درست است
که بعضی وقتها
هنوز
دستم به دامن
ماه و
سرشاخههای
روشن ستاره میرسد،
یا گاهی خیال
میکنم
اهل همین
هوای بوسه و لبخند آینهام،
اما یادم نمیرود
چطور از
شکستن آن همه بغض بیسوال
به نمنم
همین گریههای گلوگیر رسیدهام.
...
من خوب میدانم
که چه وقت
میتوان از
سرشاخههای روشنِ ستاره بالا رفت
به باغهای
همآغوش آینه رسید
و از طعم
عجیب میوهی توبا... ترانه چید،
شاید به همین
دلیل است که ماه
بیجهت به
خواب هر کسی از این کوچه نمیآید.
میگویند
ستارهای که گاه
بالای بام خانهی
ما میآید
روح غمگین
همان قاصدکیست
که شبی از
ترس باد
پشت به جنوب
و رو به جایی دور
گذاشت و رفت
و دیگر
به خواب هیچ
بوتهای باز نیامد!
...
"سید علی صالحی"
از کتاب: رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود / شعر 6
(شعر کامل در ادامه مطلب)
میدانم
حالا سالهاست
که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا همه میدانند
که همهی ما یکطوری غریب
یک طوری ساده
و دور
وابستهی
دیرسالِ بوسه و لبخند و علاقهایم.
آن روز
همان روز که
آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خواب
عصر جمعه را میدید.
ما از اولِ
کتاب و کبوتر
تا ترانهی
دلنشین پریا
ریرا و دریا
را دوست میداشتیم.
دیگر سراغت
را از نارنجِ رها شده در پیالهی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت
را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت
را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ آذرماه نخواهم گرفت
دیگر نه
خوابِ گریه تا سحر،
نه ترسِ
گمشدن از نشانیِ ماه،
دیگر نه بنبستِ
باد و
نه بلندای
دیوارِ بیسوال ...!
من، همین منِ
ساده ... باور کن
برای یکبار
برخاستن
هزارهزار
بار فروافتادهام.
دیگر میدانم
نشانیها همه
درست!
کوچه همان
کوچهی قدیمی و
کاشی همان
کاشیِ شبْ شکستهی هفتم،
خانه همان
خانه و باد که بیراه و بستر که تهی!
ها ریرا، میدانم
حالا میدانم
همهی ما
جوری غریب
ادامهی دریا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریهایم.
گریه در
گریه، خنده به شوق،
نوش! نوش ...
لاجرعهی لیالی!
در جمع من و
این بُغضِ بیقرار،
جای تو خالی!
"سید علی صالحی"
از کتاب: نشانی ها / نشانی هفتم
این صبح، این
نسیم، این سفرهی مُهیا شدهی سبز، این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست
و دل به هم گره خوردند... یکی شدند و یگانه.
تو از آن سو
آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم.
اول فقط یک
دلْدل بود. یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ
و سرشار از خواستن. یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و
نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا
شدیم. همآواز و همبُغض و همگریه، همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن.
برای یک قدمزدن
رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دلْخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ...
برای همسفر
همیشهی عشق ... باران!
باری ای عشق،
اکنون و اینجا، هوای همیشهات را نمیخواهم
... نشانی
خانهات کجاست!؟
تهران، اسفند ۱۳۷۴
از: سید علی
صالحی
مقدمه کتاب: "نشانی ها"
------------------------------------------------
نام
کتاب: نشانیها
ناشر:
انتشارات دارینوش
تعداد
صفحات: 48 صفحه
چاپ
اول: 1374
--------------------------------------------------------------------------
+ کتاب «نشانیها» سیدعلی صالحی واقعا بی نظیره. از مقدمه زیبایش گرفته تا تک تک نشانی ها...
همه آثار استاد ارزشمند هستند اما به شخصه این مجموعه ها را بیشتر می پسندم:
نشانی ها / دیر آمدهای ریرا / عاشق شدن در دی ماه / آخرین عاشقانههای ریرا
------------------------------------------------------------------------
پی نوشت (94.11.21):
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
بهار به بهار ...
در معبر اردیبهشت،
سراغت را
از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم !
در پاییز یافتمت ...
تنها شکوفه ی جهان
که در پاییز روییدی !
از: سید علی صالحی
--------------------------------------
+ همیشه تو آسمون، از یه ارتفاعی به بعد، دیگه هیچ ابری وجود نداره؛
پس هر وقت آسمون دلت ابری شد، با ابرها نجنگ! فقط کمی اوج بگیر…
و با آن که
میترسم و مضطربم
باز با تو تا
آخرِ دنیا هستم
میآیم کنار
گفتگویی ساده
تمام
رویاهایت را بیدار میکنم
و آهسته زیر
لب میگویم
برایت آب
آوردهام، تشنه نیستی؟
فردا به
احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پیشبینی
کرده بودی که باد نمیآید
با این همه ...
دیروز
پی صدائی
ساده که گفته بود بیا، رفتم،
تمام رازِ
سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!
خستهام ریرا!
میآیی
همسفرم شوی؟
گفتگوی میان
راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از
پوزش پروانه سخن میگوئیم
توی راه
خوابهامان را برای بابونههای درّهای دور تعریف میکنیم
باران هم که
بیاید
هی خیس از
خندههای دور از آدمی، میخندیم،
بعد هم به
راهی میرویم
که سهم ترانه
و تبسم است
مشکلی پیش
نمیآید
کاری به کار
ما ندارند ریرا،
نه کِرمِ
شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان
به آسمان برسد
وقتی که بر
آن بلندیِ بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی
هم به ما نخواهد رسید
مینشینیم
برای خودمان قصه میگوئیم
تا کبوترانِ
کوهی از دامنهی رویاها به لانه برگردند.
غروب است
با آن که میترسم
با آن که سخت
مضطربم،
باز با تو تا
آخر دنیا خواهم آمد.
از: سید علی صالحی
مجموعه: نامهها / دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد.