این عصرهای پاییزی
عجیب بوی نفس های تو را می دهد
گویی تو اتفاق می افتی
و من دچار می شوم ...
"ناشناس"
ارسالی خانم "سمیرا بانو"
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
...
"فروغ فرخزاد"
متن کامل شعر:
ادامه مطلب ...
و کسی که
تو را دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت ...
تقدیم به عشق ...
متن کامل شعر:
ادامه مطلب ...می خواهمت
برای روزهای ابتدای پاییز...
عاشقت می شوم
در تک تک جوانه های بهاری...
می بوسمت
در انتهای یک روز بلند تابستانی...
هزار بار
جان می دهم در گرمای آغوشت
میان هجوم دانه به دانه ی
برف های زمستانی...
و تو
هنوز نمی دانی که من
چقدر در تو زندگی می کنم!
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مجموعه شعر جایی حوالی باران
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
مثل پاییز!
بیا
بگیر
تسخیر کن
خودت را میان من بریز
و لبخند رؤیایت را بپاش
که پژمرده ام
مثل باغی که از پائیز غمگین است!
بانوی من
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشته: چقدر صبورانه و ریتم وار تکرار می شوی!
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
http://chaayetalkh.blogfa.com/
این روزها
سخت درگیرِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزه ی این پاییز
همین شکوفه هاست!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفه های پاییزی...
همه را عاشق کند!
"رضا ضراب"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
پاییز رنگ هایش را به تو داد
دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.
هزار رنگ با شکوه!
پلک بزن
بگذار وقتی درناهای جان مرا
به کوچ صلا می دهی
زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت
بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند
بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد
من،
من جز زنی عاشق هیچ نیستم
من پیش از اینکه تو را صدا بزنم
بارها به خودم تلنگر زده ام
بارها برهنگی ام را به رخ دستهایت کشیده ام
و اندوهی را که از موهایم شره می کرد
باران به باران
به سقف اتاق تو روانه کرده بودم.
هزار رنگ دلفریب!
چقدر فریب چشم های تو را خوردن پیامد داشت!
...
پاییز من
بیا رنگ های با شکوه تو را
با بی رنگی های ساده ی من طاق بزنیم
من سردم است...
"بتول مبشری"
کجایی؟
اینجا پاییز است
و ابرها شتابی در باریدن ندارند
و ساعت دیواری
عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته
اینجا هنوز یک رز صورتی
گوشه ی باغچه هست
که می خواهد از مسیر دست های تو
به موهای من برسد
اینجا دلتنگی شانه های سرماست
که هی فراخ تر می شود
و مرا تنگ تر به سینه اش می فشارد
آنقدر تنگ که نفسم می گیرد
و تو را صدا میزنم:
کجایی؟ عمر من به طوفان نوح قد نمی دهد!
اما هنوز وقتی کسی از دورها زمزمه می کند:
بردی از یادم..
با یادت، می خواهم طوفانی به پا شود
و من تو را از هر کجا که هستی بردارم و با خودم ببرم
ببرم
آنقدر دور
آنقدر دور که
خدا را چه دیدی
شاید کنار یک دشت ارغوان
لنگر کشیدند
و با یک جفت پرنده
یا دو آهوی نوپا
فرمان رهایی مان را بدست مان دادند
آه که میشد
با تو میشد چه زندگی ها که نساخت
چه باران ها که ننوشید
با تو
ای بانی اشک ها و هیجان های روزگاران من
کجایی؟ ...
"بتول مبشری"
آرام جانم
کی می رسی از راه؟
پیچک های سبز دلم
ناباورانه پاییز نیامدنت را باور کرده اند
و در نارنجی پیراهنش رنگ باخته اند
این روزها
غم از در و دیوار دلم بالا می رود
و گلوی احساسم را می خراشد
کی می رسی از راه؟
تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند
شمعدانی ها بخندند
عطر یاس تمام شهر را پر کند
و من
تبِ تندِ تنم را
میان سردی لب هایت بپاشم
و در آرامش آغوشت به خواب روم
نازنینم
کی می رسی از راه؟
"سارا قبادی"
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
پاییز
نگاه خشکیده ی من بود
بر تنِ خسته ی کوچه
و عشق نافرجامی
که داشت کم کم غروب می کرد ...
"سارا قبادی"
چقدر صدای آمدنِ پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف!
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست، افتاد، شکست...
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست...
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود، رفت
کسی که دیگر نیست.
"پریسا زابلی پور"
عاشقت شدم که وقتی پاییز شد
و هر کسی رفت توی لاک خودش
کسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشد
عاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشی
که صدایت طعنه بزند به خش خش برگ ها
عاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشند
و آدم ها من و تو را با هم ورق بزنند
آن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردم
دلم خواست عاشقت شوم
تا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم.
"شیما سبحانی"
تابستان مى رود که تمام شود
و تو می روى
که تمام شود همه چیز...
نگران پاییزم و شبهاى بلندش!
و یاد تو
که از شبهاى من نمى رود.
"مونا پرستش"
برایت
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم
فقط گاهی
یکی از پرهایم می افتد.
"کتایون ریزخراتی"
آرام می آیم
و از گوشه ی لب هایت
برگ های پاییز را جارو می کنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم.
"فرناز خان احمدی"
پاییز من از آنجایی آغاز می شود
که
تو چند قدم از شعرهایم دور می شوی
بانو
...
همیشه
همین است که می بینی
برگ
ها وقتی به مردن فکر می کنند
که
مهر تمام شده باشد...
"مرتضی غلام نژاد "
----------------------------------------------------
دفتر عشق:
آغوش تو که باشد
خواب،
دیگر بهانه ای برای خستگی نیست
و تپش های قلبت،
می شود لالایی کودکانه ام…
کنارم
بمان…
می
خواهم صبح،
چشمهایم در نگاه تو بیدار شوند...
"ناشناس"