دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد
با
زبانی که نمی فهمم چیست
می
خواهم به دردی که نمی دانم چیست
زار
زار گریه کنم.
"بهرنگ قاسمی"
نمی دانم این روزها
کجای دنیا را عاشق کرده ای
اما
حتم دارم هنوز، تنها که می شوی
کنارِ
دریاچه ای،
به سنگ هایِ غمگین شنا یاد می دهی
یا
شاید به لباس هایِ ویترین نشسته
حسرت
می دهی تنت را
چه
می دانم
شاید
هم کافه ای را پیدا کرده ای
که
قدر سیگار کشیدنت را می داند
به
انضمام یک کافه چی
که
هر بار با اشاره ات به دیوار می خورد
اما
در این خانه
همه
چیز دست نخورده مانده
جز
سرفه هایم که شدید تر شده
و
همسایه های متعهد
که
شب بیداری مردی عزب را تاب نمی آورند
همه
چیز شکل سابق دارد
جز
من و لباس های تو،
که
از فرطِ آغوش چروک شده اند
راستی
از آنجا که تو هستی
خیالم راحت است
اما
این حوالی دیگر
هیچکس
عاشق نمی شود...
"شهریار بهروز"
برگرفته از وبلاگ:
ﺑﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻥ ﻗﺴﻢ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ خیالهای ﺑﻠﻮﻍ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺮﻡ
ﻭ ﺩﺭ باغچههای ﮐﻨﺎﺭ ﺣﻮﺽِ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﯽ میکارم
ﻭ نارونهای ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺗﻮﻟﯿﺪ میکنم
ﺣﺮﯾﺼﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ
ﮐﻪ ﮐﺎﻻﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺍﺭ خانهخرابت میکند
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ شکوهمندند ﭘﻨﺠﺮﻩ، آیینه ﻭ ﺑﺎﻍ
اینها ستونهای اندیشههای ﺗﻮ ﺍﻧﺪ
ﮐﻪ خانهات ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺎﺩ میکارند
ﺗﺎ خیالهای ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺧﯿﺰﻧﺪ
ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﻪ برخاسته ﺍﺯ ﺷﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﻠﻮﻉ ﮐﻨﺪ
پرخاش ﻧﮑﻦ ﺑﻪ ستونهای آیینهی ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻟﯽ
ﻏﻼﻑ ﮐﻦ ﺷﻤﺸﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ آوازهای ﯾﻼﻥ ﺍﯾﻦ سرزمین ﺭﺍ شنیدهام
ﻭ ﺩﺭ مخوفترین شبها ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ سفرهات تاباندهام
ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ سرزمین ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ نیلبکهای ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻣﻬﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ سایهی ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺷﯿﺮﺑﻬﺎﯾﻢ
ﻣﻦ ﻋﺮﻭﺱ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﮐﻪ بتههای ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺭﺍ میستایم
ﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺭﺍ روزها ﺗﻤﺎﺷﺎ کردهام
ﺩﺭﯾﺎ ﻃﻮﻓﺎﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺗﯿﺮﻩ
ﺑﺮ گوزنهای ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ میتابد
یقیناً پنجرهها ﺑﺎﺯ میشوند
ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ مغزت ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ میکند
ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻻﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻃﺮﺍﻭﺕ میکند
ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ
اندیشهای ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﺑﻪ سفرههای ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻗﺮﻗﺎﻭﻻﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺩﻫﺪ
ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻟﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ میکنم
ﻭ ﺩﺭ ﻃﻠﻮﻉ ﺭﻭﺷﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﺍﻥ ﺷﺎﻟﯽ ﺷﻨﺎﻭﺭﻡ
ﻭ شرارههای ﺍﻧﺎﺭ ﺭﺍ شناختهام ...
"ﻋﻠﯽ ﯾﺤﯿﯽ ﭘﻮﺭ ﺳﻞ ﺗﯽ ﺗﯽ"
+ با تشکر از آسمان عزیز برای ارسال این شعر زیبا
----------------------------------------------------------------
++ پی نوشت:
در مورد آقای یحی پور، بجز شعر و قلم زیباشون، یک چیز دیگه هم نظرم رو جلب کرد و اون اسم فامیل قشنگشون بود.
