کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

اسارت دستانت - مریم میر ابراهیمی

آزادی برایم
چونان آب برای دریا است
پس چگونه است که اسارت دستانت را
تحمل که نه، عاشقانه دوست می دارم
چگونه است که رهایی بال هایم
تنها در حصار چشمان تو اوج می گیرد
چگونه است هزاران کلمه ای که به تاخت
بر دروازه های جانم هجوم می آورند
تا سرزمین های درونم را فتح کنند
اما اجازه عبور نمی یابند
جز سلامی که از لبهای تو آویخته
چگونه است اینهمه تنهایی را درون خانه جا دادن
برای حضوری که ممکن نیست بر سرم آوار شود

من تو را به دنیا می آورم
از میان تمام زنانی که ساختار خلقتم را معماری کرده اند
از میان خاکستر مردانی که ققنوس را به آتش کشیدند
از میان دیوار هایی که با گام های زمان در وجودت ترک برمی دارند

شب و روز را قضاوت نمی کنم
تا در کنار تو همیشه طلوعی باشم برای جهانیان
من در شاخه های بر افراشته ی دستانت گیر می کنم
و چونان پرنده ی خارزار
زیباترین مرثیه ی شرقی را
آواز خواهم داد.

"مریم میر ابراهیمی"

---------

منبع: http://nimage.blogfa.com

دنیا کوچک است - یزدان تورانی

دنیا کوچک است اما
با هر قدم که از این خانه دور شدی
دنیا بزرگ تر شد
و درد هایم ابعاد تازه ای پیدا کرد
با هر قدم که دنبالت آمدم
خیابان ها تکثیر شدند
شهرها تکثیر شدند و
قدم هایت آرام ناپدید شدند
و من با غباری از راه های دور به خانه بازگشتم
بیزارم از تو
از این خانه که هر روز نبودنت را به رخ ام می کشد
منتظرم باران رد کفش هایم را از حافظه ی خیابان پاک کند
تا تمام راه های رفته را انکار کنم
و فکر کنم هیچ جاده ای از من نگذشته است
این غبار هم غبار سال های نبودن توست
که بر شانه هایم نشسته است
هرچند کمی دیر شده!
به خانه نرسیده، کفش هایم دهان باز کرده
تمام راه های رفته را اعتراف کردند.


"یزدان تورانی"

درباره شاعر: یزدان تورانی، متولد ۲۰ مهر ۱۳۶۴ ، تهران، فارغ التحصیل رشته مهندسی الکترونیک.

یلدا - مریم فرهمندی

من طولانی ترین شعرم را

در یلدای چشمان تو سروده ام

و مهرم را در چند قدمی یادت

در سپیدی اولین برف زمستانی نثارت می کنم
و تو خواهی فهمید

که در پس هر شب سیاه یلدایی

از خاطرات نوازشت برپاست

چه راههای طولانی

که در یلدای پیش رو

باید با تو قدم بزنم
چه حافظ ها

که باید با یاد تو تفال بزنم

و چه دلگرمی ها

که در سردترین فصل سال

تقدیمت می کنم.

"مریم فرهمندی"

از کتاب: ساعت شنی / چاپ اول، پاییز 1396

دوری تو - شمس لنگرودی

دوریت

آنقدر هم که تصور می‌کردم

مشکل نبود

زنده بوده باشم اگر،

تحمل من خوب بود.

 "شمس لنگرودی"

 از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه

گفته بودم دوستت دارم - روشنک آرامش

گفته بودم دوستت دارم
بی دلیل نبود که این همه شوق
ستاره می شد و به چشمانم می نشست
آفتاب از خانه ام دور نمی شد
آن قدر شب رفته بود
که وقتِ خواب را گم کرده بودم.

