چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: دعای زنی در راه که تنها میرفت
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی
-----------------------------------
پ.ن: گزیده ای از شعر بلند "شاید". چیدمان پاراگراف های شعر کمی عوض شده است.
زیبا
واقعا که خسته نباشی نیمایی...خیلی قشنگ دستچین کردی این شعرو...خیلی لذت بردم . ممنون.
سلام نیما جان
خسته نباشی
من از بازدیدکننده های قدیمی وبلاگتم
ایشالله سالیان سال باشی و برامون شعرای قشنگ بزاری
دمت گرم
درود بر شما
مهرتان ماندگار