کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

آرامشت مسری‌ست

آرامشت مسری‌ست

آنقدر که سرایت کرده است

به پیراهن سفیدت

بانو

لحظه ای بایست

مقابل باد

تا با اهتزاز پیراهنت

دنیا از جنگ بایستد.

 

"وحیدرضا سیاوشان"



سفر

دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی

با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی

 

رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد

رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی

 

از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام

بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی

 

با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم

آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی

 

در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم

یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی

 

تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی

یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!

 

"فاطمه صالحی"

 

منبع: صفحه شاعر در سایت "شعر نو"

 

پ.ن: این شعر را برخی از سایتها به مولانا منسوب دانسته اند، که اشتباه است!


دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی

دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی

تا نکشتی ز غمم، شمع مزارم نشدی

بی خبر از بر من رفتی و این دردم کشت
که خبردار ز دشواری کارم نشدی

روی برتافتی و پشت و پناه دل من
نشدی کز همه رو رو به تو آرم، نشدی

زاری‌ام دیدی و آنقدر تغافل کردی
که خبردار ز حال دل زارم نشدی

گفتی آرام ندارد دل تنها بی من
چه کنم مایه آرام و قرارم نشدی

باز هم مهر تو می پرورم اندر دل تنگ
گرچه عمری به تو دل بستم و یارم نشدی.

 

"احمد گلچین معانی"

 

 

+ احمد گلچین معانی (۱۸ دی ۱۲۹۵- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹) متولد تهران، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی بود.


عطر بوسه

خیال قشنگی‌ست

اگر من

کلید بچرخانم

تو از پنجره تابیده باشی

و خانه عطر بوسه بگیرد.

 

"یاسمن احمدی"

گر ز بی مهری مرا ...

گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می‌کنی

دل که در کوی تو می‌ماند به او چون می‌کنی؟

"همایی نسائی"


موهایم را کوتاه خواهم کرد!

موهایم را کوتاه خواهم کرد!

این یک تهدید نیست

می ترسم...؛

 

مانند طفلی بازیگوش

قلبم را

چون بادکنکی در دست گرفته ای و

لای این شاخه های بلند

به بازی نشسته ای.

 

"مینو نصراللهی"

جنگ نابرابر

بار اول که دیدمت
هدیه ام برایت چه بود؟
بجز زخم های کهنه‎ !‎
که دیگر
هیچ رنگی از افتخار با خود نداشتند
زخم هایی که چکه چکه
حسرت می چکید از آنها‎!‎
حیف‎ !‎
نمی شود دوبار مرد
و این منم
مردی نیمه جان
در میانه جنگی نابرابر
تو با سلاح چشمانت
و من زخمی و بی سلاح‎!‎
تسلیم... افتاده بر خاک‎!‎

‏"حمید رسمتی"‏

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

...

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک

عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا

عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا

عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش.‏

"دکتر جواد نوربخش"

پ.ن: عده ای این شعر را به اشتباه به مولانا منسوب کرده اند.‏

منبع: ‏‎ www.poetic.blog.ir

چه بگویم سحرت خیر؟

چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی

 

به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده‌ای قاتل دل؛ حیف ندانی که ندانی

 

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

 

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی!

 

من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

 

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

 

بشنو "صبح بخیر" از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

 

"محمد صفوی"


پ.ن: این شعر را به شهریار نیز منسوب دانسته اند.


میراث‌دار نگاه تو

میراث‌دار نگاه تو

دل من است

و این دل

دوستت دارم را

روزی از لبان تو خواهد چید

آن روز

تمام کوچه پر از دل من می شود

و دل تو نیز

بر شاخه درختان نارون نشسته

دوستت دارم هایش را می شمرد

و دل من

کوچه را از بوسه پر می کند

من و تو

یعنی دلهایمان.

 

"جووانی بوکاچو"

------------------------------------------

+ جووانی بوکاچیو (به ایتالیایی: Giovanni Boccaccio) (زاده ۱۶ ژوئن ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۱ دسامبر ۱۳۷۵) یکی از چهره‌های برجسته تاریخ ادبیات ایتالیا است.


نازی ست تو را در سر

نازی ست تو را در سر، کمتر نکنی دانم

دردی ست مرا در دل، باور نکنی دانم

خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت

گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم


"
خاقانی"


ردپا

جنگل

ردپای باران است

ویرانه

ردپای توفان

من ردپای توام

همیشه پشت در خانه ات

تمام می شوم.