پرده ها را می کشیدم
تا خواب مرا پیدا کند
اما تو دست نور را گرفته بودی
و راه افتاده بودی به شب هایم

بی دلیل نبود که دوستت داشتم
حتی اگر کم
کوتاه
ندیدنی
نشدنی
عشق از بال های بسته هم
پرواز می سازد

گفته بودم دوستت دارم
نگفته بودم؟


"روشنک آرامش"

حالا که آمده ای - محمدرضا عبدالملکیان

حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد

 

"محمدرضا عبدالملکیان"

بگو دوستت دارم - محسن حسینخانی

بگو دوستت دارم

و بگذار این جمله تا زیر خاک هم با ما بیاید

این بار درختی شویم

که شاخه هایش انگشتان من باشد

بر گهایش موهای تو

بگو دوستت دارم

تا فردا همه باور کنند

آواز دو پرنده که در قلب درختی می خوانند

چیزی جز دوستت دارم نیست.

 

"محسن حسینخانی"

از کتاب: بهار نارنج

صدای خنده های تو - محسن حسینخانی

صدای خنده های تو

افتادن تکه های یخ است

در لیوان بهار نارنج

بخند

می خواهم گلویی تازه کنم.

 

"محسن حسینخانی"

از کتاب: بهار نارنج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها - هوشنگ ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

(آبان ماه 1398)


 

پ.ن: مرا ببخش که اینگونه دلتنگ به تو می اندیشم...

زیر سایه‌ی کوچک یک ابر - شهریار مندنی پور

کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم 

بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم.

بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و

نفهمم به بیابان رسیده‌ام.

و توی بیابان

زیر سایه‌ی کوچک یک ابر کوچک بنشینم...


"شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه

با من حرف بزن بانو - شهریار مندنی پور

با من حرف بزن بانو.
بگو که می‌فهمی همه‌ی اینها برای توست.
بگو که قلبم را می‌شنوی در وجودم که هستی.
بگو که داری خاطراتم را توی سرم می‌خوانی.
بخوان آن‌همه انتظار و تنهاییِ آن‌همه سال که تو را نمی‌دیدم.

بخوان رنجم را محصور در میان آدم‌ها،
بی‌آنکه خودم باشم، که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم.
جلدهای ناهمخوان با روانم، نه چون این جلدم، مهمان‌پرست.
بخوان اندوهم را شامگاه‌هایی که از اینجا می‌رفتی به خانه‌ات،
و من تنها می‌ماندم با بوی تو پراکنده میان برگ‌های نارنج،
خلیده در سایه‌ی سرو، و یاد قدم‌هایت بر زمین و سنگ.
با من حرف بزن بانو...

 

"شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه


 

نقش چشم‌هایت - شهریار مندنی پور

نمی دانی چقدر آرزو دارم که یک بار

با آن چشمهایت به خاطرِ من، به من نگاه کنی.

یک گلدان گلی می‌شوم که نقش چشم‌هایت

روی آن کشیده شده، می‌روم زیر خاک

که هزار سال دیگر برسم دست آدمی

که بدون ترس بتواند بگوید: دوستت دارم.


"شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه / چاپ اول 1377 / چاپ شانزدهم 1398


درباره شاعر:
«شهریار مندنی پور» زاده ی شیراز است در سال 1335. تحصیل کرده در رشته ی علوم سیاسی و بعدتر حقوق. به گفته خودش سالها در کتابخانه ی مرکزی حافظیه مشغول به کار و پژوهش بوده است. اما شغل اصلی اش «داستان نویسی» است. داستان نویسی را با همراهی و کمک هوشنگ گلشیری به صورت جدی و حرفه ای دنبال می کند. شهریار مندنی پور سالها مجله ی ادبی «عصر پنج شنبه» را در شیراز منتشر می کرد که بعدها توقیف شد. خود اون نیز حدود پانزده سال است ساکن آمریکا است و علاوه بر نوشتن، در چند دانشگاه ِ مختلف نیز ادبیات معاصر ایران را تدریس کرده و می کند.

یکی دو پیاله با مولوی - سید علی صالحی

من چه زود می‌میرم 

از شنیدنِ یک لبخند!

آگاه است او 

از او که مثلِ من است. 


از آلودگی به دور، از تاریکی به دور، از توطئه به دور!

