خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود
جان من اینهمه بی باک نمییابد بود
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...شعرهایم
دوست دارند یکبار
تو را از نزدیک ببینند.
کاش می شد شبی
به خواب دفترم
بیایی...
"خاطره کشاورز"
گر بت رخ توست بتپرستی خوشتر
ور باده ز جام توست مستی خوشتر
در هستی عشق تو از آن نیست شوم
کین نیستی از هزار هستی خوشتر
"مهستی گنجوی"
---------------------------
درباره شاعر: مهستی گنجوی (با تلفظ مَه سَتی یا مِه سِتیِ) با نام اصلی منیژه، شاعر فارسیسرای که در سده پنجم و ششم هجری قمری میزیسته است. مهستی متشکل از دو واژهٔ «مَه» (ماه) و «سِتی» (خانم) برابر با واژه «ماهبانو» است. مهستی پس از خیام، برجستهترین رباعیسرای ایران بهشمار میآید و او را پایهگذار مکتب شهرآشوب در قالب رباعی میدانند.
زندگی بی غمِ دل دیدن داشت
شادی و خوبی و خندیدن داشت
لبِ من بر لبِ پیمانه بسوخت
ناگریز از تو و بوسیدن داشت
چشمِ بیمارِ من از دوری تو
همه شب حاجتِ باریدن داشت
حالِ این عاشقِ پیمانه پرست
تو نپرسیدی و پرسیدن داشت
عاشقِ گوشه ی لب های تو یار
هر که بود عشوه ی بوسیدن داشت
گرچه پرپر شدم از عشق ولی
عاشقی ارزشِ ترسیدن داشت
گُل خجالت مَکِش از رشدو بدان
خار هم همّتِ روییدن داشت
زِ چه باز آمدی از بسترِ من
بلبلی کنجِ قفس دیدن داشت؟
"محمدرضا یعقوبی سورکی" (هویدا(
برگرفته از وبلاگ شاعر: کوله بار تنهایی
چه جمع عاشقانه ای ست
هر شب!
حضور من و خیالت
در کنار آتشی که در درونم به پاست.
"بهزاد حیدری"
خاطرم سرشار باد
از یاد خیابانی خاکی با دیوارهای کوتاه
و سواری بالا بلند
که سپیده را از خود سرشار میکند
با شنلی ژنده و بلند
در یکی از روزهای ملالتبار
در روزی بیتاریخ.
خاطرم سرشار باد
از یاد مادرم که به صبح مینگرد
در ایستگاه قطار سانتا ایرِنه
بی خبر از آنکه قرار است
نام خانوادگی اش بورخِس شود.
خاطرم سرشار باد
از یاد جنگیدن در نبرد سِپدا
و نظاره اسنانیسلاو دلکامپو
آنگاه که با شادمانی دلاورانه اش
نخستین گلوله را بر تن خویش خوشامد می گفت.
خاطرم سرشار باد
از یاد پدرم که همه شب
پیش از سفری به درون رویا
دروازه باغی پنهان را می گشود
و واپسین بار که آن دروازه را گشود
چهاردهم فوریه سال 38 بود.
خاطرم سرشار باد از یاد سفاین اَنگیست
که از کناره دینامارکا لنگر بر می گرفتند
برای یافتن جزیره ای که آن زمان انگلستان نبود.
خاطرم سرشار باد
از یاد آنچه داشتم و از دست دادم
پرده نقاشی زرینی از تِرنر
به وسعت موسیقی.
خاطرم سرشار باد
از یاد آنکه نظاره گر سقراط باشم
که به عصر شوکران، آن زمان که مرگِ آبی
از نوک پاهای سرد شده اش آغاز کرده بود
آرام به غور مسائل جادویی پرداخت
و منطق را جایگزین اسطوره ساخت.
خاطرم سرشار باد
از یاد آن زمان که به من بگویی دوستم داری
و من شادمانه و دگرگون
تا سپیده دم خواب در چشم نیاورم.
"خورخه لوئیس بورخس"
(ترجمه حسن تهرانی)
------------------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای علی گودرزی طائمه
برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه قطار سانتا ایرنه" / سال انتشار: 1393
++ تا جایی که در گوگل سرچ کردم، متن کامل این شعر برای اولین بار در اینجا منتشر می شود. تقدیم به شما خوبان
+++ با سپاس از خانم "مریم نوربخش" عزیز برای ارسال این دکلمه زیبا.