سَل در زبان گیلکی به معنی مرداب و یا تالاب کوچک و تی تی هم به معنی گل و شکوفه است. پس "سل تی تی" می شود گل ِ تالاب یا گلی که در تالاب می روید. بسیار زیبا... برقرار باشید آقای یحیی پور سل تی تی عزیز.
تو نیستی
بهانه های کوچک خوشبختی نیستند
تو نیستی
من نیستم
-در نبود تو-
لبخندهای کاغذی آلبوم
غرق شدند
در بارانِ بی دریغ اشک
تا سپاس گزار تو باشم
که به اندازه ی یک غریق نجاتِ غریبه
تلاش نکردی
برای گرفتن من
از آب گل آلود!
"ﻓﺎﺿﻞ ﺗﺮﮐﻤﻦ"
تو برای من
تعریف زندگی بودی
من برای تو
یک نردبان بلند!
گاهی ارتقاع،
پست ترین جای زمین است...
جایی که تو ایستاده ای.
" فهیمه صفاریه"
عکس: salorta ban
منبع:
http://raghsegandomzar.blogfa.com/
برای فراموشی تو
هیچ راهی وجود ندارد
خودم را
به هر راهی که می زنم
روزی با تو رفته بودم...
"فرشاد بیات"
منبع:
تخیل کن
مرا در آغوش او
که لبانش را بر هرم سینه هایم گذاشته و
پیچک شده بر اندامم.
تخیل کن بوسه های وحشیانه تا سحر
و عطش لذت یکی شدن را
که من تخیل کردم تو را و سوختم
حالا نوبت توست
تخیل کن مرا
در آغوش ملهتب او ..!
"یگانه وصالی"
منبع:
...
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به لبخندهای جوان
دستهای جوان
درختهای جوان
که فوارههای سبز صامت بودند
به ذغال گداخته گلهای رز
به ذغال گداخته قلبم
به ذغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
ستون
هر چند استوار
خانه
سرانجام فرو میریزد
صداها
سرانجام به سکوت ختم میشوند
و سایهها
به دورن اشیا باز میگردند
فردا
حریصانه
نفس میکشد
و این ساعت قدیمی
که صورت سفیدش را
به هوای سرد اتاق چسبانده
تمام عمر
به سکوت میان دو تیک تاک فکر میکند
"شبنم آذر"
(فروردین 89 - هند)
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://shabnamazar.persianblog.ir/
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭﺍﺳﻪ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...!
"محمود صانع"
از کتاب: کبوتر با کبوتر باز تنهاست
(Facebook/Sane.mahmoud)
+ این شعر به اشتباه به نام فروغ ثبت شده بود. با تشکر از دوست عزیزم (حمید آقا) برای تذکر و اصلاح نام شاعر.
و تشکر از آسمان عزیز برای ارسال این شعر زیبا
سیاه
پوشیده بودی
و
دلتنگیهایت پیدا نبود
صورتت
را پوشانده بودی
که
اشکهایت پیدا نباشد
کجای
کتابهای آسمانی نوشته مرد گریه نمیکند!؟
مرد
دلتنگ نمیشود
مردان
دلتنگ، کوههای فرو ریختهاند
عاشقان
تاریخی
مردان
دلتنگ، اشک نمیریزند
بارانهای
سیلابیاند
سیاه
پوشیده بودی
و
لبهایت را پوشانده بودی
و
چشمهایت را پنهان میکردی
من
اما سپید پوشیده بودم
موهایم
را رها کرده بودم
چشمهایم
تو را جستجو میکرد
اندام
من تو را سفید خواهد کرد
تنها
اگر به آغوشم بازگردی
دست
از دلتنگی بردار
هیچ
غربتی آشناتر از آغوش یک زن نیست.
فاتحه
مرشید / شاعر مراکشی
مترجم:
بابک شاکر
به ماه نگاه می کنم
تا
در لحظه های تو شریک باشم.
آه
که چقدر بی توام !
بگذار
قصه را از اینجا شروع کنم
از
همین بی تو بودن ها
از
همین سایه روشن چشم های ابری ات
که
تا به خود می آیم باریده ای و تابیده ای و رفته ای !
بگذار
از همین جا شروع کنم
از
خودم که شبی مهتابی برای همیشه با آخرین قطار رفت.
همان
رهگذر که پشت بخارهای روی پنجره، در شبی برفی گم شد.
گفتم
خودم !