چشم‌ها را یک لحظه ببند 

از کلماتِ ساده‌ی عجیب و ارزانِ خودمان بخواه!

آرزو کن!

آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد 

رویا ببارد 

دختران برقصند 

قند باشد 

بوسه باشد 

خدا بخندد به خاطرِ ما! 

ما که کاری نکرده‌ایم. 


"سید علی صالحی"

از کتاب: آخرین عاشقانه‌های ری ‌را


متن کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

حرف بزن - نیکی فیروزکوهی

تو حرف می زنی

و چشم هایت مرا می برند به دشت های سبز 

می نشانی ام بر اسبی وحشی

می تازانیم تا نزدیکی صدای آب 

می نشینی میان بوته های بابونه

تو حرف می زنی

و من در صدایت هزاران چیز زیبا کشف می کنم

شکفتن شکوفه های یاس را

بازگشت پرستوهای مهاجر به خانه را 

صدای برخورد آرام سنگی کوچک روی سطح آب را

حرف بزن

تا چمدان هجرتم به سرزمین قلب تو را ببندم

حرف بزن

تا بی محابا قلبم، وطنم را به نامت بزنم

حرف بزن

تا کهکشانی از نگفته ها در قلمم جاری شود

حرف بزن

تا پیشانی ام بر دامنت به خوابی خوش فرو رود

حرف بزن

تا دستانم قربانیان ابدی نوازشی یک جانبه باشند

حرف بزن

تا ایمان بیاورم به فصلی سبز

به رهایی هر چه پرنده از قفس

به زندگی دوباره پس از مرگ های مکرر

حرف بزن تا ایمان بیاورم

به تو

به خودم

به ما

حرف بزن تا آخر این شعر

بگذار آن روز که دیگر نباشم

آن روز که دیگر نباشی

صدایت بماند

حرفهایت بماند

شعر من بماند...


"نیکی فیروزکوهی"


از کتاب: افرا در باد / نشر مایا



کاش می شد تکثیر می شدم - امید آذر

کاش می شد تکثیر می شدم
به دوست داشتنت
به چشمهایت
به لبهایت
به دکمه های پیراهنت
کاش می شد
برایت چند دل می شدم
چند قلب می شدم
چند آغوش می شدم
یا چند دیوانه
که بند دلش را بسته به لبخندت
کاش می شد تکثیر می شدم
به نفسهایت
به دستهایت
به آغوشت
لعنتی جان!
من برای دوست داشتنت
بی اندازه مَردم ...

"امید آذر"

زندگی کمی دیوانگی می خواست - رسول یونان

زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
...
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخمهایت می خندند!

"رسول یونان"

از کتاب: مواظب باش مورچه ها می آیند / نشر امرود / 1395

به خاطر تو به جهان خواهم نگریست - بیژن جلالی

به خاطر تو
به جهان خواهم نگریست
به خاطر تو
ازدرختان
میوه خواهم چید
به خاطر تو
راه خواهم رفت
و به خاطر تو
با مردمان سخن
خواهم گفت
به خاطر تو
خودم را دوست خواهم
داشت.

"بیژن جلالی"

از کتاب: شعر سکوت، گزیده شعرهای منتشر نشده سال های 1345 – 1350
انتشارات مروارید


شعر سکوت - بیژن جلالی

چگونه دلم تنگ نشود - عباس صفاری

چگونه دلم تنگ نشود
برای شبی که پر ستاره تر
خانه ای که خلوت تر
تویی که زیباتر
منی که دیوانه تر
و بستری که کوچکتر بود.

"عباس صفاری"


عکس عاشقانه 

میوه بی مانندت - شمس لنگرودی

میوه بی مانندت
عطر توست، شکوفه نارنج!
توده یی از عطرها
که از آسمانش می چینیم.
چه مثل شبنم صبحگاهان باشی
چه شکل شاخه مرجان
میوه بی مانندت
عطر توست.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 116

این موسیقی می افتد از دهان - شمس لنگرودی

این موسیقی
می افتد از دهان
تو اگر نخوانی.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 95