من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم
به تمام کوچه های بن بست
به تمام سنگفرشهای خیس
به تمام چترهای بسته
به تمام کافه های دنج
اما حالا که فنجان ها
از من نا امید شده اند
باور میکنم
از اول هم کافه چی
قولِ تو را
به قهوه ی دیگری داده بود !
از: سمانه سوادی
-------------------------------------------------
سمانه سوادی، متولد 1 آبان 1363، تهران
وبسایت شاعر:
http://www.samanesavadi.blogfa.com
کوه نیستی
اما،
صدایت که می زنم،
شعر و شور و عشق
به من باز می گردد...
از: مریم ملک دار
برگرفته از کتاب: نام دیگر حوا
از تو با عطرها وُ آینهها
از تو با خنیاگران دوره گرد
از تو با بلوغ پسکوچهها
از تو با تنهایی انسان
از تو با تمام نفسهای خویش سخن خواهم گفت!
تو را به جهان معرفی خواهم کرد
تا تمام دیوارها فرو ریزند
و عشق بر خرابههای تباهی
مستانه بگذرد!
رسالت دیگری در میانه نیست!
من به این رباط آمدهام
تا تو را زندگی کنم
و بمیرم!
از: یغما گلرویی
مجموعه: من وارث تمام بردهگان جهانم!
تنها مرز میان من و تو
تکه پارچه ای ست...
دکمه ی اولت را باز کن
حواس شعر که پرت شد
لشکر بوسه را
برای فتح سرزمین تنت
تجهیز کرده ام .
از: شهریار شفیعی
برای پروانه شدن پیلهی دستان تو کافیست...
من را محکمتر در آغوش بگیر.
از: مریم ملک دار
...
گاه، صدایی که به گوش می رسد ، انگیزه ای نزدیک برای رنگ پذیرری دارد. باد می پیچد و برگ های خزانی را می پیماید . بنگرید، پیش روی ما جنبش (تلاطمی) است از رنگ. اینک اگر دیده فروبندیم، دور نیست که همان همهمه ی باد را به رنگ همان برگهای خزان دریابیم و یا نسیمی که بر چمنی سبز بگذرد. میّسر تواند بود که در پرتو همسایگی زمزمه ای سبزگون سر کند. شاعر دل آگاه فرانسوی، در شعر «تابستان» مصرعی دارد چنین :
«... در دهانه رود ، آنجا که رنگ آسمان زمزمه می کند.»
همهمه ایست آبی رنگ. به آبی رنگی آسمانی که رنگ خود در دهانه رود ریخته.
اینجا صدای رنگ را می شنویم. و این صدا را گاه شنیده ایم و در نیافته ایم و گاه نیز شنیده و دانسته ایم. به باغی درون می شویم. از بازی آفتاب بر برگی به رنگی جلوه گر: سبزه های بی شمار. همنوازی سبزه ها آغاز گشته و موسیقی رنگینی برخاسته است. این هنگام باد اگر برخیزد، آواز رنگ بلندی می گیرد و آهنگ سبز، به بالا می گراید (Crescendo) جنبشی که سرچشمه صداست، نیز تواند رنگین به دید آید.
...
از: سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان / چاپ هفتم 1386
عاشقت نیستم!
حتی اگر
به شیشه آبی که هر روز
بی لیوان سر می کشی
حسادت کنم!
یا به هر شی مسخره ای
که از من
به تو
نزدیک تر است!
از: علی درویش
+ فکر کنم این شعر رو باید بیش از یک بار بخوانید تا منظور شاعر و لحن شعر رو بدرستی درک کنید. برای من که اینطور بوده! :)
تنم را بکشم به لبهات
میسوزم؟
یا آب میشوم؟
بگذار برات کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه میکنم
از بالای شانهات
کتاب
نفس میکشم
لای موهات
ورق بزن.
اگر توی گوشت گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟
از پلههای کودکی
بالا میآیم
تاب میخوری در تنهایی من
عاشقت میشوم
نگاهت مرا مرد میکند.
دلتنگیام را
به کی بگویم وقتی نیستی؟
تا کجا راه بروم تا تمام شوم؟
مثل یک جاده
...
نیستی که!
من هم عادت نمیکنم
آقای من!
همین.