راستی
تازگی ها او را ندیده ای؟
"اسماعیل فیروزی"
برگرفته از وبلاگ:
ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ
ﺯﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺷﺐ
ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﯽ
ﺭﻭﺩ
ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺩﺭ
ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺍﻧَﺪ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﮐﻪ
ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏزلها ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﮔﺮﻭﻫﯽ
ﺑﺮ ﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺷﯿﺪﺍ
ﮐﺠﺎ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺷﺐ
ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺘﺎﺑﺪ
ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻣﻦ
ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻡ
ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﮐﻪ ﻗﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻤﯿﺮﺩ
"دکتر مهدی حمیدی"
(دکتر مهدی حمیدی شیرازی 1293-1365 )
-------------------------------------------------------------دانلود آهنگ خاطره انگیز "مرگ قو" با صدای حبیب
(کیفیت آهنگ در حد متوسطه و هر چه گشتم بهتر از اینش رو در اینترنت پیدا نکردم)
+ این ترانه رو "مهر پویا" هم ظاهرا خونده که بزودی اون رو هم اینجا می ذارم. (چرت بود! بیخیال :) )
----------------------------------------------------------
++ ﻗﻮﻫﺎ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺧﺎﺭﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺗﮏ ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺒﻞ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓﻫﺎ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ... (ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
پیراهنم را در می آورم
بگو با تنم که
عطر تو را می دهد
چه کنم!...
"آیدین دلاویز"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
+ دردت به جانِ
تب کرده ام، دنیا چیزی برای دروغ گفتن و جایی برای پنهان شدن نیست. دنیا چشمان قشنگ
توست... کیا راد
++ درون پلکهای بسته ام هستی محبوبم. آنجا همه چیز با تو آغاز می شود. با تو جان می گیرد... ناظم حکمت
+++ وقتی نیستی بهانه می گیرد دلم... تلخ میشود. وقتی هستی، همه هستیام را با بوسه میگذارم روی شانهات... عباس معروفی
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
"توماس ترانسترومر"
...
روزی که نفس های تو
کنار نفس های من برقصد
به تولدی دیگر پاسخی خواهم داشت
و آنگاه که به زیباترین حس جهان
دستهایمان را در هم فشرده ایم،
دوستت دارم را
آرام… آرام
در گوش تو خواهم خواند.
چشمهایت را ببند
آغوشی از آن دورها
برایت هدیه آورده ام.
"امیر اسدنسب"
مگر می شود
بوی "تو" را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و
اشک نباشد؟!!
واااای باز آبی پوشیده ای؟
چقدر به تو می آید این لباس
می دانی؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین...
آبی از تو رنگ می گیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمده ام
فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا!
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه ها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و
آرام رفتی..
پشت این شعر مردی می گرید...
"بهمن زارع"
بر لبه ی پرتگاهی ایستاده ام
که در بی نهایتش ... صدایم می زنی
مثل همیشه ... با همان نوای آرامش بخش
که آنرا با دنیا عوض نمی کنم ..
باد، بوی عطرت را برایم به ارمغان می آورد
خاطرات با تو بودن رژه می روند
مقابل چشمانم
و چه زیباست:
سقوط آزاد... در آغوش تو!
"هلیا"
من...
دست از سرت برنمیدارم
تا وقتی که آرام...
یزاریش
روی شانه ام.
"حمید جدیدی"
قسمت نشد که لحظه غمگین رفتنت
با اشک ها مسیر تو را شستشو کنم
بوسیدنت که هیچ
بغل کردنت که هیچ
حتی نشد تو را
یک دل سیر بو کنم
از یادها گذشتی و
در بادها گم شدی
حالا حضور تو را کجا جستجو کنم
قسمت نشد،
تو رفتی و من ماندم که باز
باقیمانده عمر، تو را آرزو کنم.
"مریم شفیعی"
---------------------------------------------------------------------
غروب جمعه 12 دی ماه 1393 ، لواسان، افجه، دشت هویج
عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی
در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی
لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من
خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی
یک سلسله دیوانه ، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی
من مست می عشقم ، و از توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد ، می خواره چه می دانی
تا چند فریبی خلق با نام مسلمانی
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی
ای بت نپرستیده ، بت خانه چه می دانی
تو سنگ سیه بوسی ، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد ، بیگانه چه می دانی
تا چند فریبی خلق ، با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو مانی ، نه ظلم و پریشانی
"هما میر افشار"