بر عشق توام، نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام، نه عقل برجاست نه دل
این غم که مراست، کوه قافست نه غم
این دل که تراست، سنگ خاراست نه دل.
"رودکی"
(رباعی شماره 18)
تا دیروز فکر می کردم
تمام قله های جهان را
می توانم فتح کنم.
تازه امروز فهمیدم
چه نفس گیر است
بالا رفتن از پله های خانه ای که
تو
دیگر در آن نیستی!
"عبدالرضا مولوی"
تو بعد از کشف الکل،
شاعرانه ترین کشف بشری
من از سرودن تو
مست می شوم...!
"کامران رسول زاده"
همه چیزش
از صبح شروع می شود
روز و من،
از تو،
با صدایت،
که می گویی صبح است،
بلند شو، تا ببوسمت...
"عرفان یزدانی"
می خواهم
تمام شهر را باخبر کنم
که بدانند
صبح بخیرهایت
با من چه می کند
عجب آشوبی می شود دلم...!
"لیلا صابری منش"
نیستش
نمی دونم کجاست !
چه می کنه !
ولی می دونم که ندارمش
هیچوقت نخواستم که تو رو با چشمات به یاد بیارم
نه، نمی خواستم که تو رو تو گمترین آرزوهام ببینم
نمی خواستم که بی تو به دیوارا بگم:
"هنوزم دوسِت دارم"
آخه تو حول و ولای پریشونیه تو رو نداشتن
تو گیر و داره :
"ای بابا، دله تو هیچ، حال
اون خوش!"
ای بی مروت !
دیگه دلی می مونه؟
که جونه دله کبوتر بتپه
که با شما از جونه زندگیش بگه؟
بگه که هنوز زنده س!
اگه صدا صدای منه
نفس اگه نفسه توئه
بزار که اون خوش غیرتاش بدونن
که دل
دله بابایی
دیگه دل نیس
دیگه دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه!
"مجتبی معظمی"
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای پرویز پرستویی
ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺤﺪﻭﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ!
"برتراند راسل"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...بیا بهار را
از همه این سال ها کم کنیم
تو که خوب می دانی
آفتاب از میان پلک هایت آغاز می شود
و آن چند تار موی سفید
زمستان من است
حالا بیا
باران را بهانه کنیم
با نامه ها فال بگیریم
خیس گریه شویم
اصلا بیا تمام این حرف ها را فراموش کنیم
همه چهارشنبه ها که در راهی
من ذکر می خوانم
شاید
صبح شنبه را تو آغاز کنی!
"فرزانه بابایی"
از کتاب: زمستان من است آن چند تار موی سفید
نشر نیماژ / چاپ اول 1393
منبع: وبلاگ "امروز لیلی چی میخونه؟"
دلم می خواهد
کسی تو را
به من تعارف کند
تا من
تمامت را بردارم ... !
"خاطره کشاورز"
--------------------------------------
دفتر عشق:
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ
ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻦ
ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺖ، ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ..!
"ناشناس"
من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
گام هایِ ما چرا به مقصد نرسید؟
میان شمشاد ها و کاج ها و چهارراه ها
میان گلخانه ها و کتابخانه ها و نیمکت ها
من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
دستانمان را که به غارت برد؟
و عشق
کجای داستان به زمین افتاد؟
من پایبند گلدان های کوچک طاقچه
دیوانه ی رقص پروانه
آغشته ی شعر
آزاده ی دل بودم
پس این ابر های تو در توی در هم فشرده ی فاصله
بغضِ "ها" کردنِ کدام نفرینِ پنهانی بود؟
من از خیابان هایی که تو را دیده اند می پرسم :
گام هایِ ما چرا به مقصد نرسید؟
و عشق
کجای داستان به زمین افتاد؟
"نازنین.ی"
برگرفته از وبلاگ شاعر: آرامش خیال
در آخر،
ما حرفهای دشمنانمان را فراموش خواهیم کرد.
اما سکوت دوستانمان را .. هرگز.
"مارتین لوترکینگ"
انگار که خداوند
معشوقه ای داشته باشد!
انگار که معشوقه اش
ترکش کرده باشد!
انگار که خداوند
تو را
در لحظه ی تنها شدنش
آفریده باشد.
زیباییِ تو
غم انگیز است!
"علیرضا قاسمیان خمسه"