بمان
نه برای من
برای این کوچه
که انتهای آن
در سپیده و انتظار گم می شود
برای این خانه
با دلتنگی هایی که از پیراهن زنانه اش می ریزد
برای این اتاق
با دنده های شکسته در زخم بی کسی
برای عشق
که در قهوه ای چشم های تو عریان می شود
بمان
نه برای من
برای این درخت
که قرار بود یک قفس آواز
بر شاخه هایش بیاویزی
برای این بهار بمان
برای این بهار
که روی شانه هایت افتاده
و ترکت نمی کند.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396
اگر گنجشکی تازهبالی
در شعر کوچک من لانه کن
اگر آفتابی تازهزادی و راه را نمیشناسی
در آسمان خانۀ من پرسه زن
اگر توفانی و دریاهایت کوچکند
در بستر من شعلهور شو
ای بادپا
که دستهکلید دریاها در دست توست
صندوق قدیمیرا باز کن
و نقشۀ ملاحان گمشده را به من ده
ببین چگونه مرواریدها تکثیر میشوند
بر آتش مژگان من.
"محمد شمس لنگرودی"
دکمه دکمه
روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم می خواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش، نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از
آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمی ها
که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...
خوشم می آید ....
"رسول ادهمی"
نمی دانم این روزها
کجای دنیا را عاشق کرده ای
اما
حتم دارم هنوز، تنها که می شوی
کنارِ
دریاچه ای،
به سنگ هایِ غمگین شنا یاد می دهی
یا
شاید به لباس هایِ ویترین نشسته
حسرت
می دهی تنت را
چه
می دانم
شاید
هم کافه ای را پیدا کرده ای
که
قدر سیگار کشیدنت را می داند
به
انضمام یک کافه چی
که
هر بار با اشاره ات به دیوار می خورد
اما
در این خانه
همه
چیز دست نخورده مانده
جز
سرفه هایم که شدید تر شده
و
همسایه های متعهد
که
شب بیداری مردی عزب را تاب نمی آورند
همه
چیز شکل سابق دارد
جز
من و لباس های تو،
که
از فرطِ آغوش چروک شده اند
راستی
از آنجا که تو هستی
خیالم راحت است
اما
این حوالی دیگر
هیچکس
عاشق نمی شود...
"شهریار بهروز"
برگرفته از وبلاگ: