سلام علاقهی خوبم
علاقه جان من
خوبی؟
پرسیده بودی که چرا کمم
و کم مینویسم!
خندیدی و گفتی
سرم کجا گرم است!
پرسیده بودی نامههایم به تو
کم شده است
و احوالپرسیهایم، چرا کمتر؟
راستش را بخواهی
حالم این روزها خوب نیست!
اینجا اوضاعی غریب شده است
اوضاعی تلخ و حالی وخیم!
نان به قیمت جان
و جان به قیمت آبی حیران!
حال خیابان خونین و دل،
شکسته است.
دشنام جای مهربانی
و یأس جای امید را گرفته است.
زخم بر دلها چرکین شده
و نان از سفرها جمع!
ساده بگویم علاقه؛
نه حالی برای نوشتن مانده،
نه خوابی برای دیدن!
که یک حال همه را گرفته است
و دارد خوابی تلخ برایمان میبیند.
نگرانم!
و دلم بیشتر از تمام،
تنگ شده است.
تا شاید دوباره بنویسم
مراقب دلت باش
مراقب من!
"افشین صالحی"
برگرفته از کانال: باران دل
بعضی
روزها هرگز فراموش نمیشوند!
مثل روزی که
دوستت داشتم...
"افشین صالحی"
برگرفته از کانال "باران دل"
@baran_e_del
چقدر من دیدنت را دوست دارم؛
در خواب
در غروب
در همیشهیِ هر جا
هرجایی که بِتوان تو را دید
صدا کرد
و از انعکاس نامت
کیف کرد!
چقدر من
دیدن تو را دوست دارم.
"افشین صالحی"
من اگر نویسنده بودم
نویسنده خوبی میشدم
اگر شاعر، شاعری هِی کم بد نبودم
اگر کار گر بودم
خوب آجر پرت میکردم
خوب آچار بلد میشدم
اگر من نقاش بودم
نقاشیهایی خوب میکشیدم،
خوب رنگ میکردم
بومها را قشنگ وُ
خانهها را پُره رنگ وُ رنگ میکردم
اگر شاد بودم
میرقصیدم
مجلسها گرم میکردم
خواننده بودم، میخواندم
مرگ بودم، میمردم
خدا بودم، زنده میکردم
زندگی میدادم
من اما عاشق بودم
بلد نبودم!
"افشین صالحی"
دلم میخواهد فکر کنم
تو اهل اینجایی!
اصلن فکر کنم تو الآن همینجایی،
همین حالا
کنار همین نوشتنها
کنار همینکه فکر میکنم،
همینکه میبینم
کنار همین سلام،
علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی؟
حال امروزت کجاست؟
حال حالایَت چگونه است؟
اوضاع به راه وُ
حال قشنگ وُ
دنیایِ دیدن خوش است؟
روزهایت خوشحال و شبهایت خوشخواب
موهایت بلند
وَ دلت
قدِ موهایت شادی دارد؟
حالت برای این هوا خوب است؟
برای اصلن سلام
برایِ این حالت چهگونه است
برایِ شنیدن دوباره وُ چندباره وُ
اینکه دوستت دارم.
من دوستت دارم علاقهیِ قشنگ
بگذار هوا هر جور که خواست باشد
بگذار بدی هرطورکه توانست
جلویِ این عاشقانه را بگیرد
بگذار تفنگ بر دل غالب شود
بگذار فکر کند که چنین گذشته است!
اما من دوستت دارم وُ
مگذار که این فراموشت شود
که فراموشی پایانِ دنیاست
پایانِ عشق
پایانِ اندیشه
وَ پایانِ فردا
ما عاشق همیم علاقهیِ قشنگ
هر روز، هر ساعت وَ هر وقت بیشتر
مبادا فراموش کنی،
دوستت دارم
قشنگ!
"افشین صالحی"
برگرفته از وبسایت شخصی افشین صالحی
+ تولدت مبارک افشین عزیز
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
از لبهایت رد میشوم
از چشمهایت میگذرم
برمیگردم!
به چشمهایِ تو خیره میشوم
به لبهایِ تو بوس میکنم
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم
بهخواب میروم، تو را خوب نگاه میکنم
میروم
به دستهایِ تو میرسم
بهآن کشیدهیِ تمیز!
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
بر دستهایِ تو دست میکشم
به صورتم میزنم
گرم میشوم
موهایَت را بهدست میگیرم وُ
از دستهایِ تو رد میشوم
خود را میآویزم!
میمیرم وُ زنده میشوم
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
از لبهایِ تو کام میگیرم
از چشمهایِ تو نام
از موهایِ تو بالا میروم
از رویِ تو، رویا میچینم وُ...
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
"افشین صالحی"
امروز برای تو پیراهنی خریدهام
لطیف وُ نرم
مثل چشمهایت
که تابستان به تنت نرسد
فردا برای تو شال میگیرم
که باد موهایت را جایی تعریف نکند
دیروز هم که دیدی
چهقدر برای تو ناز خریدم!
حالا بخواب !
میخواهم برای خود یک خوابِ آبدار بخرم.
