دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ...
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...
تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
...
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!
"سیدعلی صالحی"
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیدهای ریرا!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پی گل نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم.
...
سرانجام باورت میکنند
باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند
که جرم باد ... ربودن بافههای رویا نبوده است.
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردیبهشت به دیدنت میآیم.
"سیدعلی صالحی"
گزیده ای از دفتر: دیر آمده ای ری را ... / شعر 16
اشتباه از ما بود
اشتباه
از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم
دستهامان
خالی
دلهامان
پُر
گفتگوهامان
مثلا یعنی ما!
کاش
میدانستیم
هیچ
پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد.
حالا
مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم
از
خانه که میآئی
یک
دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ،
و
تحملی طولانی بیاور
احتمالِ
گریستنِ ما بسیار است!
از: سید علی صالحی
دفتر: دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد / نامهها
چاپ چهارم 1380 - نشر دارینوش
و با آن که
میترسم و مضطربم
باز با تو تا
آخرِ دنیا هستم
میآیم کنار
گفتگویی ساده
تمام
رویاهایت را بیدار میکنم
و آهسته زیر
لب میگویم
برایت آب
آوردهام، تشنه نیستی؟
فردا به
احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پیشبینی
کرده بودی که باد نمیآید
با این همه ...
دیروز
پی صدائی
ساده که گفته بود بیا، رفتم،
تمام رازِ
سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!
خستهام ریرا!
میآیی
همسفرم شوی؟
گفتگوی میان
راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از
پوزش پروانه سخن میگوئیم
توی راه
خوابهامان را برای بابونههای درّهای دور تعریف میکنیم
باران هم که
بیاید
هی خیس از
خندههای دور از آدمی، میخندیم،
بعد هم به
راهی میرویم
که سهم ترانه
و تبسم است
مشکلی پیش
نمیآید
کاری به کار
ما ندارند ریرا،
نه کِرمِ
شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان
به آسمان برسد
وقتی که بر
آن بلندیِ بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی
هم به ما نخواهد رسید
مینشینیم
برای خودمان قصه میگوئیم
تا کبوترانِ
کوهی از دامنهی رویاها به لانه برگردند.
غروب است
با آن که میترسم
با آن که سخت
مضطربم،
باز با تو تا
آخر دنیا خواهم آمد.
از: سید علی صالحی
مجموعه: نامهها / دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد.
حالا هیچ!
حالا گو فرق
میان پسین و هوای بارانی هم هیچ!
وقتی که من
ترا دوست میدارم
نه چراغی به
خانه بیاور
نه چتری که
از کوچه ناشناسی بگذری،
سایه به سایه
هر سنگی از اضطراب تو میفهمد
که کار از
کار گذشته است.
حالا هیچ!
حالا تنها به
تو میاندیشم
شاید تولد یک
ستاره از خوابِ معجزه
مفهوم جفتِ
جهان را
برای تجردِ
این خسوف ... روشن کرد،
مثل دویدن دو
نقطه در حولِ دریا و دایره،
از: سید علی صالحی
از دفتر: دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد / نامهها
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...