کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

می‌دونی فاجعه یعنی چی؟

می‌دونی فاجعه یعنی چی؟

یعنی با احساس وارد یک رابطه بشی

و‌ با منطق بیرون بیای...!

 

"مائده زمان"


من و تو به یکدیگر محتاجیم

من و تو

به یکدیگر محتاجیم...

ما علت و معلولیم

ما لازم و ملزومیم

تمامِ آدم‌هاى شهر را هم زیر و رو کنى

اول و آخرش

اسمت

کنارِ اسمِ من معنا پیدا می‌کند!

 

"علی قاضی نظام"


رَج به رَج می بافم

رَج به رَج می بافم

خیالت را

می شود بیایی

این دوست داشتن را

دورِ گردنت بیاندازم؟

 

"مائده زمان"


نام تو

نام تو پرنده‌ای‌ست در دست من

تکه‌ای یخ بر روی زبانم

نام تو باز شدن سریع لب‌هاست

نام تو چهار حرف

توپی گرفته شده در هوا

ناقوسی نقره‌ای‌ست در دهانم

 

صدای نام تو

سنگی‌ست که به دریاچه‌ی آرام پرتاب می‌شود

نام تو

صدای آرام سم‌ضربه‌هایی‌ست در شب

روی شقیقه‌ی من

نام تو

شلیک سریع تفنگی مسلح شده است

 

نام تو  غیرممکن

بوسه‌ای روی چشم‌هایم

سردی پلک‌های بسته است

نام تو بوسه‌ی برف

جرعه‌ی آبی آب چشمه‌ای خنک

خواب با نام تو  عمیق می‌شود.

 

"مارینا تسوتایوا"

ترجمه: سامان رضایی

 

+ مارینا تسوتایوا (۱۸۹۲- ۱۹۴۱) شاعر و نویسنده اهل روسیه بود.


تنهایی‌ام را به کدام پنجره بگویم

تنهایی‌ام را

به کدام پنجره بگویم

که فردا صبح

چشم در چشم آفتاب رسوایم نکند!

دوست داشتنم را

به کدامین خیال گره بزنم

تا طناب دار بی کسی را دور گردنم نبافد!

و از دردهایم

برای کدام ابر بگویم

تا آبروی یک مرد را چند فصل نگه دارد!

 

خودت بگو

یک دریا چند

سال می تواند بغضش را

نگاه دارد

تا خوابش پریشان نشود

و یک شاعر چند شعر می تواند

دوام آورد

تا عشق

از آستین شعرهایش بیرون نزند!

 

"اشکان پارسا"


من از لب‌های تو متولد شده‌ام

زندگی من از روزی آغاز شد

که تو را دیدم

و بازوانت

راه دهشتناک جنون را

بر من سد کرد

و تو سرزمینی را نشانم دادی

که در آن تنها بذر نیکی می‌پاشند.

تو از قلب پریشانی آمدی

تا تسکین دهی تب و دردم را

و من درختی بودم

که در جشن انگشتانت

می‌سوختم از اشتیاق

من از لب‌های تو متولد شده‌ام

و زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود.

 

"لویی آراگون"

مترجم: سارا سمیعی


صبح ...

صبح

از نگاه خواب آلود من

نمای بسته ی توست!

وقتی رو به آینه ایستاده ای و

موهایت را

همان مدلی که من دوست دارم

شانه می کنی و...

من مثل آدمی که

حافظه ی کوتاه مدتش را از دست داده...

ناباورانه نگاهت می کنم و

عطرت

که می دود زیر بینی ام...

به این فکر می کنم که

برای تشکر از این معجزه

اگر روزی صد بار

دست های خدا را ببوسم کافی‌ست؟!

 

"نسترن علیخانی"


مرزها

مرزها تنها می‌توانند
لب‌ها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانی‌ات می‌ریزد
باد پریشانی‌ست که

از انگشتان من گذشته است.

 

"علیرضا عباسی"


اجازه می‌دهی آرزویت کنم؟

اجازه می‌دهی آرزویت کنم؟

 من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"

 من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم، دکمه های پیراهنت را ببندم، دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟

من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب. من بدون دوست داشتنت می میرم در این خشکیِ مطلق ... اصلا من برایِ شعرهایم به تو نیاز دارم. باید هر موقع که کم می آورم لب هایت را زیر و رو کنم. شعر هایِ زیادی است لا به لای ِ صورتیِ شیرینش... . چشم هایت، چشم هایت که اصلا زندگی است نباید شعرش کرد باید کشید و از دور نگاه کرد و مست شد...