کتاب را بالا بگیر ببینم
گاهی هم برگرد و بوسم کن.
حواست به داستان هست؟
نه
بیا از اول شروع کنیم.
دیدی؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
میدانند پاییز از راه میرسد
میدانند باد میوزد،
باران میبارد
اما خاطراتشان را میسازند...
پرندهها همهچیز را میدانند..
اما، هر پاییز که میشود
قلبشان را برمیدارند و
به بهار دیگری کوچ میکنند...
دنیا آنقدرها هم کوچک نیست
که بتوانی صداها را به خاطر بسپاری
و یادت بماند که در کدام خیابان،
روی کدام درخت
پرندهای غمگین میخواند...
دنیا آن قدرها کوچک نیست
که آدمها را با هم اشتباه نگیری
و بدانی دستی که عشق را میان موهای تو میریزد
همان دستیست
که به نشانهی تسلیم بالا میرود
و با تکان از پشت پنجرهی قطاری از تو دور میشود..
نه، دنیا کوچک نیست
وگرنه من هر روز نشانی خانهات را گم نمیکردم
و لابهلای سطرهای غمگین زندگی
به دنبال ِ دستهای تو نمیگشتم..
دنیا اگر کوچک بود
کوه هم به کوه میرسید
من و تو که جای خود داریم...
چه خوب است که این کلمهها دیگر
ارث پدری کسی نیست
و با آنها میتوان
دنیاهای دور بهتری ساخت..
میتوان دست بادبادکی را گرفت و
تا روزهای روشن کودکی دوید..
چه خوب است که میتوان
قایقی نوشت و به پشت دریاها رفت..
میتوان دیواری ساخت و برای همیشه
پشت حرفهای یک سطر قایم شد..
میتوان نقطهای گذاشت و برگشت...
من سخاوت را از پدرم به ارث بردهام
میتوان برای هر آدم شعری نوشت و
نیمهشب به خواباش بُرد..
میتوان آنقدر با کلمات بازی کرد
تا خوابات ببرد
به خواب آدمهایی که با کلمات خوشبخت شدهاند..
بگذار زندگی راه خودش را برود..
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر، یک روز دیگر، یک بوسهی دیگر
به او وفادار خواهیم ماند...
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسشهایمان
بارها با مرگ خوابیدهام...
ما برای زندگی،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق،
نه به آزادی..
ما برای ادامه،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریبمان بدهد..
و آنقدر بزرگ باشد
که دهان هر سوالی را ببندد...
از: مریم ملک دار
-----------------------------------------------------------------
+ با تشکر از خانم فریبا برای ارسال این شعر زیبا
++ این شعر قبلا در خیلی از سایتها و وبلاگها آورده شده. با خواندن شعر بنظرم رسید که مشکلی وجود داره و آن اینکه برخی از قسمت های شعر تکرار شده! چندین بار شعر رو بالا پایین کرده و به دقت خوندم و برای این تکرار، دلیل و یا منطق خاصی نیافتم. بنظرم رسید که در انتشار این شعر اشتباهی صورت گرفته و بقیه هم بدون توجه، فقط کپی کردند! چیزی که من رو به شک میندازه اینه که: اگر اشتباه اینقدر واضح و مبرهنه، چطور حتی یک نفر هم متوجه نشده و اصلاحش نکرده!؟
اصل شعر رو در ادامه مطلب قرار دادم و قسمتهای تکرار شده رو هم با رنگ خاصی متمایز کردم. اگر مطالعه کردید، ممنون میشم نظر موافق یا مخالف خودتون رو بفرمایید. احیانا اگر برداشت من اشتباه بوده، اصلاح کنم. سپاس
این هم لینک چند سایت و وبلاگ که این شعر رو پست کرده اند:
http://yanoos.net/blogs/view/post/?blog=sher&postid=1479
http://www.hammihan.com/post/446886
http://be5tpoems.blogfa.com/9207.aspx
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من!
فقط میخواستم
در امتداد
نسیم
گذشته را به
انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به
اسطورههای نارنجی
که هنگام راه
رفتن
ستارههای
واژگانم
برایت راه
شیری بسازند
میخواستم سر
هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به
موهات
که وقتی
برابر آینه میایستی
هیچ چیزی
جز دستهای
من
بر سینهات
دل دل نکند
میخواستم
تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی
شوم
و مغرور، پای
تو بایستم
بر ستون
یادبود شهر.
