پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل
یا شهری دیگر
هر جا تو
خواستی
هر جا که شد
با سرنوشت
نمی توان در افتاد
پنجره ی
خوابت را باز بگذار...
"عباس معروفی"
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم داده اند
نمی دانم باهات چکار کنم!
"عباس معروفی"
میخواهم کاری کنم که خدا
مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای من
دنبال خودت بگردی...
"عباس معروفی"
نه زمینشناسم
نه آسمانپرداز
گرفتارم
گرفتار چشمهای
تو
یک نگاه به
زمین
یک نگاه به
زمان
زندگی من از
همین گرفتاری شروع میشود
سبز آبی کبود
من
چشمهای تو
معنای تمام
جملههای ناتمامی ست
که عاشقان
جهان
دستپاچه در
لحظهی دیدار
فراموشی
گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش میتوانستم
ای کاش
خودم را
در چشمهای
تو
حلقآویز کنم.
"عباس معروفی"
مگر نمیگویند که هر آدمی
یک بار عاشق میشود ؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی
دل میبازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم میگذری
نفست میکشم باز ؟
چرا هربار که میخندی
در آغوشت در به در میشوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمیآورند باز ؟
گل قشنگم
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری ست
با همین دستهای بیقرار
به خدا میرسانمت.
"عباس معروفی"
دوست داشتن
تو
زیباترین گلی
است
که خدا
آفریده!
گفته بودم؟
"عباس معروفی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
تو به دستهای من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دستهام گُر میگیرد
شعلهور میشود
تو به چشمهای من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
میآیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان میآیی
تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی میرسد که هر دو در یک آسمان ایستادهاند
روبروی هم
به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد.
"عباس معروفی"
شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازی ست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش
نت به نت
نفس در نفس
تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم.
"عباس معروفی"
برگرفته از وبلاگ:
http://meykhaneykhamoosh.blogfa.com/
عشق من
بارها با نفسهام
به نقطه نقطهی تنت گفتهام:
دوست داشتن تو
گفتنی نیست
تماشایی ست
دستهام شاهدند.
برگرفته از وبلاگ:
تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد
بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز آغوش من
نداشته باشی.
برگرفته از وبسایت شاعر
------------------------------------------------------------------------
دانلود ترانه ی زیبای «می توانم کریسمس را بشنوم» باصدای ابی و لیل کولت
منبع:
رد انگشت هات
تنم را شعله ور می کند
به این لبخند می زنم
که هر ناخنی
دست مهربانی هم
همراهش هست.
نیست؟
@
من عاشق توام
بانوی تو
وقتی مرا نبینی
نیستم؛
نابود و نیست.
@
خوشبختی
تعریف های گونه گون دارد
به تعداد آدم های دنیا.
عمر من یکی
به خوشبختی قد نمی دهد
گل قشنگم!
می دانم در انتظار تو
فرو می شکند
و تو خوب می دانی که من
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم.
رنگها را
با انگشتهای
تو شمردم
باز هم یکی
زیاد آمد
میشود این
انگشت را
دو بار ببوسم
گلبهی را هم
بردارم؟
راستش را
بخواهی
جیبهام پر
از رنگ است.
اگر صبح
زودتر از من بیدار شدی
بوسم کن
اما اگر من
زودتر بیدار
شدم
بر سینهات
منتظر همان
بوسه
میمیرم؟
...
با بودنت
بهشت را دیدم
حالا خدا
دنبال سیب
سرخی میگردد
تا از بهشت
آسمان
رانده شود.
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
آب؟
بگو آب
و من روی تنت باران ببوسم
برو!
هرجا که میخواهی برو
اما
دورتر از یک نفس نرو
آتش؟
بگو آتش
و من کف دستهام را
روی پوستت شعله ور کنم
کلمات را مثل گلبرگ
زیر پای تو میریزم
که راه گم نکنی
و بر کاغذم بمانی
رحم؟
تو بگو رحم کن
من خدا را بین نفسهای تو
به التماس میاندازم
یاس به نخ میکشم
کلمات را
به گردن تو میآویزم
که بوی من
خوابت را حرام کند
از ندیدنت هی میمیرم
به امید دیدنت
هی نو به نو
زنده میشوم
تنها یک میز برای من بخر
همین
و نان
جوهرم که تمام شد
مرا هم ببر دلم باز شود
در بازار پرندگان
بعد بیا روی میز بخواب
ببین چه داستانی مینویسم
از آن ملافهی سفید
و اندام تو
چه انتظار بیهودهای است خورشید
که تو را
به دستانم
هدیه نخواهد داد!
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآیی
یا پاییز میرسی؟
حالا که در آغوش منی
شبها مرا میفرسایند
که بودنت در دستانم
از خیال به خاطره بدل شود
و مرا در نبودنت تجزیه کنند
باز عاشقت شدم
داشتم آهنگی گوش میدادم
که شبیه موهای تو بود
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم باهات چکار کنم
هیچ کس
دگمههای مرا
باز نکرده بود
جز تو
که می بستی و باز میکردی
نمیدیدی دگمهی آستینت
به یقهام دوخته شده
و نگاهت بر لبهام
دال یادم رفته بود یا میم؟
بوسیدن که یادم نمی رود
عشق من!
+ از دل این شعر چند شعر میشود بیرون آورد! ... بیش از یک بار باید خواند!
