دوست داشتن
تو
زیباترین گلی
است
که خدا
آفریده!
گفته بودم؟
"عباس معروفی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
"دنیای
رمان"
دلتنگی من
تمام نمیشود
همین که فکر
کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگتر میشوم
برای تو
چقدر دنیای
رمان
قشنگ است
نیمه شب
کاش میتوانستم
دستهات را
بگیرم
و تو را
بنویسم
کاش نقاشی
بلد بودم
دوست داشتن
تو
زیباترین گلی
است
که خدا
آفریده
گفته بودم؟
آنقدر شوقانگیزی
که سجده میکنم
تو را
بلند بالای
من!
خیال کن از
جنس آتشم
از همهی
دنیا که بگذرم
از آغوش تو
چشم نمیپوشم
آقای من!
نمیپوشم
تو شعر بگو
من تو را مینویسم
تو حرف بزن
من مست میشوم
سیر که نمیشوم!
داشتم با خدا
یک قل دوقل
بازی میکردم
تا دیدمت
سنگها را
ریختم توی دامنش
دویدم به سوی
تو
توفان
همه چیز را
برده بود
ملافه را
کشیدم
که تو را باد
نبرد
بانوی من!
حالا همه چیز
جزیی از توست
زمین و آسمان
و خدا
اگر خدا
نیستی
چرا تکی؟
یگانهی من!
توی شعر بگو
زندگی من با
تو
عاشقانه است
تو با دستهات
من و بوسههام
خورشید و
خندههات
مال من
بهار و بودنت
مال من
دلم را به
گردنت میآویزم
من و نگاهم
مال تو
"عباس معروفی"
سلام
وبلاگت عااااااااالیه عااااااالییییی
مرررسی
حس خوبی دارم که خدایی به این خوبی دارم
ممنون از این انتخاب بسیار زیبایتان
جاودانه باشید و ماندگار
لبخند خورشید روح هرانسان است .بدون آن نه چیزی زنده می ماند ونه چیزی می تواند بروید...
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
یعنی تو با صدای من سخن گویی
با چشمان من ببینی
و جهان را با انگشتان من کشف کنی...
نزار قبانی
آفتاب،آتش بیدریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرز هر نگاه
بر درگاه هر ثقبه
سایهها
روسبیان آرامشند
پیجوی آن سایه بزرگم من که عطش خشک دشت را باطل می کند
چه پگاه و چه پسین
این جا
نیمروز
مظهر هست است
آتش سوزنده را رنگی و اعتباری نیست
دروازه امکان بر باران بسته است
شن از حرمت رود و بستر شنپوش خشک رود از وحشت
هرگز سخن می گوید
بوته گز به عبث سایهئی در خلوت خویش میجوید
أی شب تشنه! خدا کجاست؟
تو
روزی دیگر گونهای
به رنگی دیگر
که با تو
در آفرینش تو
بیدادی رفته است
تو زنگی زمانی
یک معدن تنهایی
و یک برف آرزو........!
سلام
مثل همیشه بی نظیر.
خوشحالم خواننده هر روز شعرهایتان هستم
ممنونم به خاطر حال خوشی که با انتخاب هایتان به ما هدیه می دهید
شاخه ای گل تقدیم شما و درختتان همیشه پر از شاپرک های عاشق ...
باز سر گشته ام از حکمت و اسرار قلم
باز در مانده ام از جوهر و پندار قلم
هرکه رادیده از آب است وغذابش دیده
شایدش راز همو داند و کردار قلم
....
وبلاگ زیبایی دارید اگر دوست داشتید ادامه شعرم را در وبلاگم ببینید نظرتان برایم مهمه خوشحال می شوم نظرتان را بنویسید
بسیار عالی ... تشکر