دیروز آفتاب
با
بوسه و سلام
به هر بام و در دمید
دیروز
آفتاب
پندار
ابر را
با
تیغ زر درید
دیروز آفتاب در شهر می گذشت
با
گامش اشتیاق
با
چشم او نوازش و لبخند
با
دست او نیاز به پیوند
دلهای
سرد را
گرمی
نشاند و رفت
عطر
امید را
هر
سو کشاند و رفت
ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
ای
جان آفتاب
بار
دگر ز روزن دلخستگان بتاب.
"سیاوش کسرایی"
(مهرماه ١٣٦٢)
نام شعر: آفتاب در شهر
تهران، گرمابدر، مسیر قله یونزا - 95.10.24
به آفتاب سلام
که باز می شود آهسته بر دریچه صبح
به شیر آب سلام
که چکه چکه سخن می گوید
و حوض می شنود
به التهاب سلام
که صبح زود مرا مست می کند
به بوی تازه نان...
"عمران صلاحی"
تهران – 85.01.05
از کتاب: پشت دریچهی جهان