کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بعد رفتنت

سرگردانم 

میان آدم برفی های کوچکی 

که بعد از تو در قلبم مخفی شده اند

و شعرهایی که دلم می خواهد هر صبح

از پنجره ی دلتنگی هایم راهی مسیر گنجشک ها بکنم

سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده

بعد رفتن ات 

من پیر شده ام

آنقدر پیر

که دست های یخی آدم برفی ها

یاد تو را از شانه هایم می تکانند

و من

من هیچ...

فقط شعرهای عاشقانه ام را

های های گریه می کنم ...


"بتول مبشری"


وقتی پلکهایت درخشید

نمی دانم

می آمدی یا می رفتی

فقط چیزی در قلبم فرو ریخت

نمی دانم

می آمدی یا می رفتی

عبورت، حضوری ماندگار بود

خورشید از پشت

پلکهایت درخشید

و در ادامه ی راهم

طلوع کردی!


"فریال معین"


در آستانه ی کدام در گم شده ای

در آستانه ی کدام در گم شده ای

هر چه دست دراز می کنم

دستم به گیسوانت نمی رسد

ما که نسیم را با هم آواز خوانده

و سحر را با هم 

گریسته بودیم

تا صبحِ متبرُکِ باران و عاطفه

های های ها..... ی

کجاست بندِ عاطفه

کجاست آن صبح خجسته!؟

...

"مظفر امینی"


هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که درد تو کشد از پی درمان نرود

 

آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست

به تماشای گل و لاله و ریحان نرود.

 

"شاه نعمت‌الله ولی"


درباره شاعر:

سید نورالدین نعمت‌الله بن محمد کوه بنانی کرمانی (قرن هشتم- قرن نهم هجری) از صوفیان بنام ایران و قطب دراویش نعمت‌اللهی است.


بوسه هایم ابری می شوند

بوسه هایم ابری می شوند

و پشت سرت

آسمان، آسمان فرو می ریزند

و مثل پرستویی

کنار پنجره ی اتاقت می خوابند و

سراغت را می گیرند

هر جا که بوی تو باشد

همان جا فرو می ریزند

بوسه هایم نیز مثل خودم

نه مادر دارند، نه وطن

و نه کسی که غمخوارشان باشد

بوسه هایم تکه ابری بی مرزند

و گردباد سبز عشق

که یک‌سر سراغ تو را می گیرند

اگر شبی زمستانی و یخبندان

صدایی از پشت در خانه ات شنیدی

بدان بوسه های من است

که دارد در خانه ات را می کوبد.

 

"لطیف هلمت"

(شاعر کردستان عراق)

(Latif Halmat)

 

برگرفته از وبلاگ:

http://lastsamurai.persianblog.ir

با من از دست هایت بگو

با من از دست هایت

از پیشانی ات

و از آفتاب تندی که بر آن می تابد

از پیراهنت بگو

که باد

به سینه ات می چسباند آن را

وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای

و فکر زمستان پیش رو

که به گرمای آغوش من می کشاندش.

 

بوی گندم ویرانم می کند

بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

با من از خاک مزرعه ات حرف بزن

و بگذار

شعرهایم

تب تند تنت را داشته باشد

تب خاکی را که

سرزمین من است.

 

"شکریه عرفانی"

(شاعر افغانستان)

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

 

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم

چاره‌ای کن که به لطف تو گنهکار شدم

 

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود

بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

 

تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من

بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

 

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو

که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

 

جان به لب آمد و راز تو نگفتم به کسی

نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم.

 

"شاطرعباس صبوحی"

 

+ شاطر عباس صبوحی قمی (زاده ۱۲۷۵-درگذشته ۱۳۱۵) از شاعران توانمند دوره قاجار بوده است.


ای که نزدیکتر از جانی

ای که نزدیکتر از جانی و

پنهان ز نگه...

هجر تو خوشترم آید

ز وصال دگران...

 

"اقبال لاهوری"

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del


گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور آب شوم روی تو دیدن نگذارند
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند.‏

‏"عرفی شیرازی"‏

(شعر کامل در سایت گنجور)

+ مصرع دوم را بدین صورت نیز نوشته اند:‏
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند


روزی اگر ببینم آمده ای

روزی اگر ببینم آمده ای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار!
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت...

 
روزی اگر ببینم آمده ای
با نسیمی خنک در لبخنده ات
و دست هایی زیبا، به اندازه گذشته ها زیبا
شکوفه می دهند تمام درهایی که کوفته ای ...


روزی اگر ببینم آمده ای
با حسرت بی حسابت در درونم
به ناگهانی که خویش را گم کرده ام
به ناگهانی که چاره ای ندارم
تمام ستارگان آسمان در دلم سرازیر می شوند...


روزی اگر ببینم آمده ای
نه بر رخساره ات سایه ای نشسته
نه بر زبانت گلایه ای
غبار کفش‌هایت را به دیده می کشم
و دنیا از آن من می شود.

 

"یاووز بولنت باکیلر"

(شاعر معاصر ترک)

 

ترجمه: قادر دلاورنژاد

 

برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com

تو معشوق باش

تو معشوق باش

همین‌گونه ستبر

همین‌گونه سپید

همین‌گونه که چشمهات تپه دارد و دشت

و دستهات که دور

دور دست های تمناست

همین‌گونه که از میان لب‌های ترد تو

حروف اسم من جاری

و جهانم مشوش می شود

و پیشانی تو عرصه کودکی کردن است و

زمین بازی خیال

و پیشانی تو قطعا بوی به می دهد

یا بوی نم دیوار حیاط

تا عطر حیات بپیچد در مشام کلمه ها

کلمه های پرنده

کلمه هایی که تایپ نمی شوند و

به زبان من نمی نشینند

تو معشوق باش

همین‌گونه که هستی

من با تو نیستم و هستم

همین‌گونه سرد و بی قرار

مثل ماه بالای آلاچیق

که بر تو می تابد و از تو بر نمی تابد.