 

"علیرضا راهب"

 

از کتاب: دو استکان عرق چهل گیاه

 

برگرفته از کانال تلگرام آقای بهزاد عبدی

@behzadabdi65


قفس!

لیوانی آب باشد

و خُرده‌ای نان

و دست‌های تو ...

 هیچ پرنده‌ای

به اندازه‌ی من

این قفس را

دوست ندارد...!

 

"بابک زمانی"


چیزی بگو

چیزی به من بگو

مثل بهار

مثلا شکوفه کن!

و یا ببار

مانند رحمتی بر درونم

یا رنگین کمان باش و

روحم را در آغوش بگیر

چیزی بگو

فراتر از حرف باشد

جانم را لمس کند

چیزی بگو

مثلا کنارت هستم...

 

"تورگوت اویار"

مترجم: مجتبی نهانی


یاد تو

شب

گهواره‌ای ‌ست

که تا صبح

یاد تــو را

در خواب‌های من

تاب می‌دهد...

 

"شبنم نادری"


تا ز جان و دلِ من نام و نشان خواهد بود

تا ز جان و دلِ من نام و نشان خواهد بود

غم و اندوهِ توام در دل و جان خواهد بود

 

پا مکِش از سرِ خاکم که پس از مردن هم

به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود.

 

"هاتف اصفهانی"


پرنده اندوهگین

در نی زار

پرنده ای اندوهگین می خواند

گویی چیزی را به یاد آورده

که بهتر بود

فراموش کند.

 

"تسورا یوکی"

 

کتاب: قطره های معلق باران / نشر مشکی

ترجمه: عباس مخبر

 

برگرفته از کانال تلگرام آقای بهزاد عبدی

@behzadabdi65


نمی شود بیایی ...

نمی شود بیایی اینجا

بنشینی کنار دلم

زانو به زانو

بغلم کنی و مثل تمام وقت های دیگر در چشم هایم بخندی..

نمی شود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی که رد این اشک های لعنتی جا نماند

نمی شود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"

نمی شود بیایی و ببینی که دیگر شکوهی هم خسته شد بس که در گوش من خواند و خواند و خواند...

نمی شود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانه هایت و های های بگریم...

نمی شود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی

 بیا و کنار حوصله ام بنشین...

بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابری‌ست

هوای حوصله ام ابری‌ست و دلم چتر احساس تو را کم دارد

امروز دلم تو را کم دارد

امروز تو را کم دارم

واژه هایت را کم دارم

امروز من تو را کم دارم

می فهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟

می دانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟

 بیا اینجا

بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده

اینجا سرد است

هوای اینجا مسموم است

خفه ام می کند...

 بیا و ببین

بیا و تمام مرا در خودت حل کن

بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی سینه ام برگشته اند

بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانه ام می لرزد..

بیا و ببین چقدر خسته ام از تمام این ثانیه های تکراری

 صورتم می سوزد

اشک هایم آنقدر شور شده اند آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..

بیا و برایم بخند

دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم

بیا تا برای تو بگویم که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..

دستم به هیچ کاری نمی رود و کمردرد را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم

بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..

تو نمی فهمی نبودنت چه به روز من می  آورد

خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...

بیا و ببینین خانه ی کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد

که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم

اینجا انقدر کوچک است که باید کلاسم را بهانه کنم برای تنهایی

 هوای مسموم اینجا مرا می کشد

نفسم را بند می  آورد این ..

این..

روز لعنتی دلگیر.

...

 

پ.ن:

بعضی وقت ها

از شدت دلتنگی

گریه که هیچ...!!

دلت می خواهد

های های بمیری...!!

 

منبع: وبلاگ "پرواز"



باور میکنی...!؟

اگر بگویم:

"دیشب بعدِ بوسیدنت

وقتی داشتی بِر و بِر نگاهم میکردی

همان لحظه که دستِ من و موی تو

عشق را به بازی گرفتند،

درست قبلِ بیدار شدنم

بال درآوردم"

باور میکنی...!؟

 

"آریا نوری"

 

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم

اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم


آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم

با نگاه پر از احساس تو زنجیر شوم


حس خوبی‌ست نفس های تو را لمس کنم

آنقدر سیر ببوسم... نکند سیر شوم؟!


درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد

حاضرم دم نزنم تا که زمین‌گیر شوم


باید ابراز کنم نیت رویایم را 

باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم


یک غزل باشم و تا مرز جنونت بکشم

پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم

 

اولین تار سفید سر من را دیدی؟

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم.

 

"صنم نافع"