غرور را دوست دارم!
گاهی
غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی
همه چیزت را باخته ای!
غرور
همچون نقابیست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر
درهم ِ ویرانیات را پنهان کنی!
... تو
هیچ چیز از من نمی دانی
نمی
دانی چه قدر سخت است
در
برابر آن همه زیبایی تو
سیل
نگاهم را
پشت سد غرورم مهار کنم و
نقش
کسی را بازی کنم که برایش
بود
و نبود تو
خالی
از اهمیت است!
تو
بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
بازیگر خوبی هستم یا نه؟!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
پیشانی ام..
چسبیدن به سینه ات را می خواهد
و چشم هایم..
خیس کردن پیراهنت را.
عجب بغض پر توقعی دارم من امروز...
"ناشناس"
وبلاگـ...خیلی عالی دارید.
ممنونم
عااااالی ... !
وبلاگتون فوق العادس....
سرشار از حس خوب..
انتخاب های عالی
واقعا ممنون
زنده باشید
خیلی خوب بود. لذت بردم از این شعر اقای زاهدی.
درودها

انتخاب هایتان بی نظیرند
سلام از وبلاگتون خیلی خوشم اومد.
خودم عاشق شعر و ادبیات هستم.
خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم.
فرقی نمی کند کجای دنیایی
جغرافیایم خوب نیست
تاریخ آمدن ات را بگو