سیاه
پوشیده بودی
و
دلتنگیهایت پیدا نبود
صورتت
را پوشانده بودی
که
اشکهایت پیدا نباشد
کجای
کتابهای آسمانی نوشته مرد گریه نمیکند!؟
مرد
دلتنگ نمیشود
مردان
دلتنگ، کوههای فرو ریختهاند
عاشقان
تاریخی
مردان
دلتنگ، اشک نمیریزند
بارانهای
سیلابیاند
سیاه
پوشیده بودی
و
لبهایت را پوشانده بودی
و
چشمهایت را پنهان میکردی
من
اما سپید پوشیده بودم
موهایم
را رها کرده بودم
چشمهایم
تو را جستجو میکرد
اندام
من تو را سفید خواهد کرد
تنها
اگر به آغوشم بازگردی
دست
از دلتنگی بردار
هیچ
غربتی آشناتر از آغوش یک زن نیست.
فاتحه
مرشید / شاعر مراکشی
مترجم:
بابک شاکر
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯽﺩﺍﺭﻡ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻤﺶ،
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﯾﮕﺎﻧﮕﯽ .
ــ ﺷﻬﺮ
ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ ﻭ ﻋﺪﺍﻭﺕ ﺍﺳﺖ . ــ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻡ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻏﻢﺍﻧﮕﯿﺰﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﯽﯾﺎﺑﻢ .
□
ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ
ﻏﺮﻭﺑﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻏُﺮﺑﺖ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ .
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﺩﯼﺍﺵ
ﻃﻠﻮﻉِ ﻫﻤﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏﻫﺎﺳﺖ
ﻭ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
ﻭﻧﺎﻥِ ﮔﺮﻡ،
ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍﯼ
ﮐﻪ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﺎﻥ
ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﭘﺎﮎ
ﮔﺸﻮﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ،
ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕِ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽﻫﺎ
ﺩﺭ ﭘﺎﺷﻮﯾﻪﯼ ﺣﻮﺽ .
□
* ﺷﺎﻣﻠﻮ
عالی بود