حالا اجازه دارم آرزویت کنم؟

 

"سحر رستگار"


بوسه هاى تو

بوسه هاى تو

زانوهایم را سست مى کند

شبیه درختى که خوشحال است

بعد در جنگل جادویى موهایت

تکیه مى دهم به یک آغوش همیشگى

مثل یک رودخانه ى عاشقِ ستاره

حالتى از یک رویاى کهنه

این بار

اما دیگر مى ایستم و مى بوسم ات

درست پیشِ چشمِ همه.

 

"بهنود فرازمند "


برگرفته از وبلاگ "کافه شعر" ا




مهربانم مهر به آخر رسید!

مهربانم مهر به آخر رسید!

اولین باد پاییزی نبودی..

یعنی نمی‌خواهی اولین

بارش آبان را اینجا باشی!؟

 

اصلاً دلت طاقت می‌آورد

دستت در جیب بارانی من نباشد!؟

طرّه‌ی مشکی موهایت از خیسی

فر نشده باشد و من نگاه نکنم

و دلم قنج نرود!؟

کافه‌های ولیعصر را بگو

که اصلاً بدون صدای فندکت

رونق ندارد..

 

گفتنی‌ها را گفتم

دل تو سنگ هم که باشد

این آبان را نمی‌تواند

دور از من باشد...

 

"سارا چراغی"


فراموشت کرده ام!

فراموشت کرده ام

و حالا

همه چیز عادی شده

باران که می بارد

پنجره را می بندم

دیگر یادم نیست

غروب جمعه

چه ساعتی بود !

پاییز را

تنها از روی تقویم می شناسم !

فراموشت کرده ام 

اما ...

گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن

تنگ می شود ...

 

"مرتضی شالی"


پریشانی

از این همه پریشانی

دلگیر که نه!

خسته‌ام...

پریشانی تنها به موهای تو می‌آید

نه قلب من...

 

"فاطمه خرازی"


 

مرا با بوسه ای بشکن

نگران نباش

بت‌های این بتکده مقدسند

همشان را روزی مردی سرشته است

که دست بر اندام من کشیده است

دستانت را

به گل‌های سرخ و وحشی آغشته کن

اندام مرا لمس کن

از من بتی بساز

که هیچ پیامبری آن را نشکند

من عاشق بوسه هایت هستم

مرا با بوسه ای بشکن!

 

"سهام الشعشاع"

(شاعر سوری)


ترجمه: بابک شاکر


چه رفته است که صبحی دگر نمی آید

چه رفته است که صبحی دگر نمی آید
"شب فراق به پایان مگر نمی آید؟ "

کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری
که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید

هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس
کسی به دیدن من پشت در نمی آید

نسیم های فراوان رسیده تا کنعان
ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید

ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی
گذشته از من و از پشت سر نمی آید

هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق
اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید

درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر
برای دیدن من جز تبر نمی آید.


"رضا خادمه مولوی"


+ با تشکر از اقای پیرهادی برای ارسال شعر


رفتن ...

می آیی
خسته
با چمدانی که گویی
دسته اش به دستانت
قفل بسته
کفش های پوشیده
بند های بسته
می آیی
اما آمدنت،شبیه نماندن
درست شبیه رفتن است...

"لیلا خراسانی فر"


برگرفته از وبلاگ شاعر: نامحرمانه


فاصله همیشه هم بد نیست!

گاهى رابطه ات را زمین بگذار

و تا می‌توانى فاصله بگیر
دست بزن زیرِ چانه ات و از دور تماشایش کن
تحلیلش کن
ببین اصلاً ارزشش را دارد برگردى دوباره...؟
گاهى آنقَدر غرق می‌شویم در رابطه هایمان
که کور می‌شویم!
کر می‌شویم!
فاصله

همیشه هم بد نیست!


"
علی قاضی نظام"


وقتی "دوستت دارم" می گویی

نه پر دارم
نه پرواز می دانم
اما، وقتی
"دوستت دارم" می گویی
و ترانه عاشقانه می سرایی
من بال در می آورم
و تمام هستی را
از اولِ "بود"
تا لحظه ی "نبود"
می پیمایم!
کاش بدانی
پرم می دهی
وقتی از عشق می گویی...

 

"لیلا خراسانی فر"


برگرفته از وبلاگ شاعر: نامحرمانه


نگاه تو

من را به گناهی که "نگاه تو" درآن بود

بردند سر دار و تو انگار نه انگار !

 

جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار!

دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار!

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!

بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و تو انگار نه انگار!

با عشق تو می‌مانم و می‌میرم اگر چه
من می‌شوم آزار و تو انگار نه انگار!

"
حسین عابدی"

-----------------------------------


پ.ن: این شعر ویرایش شده نسخی اصلی هست که بنظرم این ویرایش مثبت بوده.

نسخه اصلی: وبلاگ "هم قافیه با باران"


جفا مکن

جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست

جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست

 

مدام آتش شوق تو در درون منست

چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست.

 

"عبید زاکانی"