خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه.
من
بارانِ بریده ام به وقتِ دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه.
به من بگو
در این برهوتِ بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟...!
"سیدعلی صالحی"
از کتاب: ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ...
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...
تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
...
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!
"سیدعلی صالحی"
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بیدلیلِ راه جسته بودیم
بیراه و بیشمال
بیراه و بیجنوب
بیراه و بیرویا.
من راه خانهام را گم کردهام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری تو را، ریرا!
دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
...
من راهِ خانهام را گم کردهام ری را،
شما، بانو که آشنای همهی آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نیلبکی شکسته ندیدید؟
میگویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ، ناله و
از ستاره، هقهقِ گریه شنیده است.
چه حوصلهئی ریرا!
بگو رهایم کنند،
بگو راه خانهام را به یاد خواهم آورد
میخواهم به جایی دور خیره شوم
میخواهم سیگاری بگیرانم
میخواهم یکلحظه به این لحظه بیندیشم ...!
- آیا میان آن همه اتفاق
من از سرِ اتفاق زندهام هنوز!
"سیدعلی صالحی"
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
"سیدعلی صالحی"
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: دعای زنی در راه که تنها میرفت
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی
-----------------------------------
پ.ن: گزیده ای از شعر بلند "شاید". چیدمان پاراگراف های شعر کمی عوض شده است.
چه خلوت خوشی دارد این گوشهی قشنگ!
باد از عطر علف، بیهوش
هوا از عیش آسمان، آبی
و ذهن روشن هیزم
که گرمِ گرم ... از خیال جنگل افرا و صنوبر است.
...
چه بوی خوشی میآید از حواشی این پونهزار!
باید آنجا
آن دوردستِ کمی مانده به رود
باران باشد،
یک جادهی خیس نقرهپوش آنجا
پیچیدهی نم و نی
پر از نقش پای پرنده و آهوست
آنجا بادهای از شمال آمده
دارند رمههای سراسیمهی مه را
به جانب درههای پنج و نیم غروب میبرند!
...
و من که بدم میآید
این لحظه فقط شاعر باشم
دوستان دورِ جنگل صنوبر و افرا ... دیر کردهاند،
چوبدست پیرمرد را برمیدارم
راه میافتم ...
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: ساده بودم، تو نبودی، باران بود
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی
هنوز بوی پیراهن تو
با طعم خیسِ همان فتیر نازکِ برشته با من است.
...
جز ما کسی خبر نداشت
که در خانه با خواهش باران و بوسه چه میکنیم
ما در خفای پرده حتی
از احتمال دیدن حضرت آینه هم سخن میگفتیم
حالمان خوش بود
چراغهای دوردستِ درهی دربند
علامت روشن زندگانی از آوازهای محرمانه بود
و ما خوب میدانستیم
به خاطر آن بهاری که قول قناری و نرگس است
باید به هر حوصله با زمستان زمهریر مدارا کنیم.
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه و هشت
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی
این همه باران بى سوال،
یا چند آسمان بلند وُ
چند ترانه از خواب کودکى،
تو حاضرى باز آوازى از همان پسینِ پُر بوسه بخوانى!؟
من دلم گرفته، خوابم خراب
گهواره ام شکسته است،
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس،
از قفس هاى در بسته است!؟
پس بیا به خاطر یک گل سرخ،
یک لحظهی درست،
یک یادِ ساده از همان سالِ بوسه ها،
برویم بالاى بالاى آسمان،
پشت پیراهنِ بى الفباى نور،
دست بر پرده خاطراتى از ماه دلنشین بپرسیم:
تو حاضرى باز آوازى از همان شب پر گریه بخوانى!؟
ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب،
گهواره اش شکسته است.
دیگر چه وقت گفتن از رودِ گریه وُ
آن راز سر بسته است؟!
"سیدعلى صالحى"
از دفتر: ساده بودم، تو نبودی، باران بود
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیدهای ریرا!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پی گل نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم.
...
سرانجام باورت میکنند
باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند
که جرم باد ... ربودن بافههای رویا نبوده است.
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردیبهشت به دیدنت میآیم.
"سیدعلی صالحی"
گزیده ای از دفتر: دیر آمده ای ری را ... / شعر 16
کسی از غیبتِ پنهانِ ستاره به دریا نمیرسد
ما سکوتِ سختِ این همه راه را
به دندان شکستهایم
پس تو ... تنفسِ ناتمامِ من
کی، کی پروانه خواهی شد؟
"سیدعلی صالحی"
برگرفته از مجموعه های
"چیدن محبوبههای شب" و "آسمانی ها"
من با چشمان تو
اندوه آزادیِ هزار پرنده ی بی راه را
گریسته بودم
و تو
نمی دانستی...
"سیدعلی صالحی"
از دفتر: نشانی ها / نشانی اول