من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم ترا؟
گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم ترا
صد بار آیم سوی تو، تا آشنا گردی بمن
هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم ترا
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...خاک کویت
ز سرم برد هوای دگران ...
"هلالی جغتایی"
هِلالی جغتایی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸ ه.ش)، از شاعران پارسیگوی ایرانی در سدهٔ ۹ هجری خورشیدی بوده است.
متن کامل شعر در ادامه مطلب
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسلست آب دهانت.
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست میدانستم.
"مهستی گنجوی"
مهستی گنجوی (با تلفظ مَه سَتی یا مِه سِتیِ) از شاعران زن متقدم تاریخ ادبیات فارسی و همدوره با غزنویان (سده پنجم و ششم هجری قمری) بوده است. از وی کتاب کامل و مستقلی باقی نمانده است. مجموعهٔ رباعیات مهستی به همت آقای علی پیسپار و از روی یک نسخهٔ چاپ شده در آذربایجان شوروی به سایت گنجور اضافه شده است.
منبع: سایت گنجور
سر رشته شادیست خیال خوش تو
سرمایه گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو
"مولانا"
دگر آن شبست امشب
که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها
که یکی اثر ندارد.
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
چند پنهان کنم
افسانه هجران از تو؟
حال من بر همه پیداست
چه پنهان از تو؟
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود.
"صائب تبریزی"
------------------------------------------
متن کامل شعر:
لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود
در نگین تو همان زهر نهان است که بود
حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد
آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود
دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد
حلقه زلف همان سخت کمان است که بود
شب زلفت ز خط سبز، سیه دل تر شد
این سیه کار همان دشمن جان است که بود
گرچه شد کشور حسن تو ز خط زیر و زبر
همچنان دیده به رویت نگران است که بود
خط بیرحم به انصاف نیاورد ترا
خشم و ناز و ستم و جور همان است که بود
خط ز رخسار تو هرچند قیامت انگیخت
چشم مستت به همان خواب گران است که بود
دل ما با تو چنان است که خود می دانی
گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
گرچه نگذاشت اثر عشق تو از نام و نشان
دل ز داغت به همان مهر و نشان است که بود
گرچه شد باده حسن تو ز خط پا به رکاب
صائب از جمله خونابه کشان است که بود.
"صائب تبریزی"
هر که
محرابش تو باشی
سر ز خلوت برنیارد ...
"سعدی"
---------------------------------------
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم میرود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
"سعدی"
سودای تو را بهانه ای بس باشد
مستان تو را...
ترانه ای بس باشد!
در کشتن ما چه می زنی تیغِ جفا؟
ما را
سر تازیانه ای ...
بس باشد!
"مولانا"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
تو چه دانی که چه ها کرد
فراقت با من؟
غم هجران تو، ای دوست،
چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟
"عراقی"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشد
"سعدی"
برگرفته از کانال "باران دل"
@baran_e_del
----------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
دانلود آهنگ "محبوب زیبا" از طاهر قریشی
-----------------------------
متن کامل شعر:
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد
چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد
تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد
جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم
گرد سودای تو بر دامن جانم باشد
گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشد
هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست
من خود این بخت ندارم که زبانم باشد
جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی
سر این دارم اگر طالع آنم باشد
"سعدی"
فتادهام به رهت
چشم و گوش گشته سراپا
بیا که گوش به آواز،
پا و چشم به راهم...
"وحشی بافقی"
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر
با نفسی افتادهست...
"سعدی"
متن کامل شعر:
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتادهست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتادهست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبین است که در وی مگسی افتادهست
هیچکس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آن کس که به دام هوسی افتادهست
سعدیا حال پراکندهٔ گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتادهست.
"سعدی"
دیوان اشعار / غزلیات
گرچه میگفت که زارت بکُشم، میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
"حافظ"
متن کامل شعر:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
"حافظ"
دل من در هوس روى تو اى مونس جان
خاک راهیست
که در دست نسیم افتادهست ...
"حافظ"
برگرفته از کانال: "دیوارنامه"
@DivarNaMeH1358
اگر بیتو بر افلاکم
چو ابر تیره غمناکم
وگر بیتو به گلزارم
به زندانم به جان تو
"مولانا"