آب؟
بگو آب
و من روی تنت باران ببوسم
برو!
هرجا که میخواهی برو
اما
دورتر از یک نفس نرو
آتش؟
بگو آتش
و من کف دستهام را
روی پوستت شعله ور کنم
کلمات را مثل گلبرگ
زیر پای تو میریزم
که راه گم نکنی
و بر کاغذم بمانی
رحم؟
تو بگو رحم کن
من خدا را بین نفسهای تو
به التماس میاندازم
یاس به نخ میکشم
کلمات را
به گردن تو میآویزم
که بوی من
خوابت را حرام کند
از ندیدنت هی میمیرم
به امید دیدنت
هی نو به نو
زنده میشوم
تنها یک میز برای من بخر
همین
و نان
جوهرم که تمام شد
مرا هم ببر دلم باز شود
در بازار پرندگان
بعد بیا روی میز بخواب
ببین چه داستانی مینویسم
از آن ملافهی سفید
و اندام تو
چه انتظار بیهودهای است خورشید
که تو را
به دستانم
هدیه نخواهد داد!
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآیی
یا پاییز میرسی؟
حالا که در آغوش منی
شبها مرا میفرسایند
که بودنت در دستانم
از خیال به خاطره بدل شود
و مرا در نبودنت تجزیه کنند
باز عاشقت شدم
داشتم آهنگی گوش میدادم
که شبیه موهای تو بود
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم باهات چکار کنم
هیچ کس
دگمههای مرا
باز نکرده بود
جز تو
که می بستی و باز میکردی
نمیدیدی دگمهی آستینت
به یقهام دوخته شده
و نگاهت بر لبهام
دال یادم رفته بود یا میم؟
بوسیدن که یادم نمی رود
عشق من!
+ از دل این شعر چند شعر میشود بیرون آورد! ... بیش از یک بار باید خواند!
بسیار زیبا! درود بر شما و عباس معروفی عزیز ..
غربت من
شده نبودن تو.
همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من.
یادت نرود مال منی!
این رنگهای نو به نو
این جنگهای ویرانگر
این سنگهای مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را پرت میکنند
از اسب.
میترسم
نگاهت
حواس مرا پرت کند
میترسم
یادم برود مال منی
در آغوشت بگویم
کی میآیی؟
بپرسی
کجا؟
و من بگویم
با اسب.
:: عباس معروفی ::
از دل این شعر چند شعر میشود بیرون آورد!
دقیقا !!
زندگی شاید ...
از پیشانی تو آغاز می شود ،
وقتی مقصد ...
همه ی بوسه های عاشقانه است .
نشانم ده صراط روشنم را / خودم را، باورم را، بودنم را
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
خداوندا من از نسل خلیلم / به قربانگاه می آرم «منم» را
سلام
قربان، عید سر سپردگی و بندگی مبارک
چقدر لطیف و زیبا بود.
خیلی عالی بود