سلام
من،
عاشق توام
عاشق تو،
علاقهی خوبم!
این عاشقانه مبارکت باشه
این روز به شادی، به خیر و خوشی
به دور از دردِ دوری وُ
زخم دورویی باشه
برای تو این روز آسمان را آرزو دارم
به هر هوایی که دوست داری
زمین را
به هر رویِشی که آرزو داری
و برایِ خودم،
تو را آرزو میکنم!
میدانم
حتمن میگویی عاشقانه که روز سرش نمیشود
سال نمیفهمد
تو که خوب میدانی
هر روز در همین سطرها
در همهی خوابها
و درخیال من جاری هستی
درسطرهایی که برای تو نامه مینویسم
شعر میخوانم
درخوابهایی که کنار تو میخوابم
کنار من بیدار میشوی
و درخیالی که
زندهام
زندهگی میکنم
و من ..
شاید که در سفرهای تو باشم!
بیخیال
نگران نباش
گفتم این روز بهانهای باشد
برای دوباره سلام
دوباره دوستت دارم مدام
که شاد باشی
که نگران من نباشی
گفتم،
کسی پرسید بگویی که گفت
که نوشت
که گفت وُ نوشت وُ خواند:
سلام!
علاقهی خوبم
علاقه جان من، میدانی
من،
عاشق تو هستم.
"افشین صالحی"
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند
شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه های ات
هم چنان ام عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است
احمدشاملو
زنى که از سى سالگى گذشته،
دیگر نامه ى عاشقانه نمینویسد..،
او عاشقانه هایش را
با رنگ لبها
و لاک ناخنش هماهنگ میکند..!
زنى که از سى سالگى گذشته
یک دسته از موهایش را
همیشه آزاد میگذارد،
تا وقتى که روبه روى تو نشسته
با تاباندن آن دور انگشتانش،
حواس تو را از
بیتابى و هیجاناتِ عاشقانه اش پرت کند..!
زنى که از سى سالگى گذشته ،
حرفهایش همرنگِ پیراهن توست..!
و نگفته هایش را پشتِ پلکهایش
نقاشى میکند..
گاهى به رنگ دریا ، گاهى جنگل
و گاهى هم شبى ، بى مهتاب..!
((آرزو پارسى))