 

"الهام حیدری"


تو نرفته‌ای

پیراهنت با آغوش باز می‌خندد

بوی تنت سر به سرم می‌گذارد

اما از عکس ها نمی‌زنی بیرون.

 

تو نرفته‌ای

در خانه تکثیر شده‌ای

پیراهنت روی تخت

پیش‌بندت در آشپزخانه

صدایت در شیار گوش‌هام

راه می‌روند و بوی تو می‌آید.

 

تو نرفته‌ای

تکثیر شده‌ای

مثل من

که هرجا خاطره داریم ریشه دوانده ام

 

تو نرفته‌ای

مرگ امتحان نبودنت را از من می‌گیرد

تکثیر شده‌ای در زندگی‌ام

و من در تو مرده‌ام...

 

"بهار امیدی"

 

برگرفته از کانال: باران دل

@baran_e_del

دوست داشتنت

دوست داشتنت

به روییدن ستاره بر سنگ می ماند،

به چیدن انگور از مزارع ماه،

همان قدر دور،

همان گونه بی فرجام!

خواستنت سیب نیست که بچینم،

اشک نیست که بریزم.

اینکه در میانه جنگ دلت بخواهد زمان بایستد،

گلوله بایستد،

باد بایستد،

تا نفسی بی دغدغه،

بی هراس دقایق بعد،

از پشت این خاکریزهای خسته گریز

بزنی به دشتهای خوشبخت

که سر بگذاری بر شانه تاکستان و

هوای خانه مست ات کند.

خودت انتخاب کنی از کجای کدام خواب بیدار شوی

که سر از محال آغوش اش در بیاوری

و یک عمر تشنگی را های های بباری.

دوست داشتنت درنگ شیرینی ست

که در چای سرد هر روزه ام،

بی صدا حل می شود.

 

"امیر سربی"


با شناختن تو ...

دیگر نه هراسانم نه ناامید

روزگارانم را عوض کردم

با آنچه که برایم دادی

روزگارانی که در خورت نبودند

و دور انداختم هر چه را که لایقت نبود

اکنون بادهایند

که جای آن تیرگی ها می وزند

تو به تعریف دوباره‌ی آموخته های مقدسم آمدی

سرزمینم را در نگاهی به زیبایی ات پیوند زدی

دست‌هایم را به دوردست‌ها رساندی

پنهان‌ترین دریاها را به کشتی هایم گشودی

تنها تویی که می توانی

رفتگان عادی را

به شعری بخوانی که

کلماتش نمی میرند.

 

"کمال اوزر"

(شاعر معاصر ترک)

 ترجمه: قادر دلاورنژاد


برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com

پ.ن: قسمت های آبی رنگ نسبت به اصل ترجمه اندکی تغییر یافته اند. (بدون تغییر درمعنی و مفهوم)


دورترین فاصله در دنیا

دورترین فاصله در دنیا،

حتی فاصله‌ی مرگ و زندگی نیست.

فاصله‌ی من است با تو

وقتی روبرویت ایستاده‌ام

و دوستت دارم،

بی آنکه تو بدانی.

 

"رابیندرانات تاگور"


+ رابیندرانات تاگور (۱۸۶۱-۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره‌پرداز اهل بنگال هند بود.


کسانی که همه چیز را محاسبه می کنند

از کسانی که

همه چیز را

محاسبه می کنند بترس

و هرگز قلبت را

در اختیار آنها نگذار

آنها حساب عشقی که

نثار تو می کنند را نیز دارند

و روزی آن را با تو

تسویه می کنند.

 

"آنا گاوالدا"


چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی

چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی
دفتر پر غزل خاطره هایم تو شدی

در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی

درد من دوری از توست بغل وا کن عشق!
تا بگویم به همه قرص و دوایم تو شدی

دورم از دین خود و قبله ی من گم شده و
معبد و قبله ی من، ذکر دعایم تو شدی

دور این میز که از خاطره هایت می گفت
باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی.

خانه مسکوت... غزل مرده و من بی تابم
علت زلزله در زنگ صدایم تو شدی.

بداهه 95/2/14

 

(شعر از خانم سحر)

منبع:

sheroadab.ir/showthread.php?tid=5397


باور ندارم رفته ای

باور ندارم رفته ای

وقتی که هرشب

با کوتاه ترین شعر

تو را به آغوش می کشم

باور ندارم نیستی

وقتی که هرشب

از دور دست ها

آنقدر می بوسمت

آنقدر می بوسمت

که به خواب می روم.

 

"مهرداد حق محمدی"


تنهایی

تنهایی

مهربانم کرده است

شبیه سربازی که

از روی برجک دیده بانی

برای تک تیرانداز آن سوی مرز

دست تکان می دهد...

 

"حامد ابراهیم پور"


دوست داشتنت

کاش بدانی

دوست داشتنت

خورشید نیست،

که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛

ماه نیست،

که یک شب باشد و یک شب نباشد؛

ستاره نیست،

که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛

باران نیست،

که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد

مثل نفس می ماند

همیشه با من است.

 

"محمد کریم درودگر"