"عباس معروفی"
---------------------------------------------------
+ با چه واژه ای میشه رسوند که این شعر چقدر زیبااااااست!
به جرم چیدن گل
به کویر تبعیدم کردند
و یک نفر نگفت
شاید
گلی کاشته باشد ...
از: سینا به منش
----------------------------------------------------------
+ در بیش از 500 هزار سایت و وبلاگ این شعر
به نام "چه گوارا" یا "دکتر شریعتی" منتشر شده است، اما
این شعر در سال 72 توسط سینا بهمنش سروده شده و در سال 86 در مجموعه ای با
نام "آهوی ناتمام" ، انتشارات آوای کلار به چاپ رسیده است.
برگرفته از وبلاگ: فانوس
آدمی را آب و
نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها
نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن
تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین
تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر
خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر
خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر،
باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما
به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در
فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی
نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
------------------------------------------------------
+ دانلود تصنیف «آب، نان، آواز» با صدای همایون شجریان
- به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
بجز این سرا، سرایم!
- سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را!
هنوز از روی
عینکم
پاک نکرده ام
و ته کفش
هایم
هنوز یک تکه
از جنگل
حضور دارد!
من هنوز
خوابهای سفید
می بینم
و فکرهای
کهنه ای دارم...
می دانم
اشتباه کردم
نباید عاشقت
می شدم!
"راحله
ترکمن"
ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ...
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ
ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺭﻡ.
---------------------------------------------------------
پی نوشت (5 دی ماه 92):
این شعر در سایت ها و وبلاگ های ادبی هم به نام ناظم حکمت ثبت شده و هم به نام خانم راحله ترکمن.
در این مدتی هم که این شعر را اینجا پست کردم، در مورد شاعرش حرف و حدیث بسیار بوده و هر از گاهی دوستان نظر می گذاشتند که: ناظم حکمت است یا راحله ترکمن.
و بالاخره فکر کنم کامنت خانم "پرستو ارسطو" (مترجم محترم اشعار ناظم حکمت) حسن ختام و مدرک معتبری باشد برای تثبیت نام "ناظم حمت" پای این شعر.
با سپاس از خانم پرستو ارسطو
کامنت خانم پرستو ارسطو:
«این شعر بی تردید و با اطمینان از ناظم حکمت می باشد که افراد بسیاری آنرا ترجمه کرده اند از جمله خود من و شاید خانم ترکمن آنرا به اشتراک گذاشته اند بی آنکه نام شاعر و مترجم را بنویسند.»
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه میهی؟
میشود
وقتی مینویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر
خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از
دلتنگیت میمیرم.
@
وقتی نیستی
می خواهم بدانم چی پوشیده ای
و هزار چیز دیگر
@
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بیایی؟
*
خنده های تو
کودکی ام را به من می بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست های تو
اعتمادی که به انسان دارم...
چقدر از نداشتنت می ترسم
بانوی باشکوه من!
@
حاضرم همهی دنیا را
ساکت کنم
تا تو در آغوشم آرام بخوابی.
حالا تب تنت را
ببوس روی تن من.
@
مثل بازی آب و خاک
لجوج و تمام خواه
به تنت بپیچم؟
مثل برکه ای زلال
در آغوش زمین
جایی برای خودم
دست و پا کنم؟
خب حالا مرا ببوس
مثل نیلوفر آبی
@
موهام خیس خیس است.
بپیچمش به انگشتهای تو؟
نمیدانم.
میخواهم بیایم توی بغلت
با لباس بیایم؟
نمیدانم.
میخواهم شروع کنم به بوسیدنت
تا همیشه...؟
صبح که چشم باز کنم
موهام فرفری شده
این را میدانم.
@
جاذبه های تو تمام نمی شود
من اما
تمام می شوم در آغوشت
و باز به دنیا می آیم
بهخاطر دوباره دیدنت
با همین تولد مکرر
می بوسم و نگاه می کنم و می چرخم...
