زمین گیرت می شوم
که خورشید گرفتگی هایم را باور کنی
دست خودم نیست اگر انگشت هایم
موهای کوتاه بلندت را کلافه می کند
و تمام فلسفی دیدن هایم به دلبری از تو ختم می شود
سر به زیرت می شوم که سر از سرکشی هایم در نیاوری
دست خودم نیست اگر با خودم کلنجار می روم
که هیچ لرزه ای به نگارم نرسد
پرگار می شوم دور عاشقانه هایت
که خورشید بودن آنقدر به تو می آید
که تمام قارّه ها را در مغربت بخوابانی
و هر صبح از شرق آغوشم طلوع
کنی
آنقدر که آفتابگردان ها به اتاقم حسادت کنند
آنقدر ... که قمری ترین تقویم ها هم
فردا را بی حضور تو انکار کنند ...
بتاب ... حوالی دنیای کفر زده ام
که هیچ ابراهیمی
من ِ خورشید پرست را
جز به سینه هایت هدایت نمی کند
دنیا را برقص و بتاب ...
که قدم های تو از آه های هر عاشقی
دامن گیر تر است.
"میلاد آهنگربهان"
---------------------------------------------------------------
+ پاییزتان پر مهرررررر باد.
خیالت تخت
چنان به خوابهایم سرایت کرده ای
که بی خیالت
هم آغوش هیچ تختی نمی شوم
انگشت هایمان را گره می زنیم
می رویم
آنقدر دور
که پای هیچ کریستف کلمبی به خیالمان
نرسد
لنگر می اندازیم
کنار بهشتی که از کلیسا خریده ام
و تمام شب را اتراق می کنیم
اینجا باد به انحنای آغوشت آرام می گیرد
و چشمهایت را که می بندی
شعر روی مژه هایت رد و بدل می شود
من عقربه ها را می خوابانم...
تو النگوهایت را کوک می کنی
و خدا
برای خوابهایت...
لباس دخترانه پست می کند
خیالت تخت...
ما مدیون هیچ شهری نمی شویم
حتی
همین قدر که تو
خودروی وطنی ات را داشته باشی
و من
قهوه ترکم را
"میلاد آهنگربهان"
-------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
+ موزیک وبلاگ به درخواست شما (کنج) حذف شد. از این انتقادهای سازنده باز هم بفرمایید. :)
+ چند روزی نبودم و اینروزها حسابی سرم شلوغه. کامنتها بدون تایید ماندن. آزاد که شدم انشاا... خدمت تک تک دوستان میرسم.
نشسته ام
که سر در گمی کنی در شانه هایم
از علی الطلوع چشم های تو تا صلاة ِ ظهر
از آن بگویم که تمام گنبدها از دهان من پر شود
گم کنم سرم را لای سینه هایت ...
مزه بریزم که خنده بگیری ... آرام بگیری
که آغوش بگیرم
با رام ِ پنجه های تو از بازوان من ...
تور شدن به هردویمان می آید
می پودم در تار ِ تو
آنقدر که اشک هایم را هم از گونه های تو پاک کنم.
شعر از: میلاد آهنگربهان
-------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من شیفتهی میزهای کوچک کافهای هستم که بهانهی نزدیکتر نشستنمان میشوند و من روبهروی تو با چای و سیگاری میتوانم تمام شعرهای نگفتهی دنیا را یکجا برایت بگویم. تنها برای خود خود تو ...