خستهام
از این که
صدای تو را بشنوم
خیال کنم وهم
بوده
این که هرچی
بخواهم بخرم
می گویم حالا
نه
صبر می کنم
وقتی آمدی
از این اجاق
خاموش
این قابلمه
ها، ماهیتابه ها
این شراب که
هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های
خاک گرفته
بشقاب های
دلمرده
این فیلم که
قرار بود با هم ببینیم
متکایی که
سرت را می گذاشتی
خودم که
بهانهجو شده
از انتظار
خسته ام
همینجا نشسته
ام
و فکر می کنم
چه خوب! که
زمین گرد است
عشق من!
می روی آنقدر
می روی که باز
آنسوی زمین
می رسی به من.
تنم را بکشم به لبهات
میسوزم؟
یا آب میشوم؟
بگذار برات کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه میکنم
از بالای شانهات
کتاب
نفس میکشم
لای موهات
ورق بزن.
اگر توی گوشت گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟
از پلههای کودکی
بالا میآیم
تاب میخوری در تنهایی من
عاشقت میشوم
نگاهت مرا مرد میکند.
دلتنگیام را
به کی بگویم وقتی نیستی؟
تا کجا راه بروم تا تمام شوم؟
مثل یک جاده
...
نیستی که!
من هم عادت نمیکنم
آقای من!
همین.
کتاب را بالا بگیر ببینم
گاهی هم برگرد و بوسم کن.
حواست به داستان هست؟
نه
بیا از اول شروع کنیم.
دیدی؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من!
فقط میخواستم
در امتداد
نسیم
گذشته را به
انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به
اسطورههای نارنجی
که هنگام راه
رفتن
ستارههای
واژگانم
برایت راه
شیری بسازند
میخواستم سر
هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به
موهات
که وقتی
برابر آینه میایستی
هیچ چیزی
جز دستهای
من
بر سینهات
دل دل نکند
میخواستم
تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی
شوم
و مغرور، پای
تو بایستم
بر ستون
یادبود شهر.
"عباس معروفی"
---------------------------------------------------
+ با چه واژه ای میشه رسوند که این شعر چقدر زیبااااااست!
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه میهی؟
میشود
وقتی مینویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر
خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از
دلتنگیت میمیرم.
@
وقتی نیستی
می خواهم بدانم چی پوشیده ای
و هزار چیز دیگر
@
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بیایی؟
*
خنده های تو
کودکی ام را به من می بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست های تو
اعتمادی که به انسان دارم...
چقدر از نداشتنت می ترسم
بانوی باشکوه من!
@
حاضرم همهی دنیا را
ساکت کنم
تا تو در آغوشم آرام بخوابی.
حالا تب تنت را
ببوس روی تن من.
@
مثل بازی آب و خاک
لجوج و تمام خواه
به تنت بپیچم؟
مثل برکه ای زلال
در آغوش زمین
جایی برای خودم
دست و پا کنم؟
خب حالا مرا ببوس
مثل نیلوفر آبی
@
موهام خیس خیس است.
بپیچمش به انگشتهای تو؟
نمیدانم.
میخواهم بیایم توی بغلت
با لباس بیایم؟
نمیدانم.
میخواهم شروع کنم به بوسیدنت
تا همیشه...؟
صبح که چشم باز کنم
موهام فرفری شده
این را میدانم.
@
جاذبه های تو تمام نمی شود
من اما
تمام می شوم در آغوشت
و باز به دنیا می آیم
بهخاطر دوباره دیدنت
با همین تولد مکرر
می بوسم و نگاه می کنم و می چرخم...
چند بار دیگر
زمین دور خورشید بچرخد
و من خیال کنم هنوز نچرخیده ام؟
@
آنقدر آرام بوسیدمت
که خدا هم نفهمید
و خوابش برد
دنبال دستات می گشتم
@
تو گم شده باشی
مرا صندلی
به تمدن باز نمیگرداند.
گاهی خیال بودهام
گاهی توهم
گاهی تجردی تنها
میان آدمها
سایهای از خودم
که تمام عمر
دنبال تو میگشته.
"عباس معروفی - پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 - آلمان
در خواب تو
بیدار بودم
سرگردان و
بیدار
حتا همان
لباس صورتی هم تنت نبود
موهات دور
صورتت...
دیدهای ماه
خرمن میزند؟
آسمان مثل
پردههای سیاه
از دور صورتش
فرومیریزد
دیدهای؟...
نفس میزدی
و من
بین لبها و
سینههات
سرگردان بودم
گفتی کجایی؟
گفتم
سرگردانی قید زمان است
نه مکان.
"عباس معروفی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند …
"منبع: نت"
...
مرسی که هستی
و هستی را
رنگ میآمیزی
هیچ چیز از
تو نمیخواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو...
نه،
راه نرو
میترسم پلک
بزنم
دیگر نباشی.
"عباس معروفی"
بین شبها و روزهات
بین دستها و نفسهات
بین بوسها و لبهات
چنان سرگردان شوم
که نفهمم دنیا کدام طرف میچرخد
چرا میچرخد
نارنجی!
دلم میخواست بین خندهها و موهات
اسم تو را صدا کنم
و وقتی گفتی جانم
جانم را از نبودنت نجات دهم
با یک نگاه.
"عباس معروفی"
June 11, 2013