این همه باران بى سوال،
یا چند آسمان بلند وُ
چند ترانه از خواب کودکى،
تو حاضرى باز آوازى از همان پسینِ پُر بوسه بخوانى!؟
من دلم گرفته، خوابم خراب
گهواره ام شکسته است،
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس،
از قفس هاى در بسته است!؟
پس بیا به خاطر یک گل سرخ،
یک لحظهی درست،
یک یادِ ساده از همان سالِ بوسه ها،
برویم بالاى بالاى آسمان،
پشت پیراهنِ بى الفباى نور،
دست بر پرده خاطراتى از ماه دلنشین بپرسیم:
تو حاضرى باز آوازى از همان شب پر گریه بخوانى!؟
ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب،
گهواره اش شکسته است.
دیگر چه وقت گفتن از رودِ گریه وُ
آن راز سر بسته است؟!
"سیدعلى صالحى"
از دفتر: ساده بودم، تو نبودی، باران بود
بسیار عالی ...پس تو کار شعر و ادبیات هم هستید ...خیلی عالیه ...شعر های سید علی صالحی رو دوست دارم اگر چه یک پیچیدگی و ابهامی همیشه در شعرش احساس می کنم.چون خودم ساده گو و ساده نویس هستم.ولی با این حال شعرهاش و دیالوگهای شعریش زیبا ست.
چه خوب که هنوز هستی و می نویسی نیما.. به یاد همه ی لحظات خوش وبلاگ نویسی ..
سلام اقا نیما.ببخشید این وبلاگو تازه زدم میشه تو پیوند های وبلاگتون قرار بدین؟
تبادل