"افشین صالحی"
سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
میدانی!
دوستت دارم.
به هزار هزار و هزاران هزار دلیل
دوستت دارم چون دوست داشتنَت حال میدهد
خوب است، کیف میدهد
چون موهایَت ناز بر شانهات میافتد
میرقصد! در باد وِل میشود وُ میرقصم!
چون خندههایِ تو جان است
تو میخندی،
من تازه میشوم، روز نو میشود وُ
جهان تازه آغاز میشود
دوستت دارم، چون دوست داشتنَت مرا بزرگ میکند
بزرگ میشوم بزرگ دیده میشوم
دردهام خوب میشود وُ دلتنگیهام
انتظار،
انتظارِ اینکه دوباره بیایی
دوباره بگویی سلام
دوباره دوستت دارم مُدام
سلام،
میآیی برویم بهار بیاوریم،
آخر امسال دیر کرده است
میترسم!
با این زمستانِ بی برف وُ هوایِ دم کردهیِ محبوس
میترسم راه را خطا روَد وُ
به خانهیِ ما نیاید
چهقدر تو مهربانی!
چه خوب است که اینهمه دوستت دارم.
...
"افشین صالحی"
چهقدر خوب بود
تو، گُل من بودی
هر روز به تو آب میدادم!
علف چِرکهای تو را میشستم وُ
به بوی تَنت
مغرور میشدم
شبها کنار لبت
رؤیا بو میکردم وُ
روزها، حسادت ِ دنیا را !
چهقدر خوب بود
تو، گُل من بودی
برای تو یک گلدانِ کوچک زیبا میساختم
با یک باغچه
و حوضی پُر از انار
خوابت را
کنار پنجره آفتاب میدادم وُ
برای صبحانهات
هوای ِ تازهی شمال میخریدم ...
چقدر خوب بود
تو، گُل من بودی ...
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود!
دارم به دستت میرسم
مثل نامهای که لای کولهای پیر جا مانده بود
یا راهی که سخت بود وُ برگشت خورده بود
دارم به دستهای تو میرسم
مثل بادبانهایی که به نیزههای دُن کیشوتی میرسند،
که پاره شوند، که رها شوند
مثل ماهییِ سیاه صمد
که دل به دل نهنگ میزند
و در آبهای آزاد نفس میکشد
دارم به دستت میرسم!
مثل من که به دستهای تو میرسد
از آن بالا میرود، خدا میچیند
تو را میبوسد
وَ آرام میمیرد..!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود، که نبود
اول سراغِ چشم هایت رفتم
چشم های تو!
گفتم مبادا بسوزد
و ناز خواب تو کابوس شود
بعد سراغ موهایت رفتم
موهای تو ناز بود وُ باز بود
آنقدر که گفتم
مبادا که سفت بگیرد این دستهای چغرَم
بعد تو دردت بیاید وُ
خواب از سرت بپرد!
بعد سراغِ لبهایت
لب هایِ تو داغ بود
خیلی داغ!
آنقدر که نمی شد نبویید، نبوسید
گفتم مبادا که سردیِ تنم
لبانِ گرم تو را یخ کند
مبادا که بوسه ام
لب لطیف تو را زخم کند
مبادا که وقتِ بوسه
خیال خوش تو را خَش کند
مبادا مبادا که...
اصلن خودت بگو
می خواهی کجای خیال تو بمیرم!؟
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود / نشر مهر نوروز
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
کابوس شود
وَ بترسد
طوری سلام می کنم
مبادا که فکر قشنگت
خش گیرد وُ
او را بد بیند
این روزها
به آرامی دوستت دارم
وقتی نگاهت می کنم
که حوصله ات پیش کسی نباشد
حواست پرت شود
برنجد از
کسی که برایت اوست
این روزها
من،
به آرامی دوستت دارم!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود! / انتشارات مهر نوروز / چاپ اول 1394
بیست و نهمین نمایشگاه کتاب تهران، همراه با افشین صالحی و محسن حسینخانی عزیز
سلام
من،
عاشق توام
عاشق تو،
علاقهی خوبم!
این عاشقانه مبارکت باشه
این روز به شادی، به خیر و خوشی
به دور از دردِ دوری وُ
زخم دورویی باشه
برای تو این روز آسمان را آرزو دارم
به هر هوایی که دوست داری
زمین را
به هر رویِشی که آرزو داری
و برایِ خودم،
تو را آرزو میکنم!
میدانم
حتمن میگویی عاشقانه که روز سرش نمیشود
سال نمیفهمد
تو که خوب میدانی
هر روز در همین سطرها
در همهی خوابها
و درخیال من جاری هستی
درسطرهایی که برای تو نامه مینویسم
شعر میخوانم
درخوابهایی که کنار تو میخوابم
کنار من بیدار میشوی
و درخیالی که
زندهام
زندهگی میکنم
و من ..
شاید که در سفرهای تو باشم!
بیخیال
نگران نباش
گفتم این روز بهانهای باشد
برای دوباره سلام
دوباره دوستت دارم مدام
که شاد باشی
که نگران من نباشی
گفتم،
کسی پرسید بگویی که گفت
که نوشت
که گفت وُ نوشت وُ خواند:
سلام!
