می دانی؟
وقتی
قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت
خراب می شود
محبت
ویران می شود
محبت
هیچ می شود
باور
کن
یا
برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی
...
هیچ
وقت برنگرد.
هیچ وقت.
"نادر ابراهیمی"
(بار دیگر شهری که دوست می داشتم)
اگر آمدی
به دلت بد راه نده
شهر همان شهر است
کوچه همان کوچه
خانه همان خانه...
فقط من کمی مردهام!...
"ناشناس"
پروانه
نیستم اما
سالهاست
دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت
در من
شمعی
روشن کرده است انگار!
"رضا کاظمی"
زمین گیرت می شوم
که خورشید گرفتگی هایم را باور کنی
دست خودم نیست اگر انگشت هایم
موهای کوتاه بلندت را کلافه می کند
و تمام فلسفی دیدن هایم به دلبری از تو ختم می شود
سر به زیرت می شوم که سر از سرکشی هایم در نیاوری
دست خودم نیست اگر با خودم کلنجار می روم
که هیچ لرزه ای به نگارم نرسد
پرگار می شوم دور عاشقانه هایت
که خورشید بودن آنقدر به تو می آید
که تمام قارّه ها را در مغربت بخوابانی
و هر صبح از شرق آغوشم طلوع
کنی
آنقدر که آفتابگردان ها به اتاقم حسادت کنند
آنقدر ... که قمری ترین تقویم ها هم
فردا را بی حضور تو انکار کنند ...
بتاب ... حوالی دنیای کفر زده ام
که هیچ ابراهیمی
من ِ خورشید پرست را
جز به سینه هایت هدایت نمی کند
دنیا را برقص و بتاب ...
که قدم های تو از آه های هر عاشقی
دامن گیر تر است.
"میلاد آهنگربهان"
من
از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین
نشینم؟
دل
من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمانم گر حزینم
"مولانا"
آرامگاه مولانا / قونیه، ترکیه
(عکس از: سالار)
+ 8 مهر، سالروز بزرگداشت مولانا ی بزرگ گرامی باد.
هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند...
همین زن که از اتوبوس پیاده شد،
با چشم های معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده،
با همان ساق های معمولی
و انگشت های کشیده ...
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه اش ببرد...!
"رویا شاه حسین زاده"
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://nafaas.blogfa.com/1394/06/2
-------------------------------------
پ.ن: این شعر را بسیاری از وبلاگ ها و شبکه های اجتماعی به نام "چارلز بوکوفسکی" منتشر کرده اند! که اشتباه است و خانم شاه حسین زاده این موضوع را در وبلاگشان متذکر شده اند.
برای ماهی
با
سه ثانیه حافظه
تُنگ
و دریا یکی ست!
دست
من و شما درد نکند
که
دل ِ تنگ آدم ها را
با
یک عمر حافظه
توی
تُنگ می اندازیم
و
برای ماهی ها دل می سوزانیم!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا
گاهی فکر می کنم
از
بس، بی تو با تو زندگی کرده ام
از
بس، تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و
گیس
هایت را در هم بافته ام
از
بس، فقط و فقط در رویا
چشمهایت
را نوشیده ام و مست
شهر
تنت را دوره کرده ام که دیگر
حتی
اگر خودت با پای خودت هم برگردی
نمی
توانم تو را با خیالت جایگزین کنم
بر
نگرد!
من
در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام
که
روز به روز تراشیده تر و زیباتر می شود
با
آمدنت خودت را در من ویران می کنی
بگذار
تنها با خیالت زندگی کنم..!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.
"مولانا"
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود.
"عباس معروفی"
(از کتاب: سمفونی مردگان)
1)
آن چنان که برگ ها به نور زنده اند و
ماهیان به آب؛
زندگی من به عشق
عشق من به تو !
2)
مثل یک جریان موسیقی
مثل یک باران پاییزی
ناگهانی بودنت عشق است!
3)
اعتمادی به واژه اصلاً نیست
واژه گاهی دچار تردید است
واژه گاهی کلید، گاهی قفل
واژه گاهی شدید، گاهی کـُـند
...
واژه، میآید و نمیدانی
که ازین واژهها چه میخواهی.
من به احساس ناب محتاجم
با نگاهت بیا تکلم کن.
"سیدعلی میر افضلی"
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://amiralavi.persianblog.ir/
تا روزی که بود
دستهایش
بوی گل سرخ میداد
از
روزی که رفت
گلهای
سرخ
بوی
دستهای او را میدهند.
"واهه آرمن"
همه چیز کنار تو لطیف است
پونههای لب رودخانه
سنگی که در آب می اندازی
و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری
صدایت
شب آرامی ست
که جنگل را در بر می گیرد
و آخرین شعله های آتش را
در من خاموش می کند…
"مژگان عباسلو"
--------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
به رویدادى بزرگ محتاجم
اتفاقى که بى خبر باشد
کاش وقتى به خانه برگشتم
کفش هاى تو پشت در باشد.
"ناشناس"
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز
بند غمان خود کنم آزادت
دیدی
که از آن روز چه شب ها بگذشت
وز
گفته خود هیچ نیامد یادت.
"سعدی"
غرور را دوست دارم!
گاهی
غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی
همه چیزت را باخته ای!
غرور
همچون نقابیست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر
درهم ِ ویرانیات را پنهان کنی!
... تو
هیچ چیز از من نمی دانی
نمی
دانی چه قدر سخت است
در
برابر آن همه زیبایی تو
سیل
نگاهم را
پشت سد غرورم مهار کنم و
نقش
کسی را بازی کنم که برایش
بود
و نبود تو
خالی
از اهمیت است!
تو
بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
بازیگر خوبی هستم یا نه؟!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
پیشانی ام..
چسبیدن به سینه ات را می خواهد
و چشم هایم..
خیس کردن پیراهنت را.
عجب بغض پر توقعی دارم من امروز...
"ناشناس"
تو به قول غزل از ماه کمی ماه تری
تو از این شاعر بی قافیه آگاه تری
در شب چشم تو من خواب عجیبی دیدم
خواب دندان زدنِ سرخیِ سیبی دیدم
سرخی سیب نجیبی که مرا عاشق کرد
دلش از دستِ من و دستِ نچیدن دق کرد!
غزل از چشم شما روی دلم می بارد
یک نفر نیست که این فاصله را بردارد؟
همنفس، بیشتر از فاصله ها تنهاییم
من و تو، هر دو زمین خورده یک رویاییم
تن تو کوه تلنبار علایق شده است
سر این کوه پلنگی ست که عاشق شده است.
"بهروز باغبان"
از کتاب: خدا یک نقطه دارد
غمگینم
و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد
که
درختانش سالهاست مرا از یاد برده اند.
غمگینم
و این ربطی به تو ندارد
که
پسر همسایه ام نبودی
تا
هر صبح پنجره را باز کنم
بی
آنکه جواب سلامت را بدهم
با
بنفشه ای در گیسوانم.
کاش
به زنی که عاشق است
می
آموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم
که عشق اینهمه مهربان است!
"مژگان عباس لو"
---------------------------------------------------------------
+ پاییزتان پر مهرررررر باد.