هرچه هست،
جز تقدیری که مَنَش می شناسم، نیست!
دست هایم را برای دست های تو آفریده اند
لبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.
هی بانو!
سادگی، آوازی نیست که
در ازدحام این زندگان زمزمه اش کنیم.
هرچه بود،
جز تقدیری که تو را بازت به من می شناسد،
نشانی نیست!
رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،
و من که آموخته ام تا چون ماه را
در سایه سار پسین نظاره کنم.
هی بانو...!
"سید علی صالحی"
از کتاب: عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور
مرا
ببوس
به
رسم زیارت ...
آتش
هیچ خورشیدی چون
جرقه
لب هایت
یخ
قلب مرا آب نخواهد کرد ...
"معصومه قنبری"
دلم بوسه های بی هوا می خواهد
از همان هایی که میان لبهای تو تلمبار شده
و سهم من است!
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشته: خودت را دریغ نکن، شاید روزی حسرت لحظه های خوبمان را بخوریم!
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
http://chaayetalkh.blogfa.com/
کاش بفهمی
لبخند سخت گیرانه ات چقدر معذبم می کند!
گاهی که بی رحم می شوی
چشم غره می روی...
بانو
من شاعرم
مبادی آداب نیستم!
گاهی رندانه و مستانه
پا می کوبم
بوسه می دزدم!
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشته: تلخ ترین حس دنیا شاید این باشد که من برایت با همه آدمهای دیگر فرقی ندارم...
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
آنقدر عاشقم کرده ای
که میدانم یک روز
خواهم گفت...
در این سالها من تو را بیشتر بوسیده ام
و تو کمتر!
آنقدر عاشق شده ای که خواهی گفت
تو هم کمتر در آغوشم گرفته ای!
آن قدر عاشقیم که قهر میکنیم و
با هم از خانه میزنیم بیرون!
راستی زیبا...
یک جای خوب برای قهر دوتایی سراغ داری؟
جایی که هوایش
هوای بوسه باشد و آغوش و عشق!؟
"حامد نیازی"
تو را با یک بوسه
تو را با یک بغل انتظار
تو را با تمام دوست داشتن های زنانه ام
به سپیده دم خورشید می سپارم
تو را
به بوسه های مهتابی ات می سپارمت
تو را باید
به انعکاس صدای سکوت آینه سپرد...
با تو باید
فقط به لهجه ی گل های بهاری حرف زد
که در آستین های مردانه ات
پنهان کرده ای...
و من
تمام آغوشم
انتظار می شود
تا تو بیایی
و عطر صدایت را
از گرمای تمام تن تو
بو بکشم...
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: جایی حوالی باران
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
...
دوستت دارم
با خاطره ای که هرگز به خاطرم نیست
با قدم هایی که هنوز
قدم های تندِ نخستین دیدار است
با بوسه ای که هنوز
نخستین بوسه است
و دست هایی که کودکانه
جای شعر و نوازش را اشتباه می گیرند...
مرا ببخش که گریزانم
که از تمام عکس ها به آینه فرار کرده ام
مرا ببخش که نمی توانم کاری کنم تا فراموشم نکنی!
مرا ببخش که دوست دارم از تمام دوستت دارم هایمان
تنها لبخند تو را نگه دارم
و سال ها با ترانه ی نخستین مهمانی ات برقصم!
بگذار زمان هر چقدر می خواهد
به تنهایی من اضافه کند
تو مرا تنها به اندازه ی کوتاه ترین شعرم
زیبا به خاطر بسپار!
"مهسا چراغعلی"
از کتاب "جنگل گریان"
خرم آنروز که مستم
ز در حجره درآئی
وز لبت بوسه شمارم
بشماری که تو دانی.
"خواجوی کرمانی"
از سفر
برای من یک میز کوچک،
کمی آغوش نرسیده و
مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور
و من از حالا تا روزی که برگردی
مدام می نویسمت؛
جوهر قلمم که تمام شد
وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!
برس
قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم!
با ناز روی میز دراز بکش و بگو
حالا هنرت را نشان بده
بگو بوسه را چطور می نویسند!
"حامد نیازی"
(نامه های سوخته)
زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟
جز بوسه های تو!؟
بال های قاصدک را که به زیر اتش خاکستر کشیدی
بافه های سرخ، رنگ باختند ،
پروانه در آتش شد و پّرِ مذابش به زیر ریخت.
از ناودان دل که سرریز می شد
می خراشید و زخم می زد!
زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟
جز بوسه های تو !؟
"امیر معصومی" / آمونیاک
مثل بوسه ی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو
همه از آن بی خبرند.
شاید برای پرسه زدن با تو
زمستان فصل بهتری باشد
اگر فراموش نکنی
من
ادامه ی خواهشی گم شده ام
که یک روز به آغوشت
باز خواهم گشت.
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: بی من فروغ نخوان / نشر: فصل پنجم / چاپ اول: 1395
بهار که رفتن اسفند و
آمدن فروردین نیست!
بهار یعنی
جای بوسههای مردی
که تو باشی
روی گونههای زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
"فاطمه بهروزفخر"
برگرفته از کانال:
@kafetanhay
ای لبانـــم بــــوسه گاه بوسهات،
خیــره چشمانــم به راه بوسهات...!
چون تب عشقم چنین افروختی،
لاجــرم شعــرم به آتش سوختی.!
"فروغ فرخزاد"
بوسه هایم ابری می شوند
و پشت سرت
آسمان، آسمان فرو می ریزند
و مثل پرستویی
کنار پنجره ی اتاقت می خوابند و
سراغت را می گیرند
هر جا که بوی تو باشد
همان جا فرو می ریزند
بوسه هایم نیز مثل خودم
نه مادر دارند، نه وطن
و نه کسی که غمخوارشان باشد
بوسه هایم تکه ابری بی مرزند
و گردباد سبز عشق
که یکسر سراغ تو را می گیرند
اگر شبی زمستانی و یخبندان
صدایی از پشت در خانه ات شنیدی
بدان بوسه های من است
که دارد در خانه ات را می کوبد.
"لطیف هلمت"
(شاعر کردستان عراق)
(Latif Halmat)
برگرفته از وبلاگ:
http://lastsamurai.persianblog.ir
پرنده های خیالم
سر به بالش وصل تو می سایند...
این زن
به معراج نمی رسد
مگر از سینه ی تو...
آغوش که می گشایی
پریان قصه
غبطه می خورند
به بوسه هایی که
به ابریشم تنم می نشانی.
"روشنک آرامش"
ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
ﺑﺮ ﺩﺭ
ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ ...
"ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ"
(برگرفته از کانال "کافه تنهایی": @kafetanhay)
اگر لازم باشد زنانه فکر می کنم
و چون سوزنی در خیالت فرو می روم
به دکمه های لباست دست می کشم
و زندگی را بیدار می کنم.
میبوسمت؛
آنقدر کهدهانم را با دهان تو
اشتباه بگیرند.
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است / انتشارات فرهنگ تارا
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ
ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﮐﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺩﯼ ﺍﺯ ﻋﺴﻞ
ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ...
"حافظ ایمانی"