چند بار دیگر
زمین دور خورشید بچرخد
و من خیال کنم هنوز نچرخیده ام؟
@
آنقدر آرام بوسیدمت
که خدا هم نفهمید
و خوابش برد
دنبال دستات می گشتم
@
تو گم شده باشی
مرا صندلی
به تمدن باز نمیگرداند.
گاهی خیال بودهام
گاهی توهم
گاهی تجردی تنها
میان آدمها
سایهای از خودم
که تمام عمر
دنبال تو میگشته.
"عباس معروفی - پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 - آلمان
اگر مرا دوست
نمیداری
دوست نداشته
باش
من هرطور شده
خودم را ازین
تنگنا نجات میدهم
اما دوست
داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری
باش
این ترانه
نباید به پایان برسد
سکوت آدمها
را میکشد
این چشمه
نباید بند بیاید
میخکهایی که
در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن
را فراموش نکنی
تمام زیباییها
را به یاد خواهی آورد.
از: رسول یونان
برگرفته از وبلاگ:
در خواب تو
بیدار بودم
سرگردان و
بیدار
حتا همان
لباس صورتی هم تنت نبود
موهات دور
صورتت...
دیدهای ماه
خرمن میزند؟
آسمان مثل
پردههای سیاه
از دور صورتش
فرومیریزد
دیدهای؟...
نفس میزدی
و من
بین لبها و
سینههات
سرگردان بودم
گفتی کجایی؟
گفتم
سرگردانی قید زمان است
نه مکان.
"عباس معروفی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند …
"منبع: نت"
...
مرسی که هستی
و هستی را
رنگ میآمیزی
هیچ چیز از
تو نمیخواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو...
نه،
راه نرو
میترسم پلک
بزنم
دیگر نباشی.
"عباس معروفی"
کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی!
نفرین به زیبایی _آب تاریک خروشان_ که هست مرا فرو پیچید و برد!
تو ناگهان زیبا هستی، اندامت گردابی است
موج تو اقلیم مرا گرفت
تو را یافتم، آسمان ها را پی بردم
تو را یافتم، در ها را گشودم، شاخه ها را خواندم
افتاده باد آن برگ، که به آهنگ های وزش هایت نلرزد!
مژگان تو لرزید، رویا در هم شد
تپیدی: شیره ی گل به گردش در آمد.
بیدار شدی: جهان سر بر داشت، جوی از جای جهید.
به راه افتادی : سیم جاده غرق نوا شد
در کف توست رشته ی دگرگونی
از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفته ای
یادت جهان را پر غم می کند، و فراموشی کیمیاست.
در غم گداختم، ای بزرگ، ای تابان!
سر بر زن، شب زیست را در هم ریز، ستاره دیگر خاک!
جلوه ای، ای برون از دید!
از بیکران تو می ترسم، ای دوست! موج نوازشی.
از: سهراب سپهری
از مجموعه: آوار آفتاب
-----------------------------------------------------------
پی نوشت:
برخی اشعار منتشر شده ی سهراب در اینترنت ایراد تایپی دارند و این حتی در مورد سایت رسمی سهراب سپهری هم صدق میکند! جالب اینکه اکثر وبلاگها و سایتها هم بدون اینکه دقت کرده و یا احساس وظیفه کنند، شعر را به همان صورت و با همان ایراد تایپی در سایتشان قرار میدهند.
بعنوان مثال در سایت سهراب، این بخش از شعر:
((نفرین به زیبایی _آب تاریک خروشان_ که هست مرا فرو پیچید و برد!))
کلمه «پیچید» به صورت «پیچد» آورده شده و در کمتر سایت یا وبلاگی این مورد اصلاح شده.
امروز به همین بهانه به یکی دو شعر دیگر از سهراب هم سر زدم (در وبلاگ خودم) و ایراد تایپی یا املایی شان را رفع کردم.
کما اینکه گاهی اوقات یک ایراد تایپی ساده، خواننده را از درک مضمون اصلی شعر و یا آن مصرع باز داشته و یا لااقل از زیبایی شعر میکاهد.
از دوستان عزیز تقاضا دارم از کنار ایرادهای تایپی و یا نوشتاری در شعرها به آسانی نگذرند و حتما حتما در این وبلاگ اینگونه مشکلات و یا کمی و کاستی ها را گوشزد کنند تا اصلاح شود. با سپاس