زندگی در اعماق امن است
اما زیبا نیست
ماهی هایی که در اعماق زندگی میکنند
صید نمیشوند
اما طلوع آفتاب را هم نمیبینند
کشتیها را نمیبینند
حالا اسبی زیبا
پا به دریامیگذارد
او را نیز نخواهند دید
بله، زندگی در اعماق غمانگیز است.
"رسول یونان"
زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
...
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخمهایت می خندند!
"رسول یونان"
از کتاب: مواظب باش مورچه ها می آیند / نشر امرود / 1395
دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک می شود
به دست های تو فکر می کنم
وقتی کارها گره می خورند
درها باز نمی شوند
به دست های تو فکر می کنم
دست های تو
بال هایی منند
برای فرار از زمین در روز مبادا
به دست های سفید تو فکر می کنم!
"رسول یونان"
برگرفته از کانال شعر استاتیرا
@aastatira
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام!
"رسول یونان"
+ با تشکر از خانم هدی برای ارسال شعر.
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
"تو" با همه چیز من آمیخته ای ...
" رسول یونان "
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند!
به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشه ی اتاق
ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست!
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک پشت از پرواز
اندوه ها در من شعله ور است و
ابر ها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمی کند!
گرفتار ناتوانی های خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرنده ی مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی!
راه ها باز است
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنه ای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینه ی آسمان چسبانده اند.
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
آرام می گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مرده اش تلفن کند
اما نمی کند
چرا که به خوبی می داند
در بهشت گوشی ها را بر نمی دارند ...
"رسول یونان"
از کتاب: چه زود مهمانی تمام شد / گزینه اشعار رسول یونان
دفتر: اسکی روی شیروانی ها / 1392
...
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هر جا رفتم باریدم.
"رسول یونان"
از کتاب: چه زود مهمانی تمام شد / گزینه اشعار رسول یونان
ای پرنده زیبا
زخم بالت را که میبستم
عاشقت شدم
نباید اینقدر بیرحمانه دور میشدی
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم؟
ای پرنده زیبا
اسیر زیباییات شدهام
مرا به قفس انداخته ای!
"رسول یونان"
از کتاب: چه زود مهمانی تمام شد / گزینه اشعار رسول یونان / نشر چشمه
دفتر: اسکی روی شیروانی ها / 1392
------------------------------------------------------------
پ.ن: یکی دیگه از کتاب هایی که نمایشگاه امسال گرفتم و به معنای واقعی کلمه ناامیدم کرد، همین کتاب گزینه شعر رسول یونان هست. البته رسول یونان اشعار خوبی داره و در مورد این کتاب که واقعا قحطی شعر خوب هست، اطمینان دارم که مشکل از گزینش کننده هست نه شاعر. جا داشت که ناشر نام گزینش کننده رو هم در شناسنامه کتاب می نوشت که ما هم بدونیم صاحب اینهمه ذوق و سلیقه چه کسی هستن!
در هر حال تقریبا صفحات پایانی کتاب رو ورق میزنم (ص 170) که به این شعر خوب رسیدم. تقدیم به شما عزیزان.
البته یکی دو تا شعر خوب دیگه هم در صفحات پیشین بود که قبلا در وبلاگ ثبت شده بود.
در
آنسوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خواب های من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...
"رسول یونان"
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
"رسول یونان"
در روشنای کمرنگ نان
نمی شود
در ستایش خورشید چیزی نوشت
من نتوانستم
اجدادم نیز نتوانسته بودند
ما در ظلمت رنج ها زندگی می کنیم
هیچکس نمی تواند
با الفبای تاریکی
در وصف روشنی بنویسد!
"رسول یونان"
برگرفته از وبلاگ:
از کتاب: چه زود مهمانی تمام شد / گزینه اشعار رسول یونان / نشر چشمه
دفتر: مواظب باش! مورچه ها می آیند / 1390
جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست
دارم باغ های بزرگ را
رودخانه
های خروشان را
من
تمام فیلم هایی که در آنها
زندانیان
موفق به فرار می شوند
دوست
دارم
دلتنگ
رهایی ام
دلتنگ
نوشیدن خورشید
بوسیدن
خاک
لمس
آب
در
من یک محکوم به حبس ابد
پیر
و خمیده
با
ذره بینی در دست
نقشه
های فرار را مرور می کند.
"رسول یونان"
برگرفته از وبلاگ:
http://hessohalepaizi.blogfa.com/
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
"رسول یونان"
چمدانم را برداشتم و
آمدم
اما این فقط یک شوخی ست
و یا لااقل تو باور نکن!
جدایی
بریدن درخت از ریشه است
و اره کردن زندگی
که مرگ را رقم می زند
اما من زنده ام
و این یعنی من آنجایم
کنار تو
کنار تو و درخت توت و اسب.
از: رسول یونان
برگرفته از وبلاگ:
اگر مرا دوست
نمیداری
دوست نداشته
باش
من هرطور شده
خودم را ازین
تنگنا نجات میدهم
اما دوست
داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری
باش
این ترانه
نباید به پایان برسد
سکوت آدمها
را میکشد
این چشمه
نباید بند بیاید
میخکهایی که
در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن
را فراموش نکنی
تمام زیباییها
را به یاد خواهی آورد.
از: رسول یونان
برگرفته از وبلاگ:
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم.
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید.
"رسول یونان"
برگرفته از وبلاگ:
http://baharaneman.mihanblog.com
عشق
راهیست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از …
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند
پایان رنجها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است.
"رسول یونان"