علاقهی خوبم
علاقه جان من، میدانی
من،
عاشق تو هستم.
"افشین صالحی"
دارم هِی نیامَدنت را خواب میکنم وُ
آمدنت را
خواب میبینم
داشتنت را بغل میکنم وُ
بوسیدنت را خیال میبینم
دارم هِی با تو حرف میزنم
هِی با تو حرف زدن را،
گوش میکنم
هر روز کنارِ تو راه میوم، قدم میزنم
خسته میشوم
کنارِ تو دراز میکشم میخوابم!
سلام خوبِ قشنگم
پاهایت درد نگیرد از سنگینییِ سرم
آخر، سرم پُر از سنگین است
از دِقهایِ انتظار
از نیامدن هایِ، هِی تو
از کجا رفتهای،
راهِ کدام جاده را گرفتهای
سنگین است،
بگذار سرم را از پایِ تو بردارم!
تمامِ دردهایی که کشیدی را دارد
تمامِ دلتنگیهایی که داشتی را
تمامِ اجبارِ رفتن وُ
بیهوده، رفتن را
سرم به اندازهیِ خیلی سنگین است
بهقدرِ زیاد
میترسم پایت درد بگیرد وُ
نتوانی برگردی
بیایی
وَ در آغوشَم خواب روی!
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم
سنگین است
خوابت درد می گیرد.
"افشین صالحی"
چهقدر تو به من میآیی
چهخوب من، بزرگ شدهام!
چهقدر تو را داشتن شیرین است
چهقدر شیرینی به چشمهایِ تو میخورد
شیرینیای بیشتر از چای شیرین
حتا بیشتر از چای با قندهایِ یواشکی
کودکیهایِ خیلی
چهقدر تو به من میآیی
چهخوب من، بزرگ شدهام!
دارم کنارِ تو راه می روم،
دستت چه ناز، ظریف است
انگار می خواهد بوس کند،
بغل کند
آنقدر که آدم خجالتش بریزد وُ
شرمَش آب شود
صدایَش باز شود وُ
فریادش شروع به گفتنِ نامت کند!
به گفتنِ نامِ تو
قبلِ هر، دوسِت دارم
به گفتنِ نامِ تو
بعدِ هر دوستت دارم خیلی
چهقدر تو به من میآیی
چه خوب من، بزرگ شدهام!
چه کِیفِ خوبی دارد
کنارِ تو پاییز را ریختن
کنارِ تو برگ را نوشتن
کنارِ تو خوب بودن،
خوبی کردن
چهکیفِ خوبی دارد
کنارِ تو برف را، آدم برفی را
وَ بهار وُ هرچه خوب را،
دوست داشتن !
چه خوب بزرگ شدهایم
چهقدر بههم، میآییم!
دارم کنارِ تو خودم را خواب میبینم.
"افشین صالحی"
یکشب؛
به دستهایت خواهم رسید
از آن آغوش خواهم ساخت وُ
خود را،
در آغوشِ تو خواهم دید
یکشب،
به موهایت خواهم رسید
با آن تا خدا بالا خواهم رفت
تا لبهایت،
وَ از آن بوسه خواهم چید
به لبهایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید وُ
لبخند خواهم دید!
یکشب،
به تو خواهم رسید
به شبها
به روزها
به خوابهایت
میدانم
میدانم
میدانم یک روز
دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود، که نبود
خوبم!
خیلی خوب.
مگر میشود به فکر تو بود وُ خوب نبود
تو را خیال داشت وُ
بد بود
من خوبم قشگِ عزیز
راستی تا یادم نرفته بگویَم،
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتا مثلِ اولِ سطر وُ حالِ
حالا
نــــــــه!
الان،
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم
بیشتر از هر جور.
غمگینم! :(
آخر امروز نگفتم،
نگفتم دوستت دارم
از خودم خجالت میکشم
از خودم فرار میکنم
که دیر کردم
که دیر گفتم وُ امروز رفت.
قشنگِ نازم،
میدانم هیچ بیراههای
به تو نمی رسد
میدانم تا تو خیلی راه است
خیلی!
تازه راه؛
خیلی راه باشد
شاید به تو برسد
تو که غریبه نیستی
علاقهجانِ منی
خواب ماندم
نه این که در خواب نگفته باشمها...ا
نـــــه!
تازه یواشکی بوسَت هم کردم! (خجالت!)
گفتم شاید تو نشنیده باشی
نه نه ... دارم دروغ میگویم
می دانی،
اصلن کیف میکنم هِی بگویم سلام
هِی بگویَم دوستت دارم
هِی یواشکی ببینمت
دید بزنم
بوس کنم...
بخدا حتا همین سطر هم،
جوری دیگر
دوستت دارم
جورِ دیگر میگویم
سلام
علاقهیِ نازم
دوستت دارم
حالت چهگونه است؟
من،
به فکرِ تو
خوبم!
میبوسمت.
هرجا، هروقت
"افشین صالحی"