یک نفر هست
که خود نیست
ولی خاطرهاش
صبح ِ هر روز
مرا سخت بغل میگیرد.
"سید صادق رمضانیان"
داشتی میرفتی
که باران گرفت
باید بودی، می دیدی
باران
چقدر به رفتنت می آمد..!
"آبا عابدین"
شبیه باران بر دریا
بیهوده به تو فکر می کنم
و سهم بیشتری
از قدم زدن در پیاده رو را
مال خودم می کنم
مثل یک پدر
دست های دلم را به دست می گیرم
و در کوچه ها تاب می خوریم
به پارک
سینما
به بلندترین نقطه ی شهر
فرقی نمی کند
اصلا به هرجایی که تو بودی باید رفت
دلم
مثل غروب جمعه
همه جا دلگیر است.
"مهدی علیمرادی"
برگرفته از وبلاگ: کافه شعر
هر روز...
انرژی زیادی صرف میکنم
تا باورم نشود رفته ای...
مثلا هر روز...
رو به آینه می ایستم
رژ قرمز می زنم
تا پر رنگ تر ببوسمت...
لبخند هایم را گول می زنم
و وقتی نگاهم، به جای خالی دست هایت
روی شانه هایم می افتد
بغض هایم را تهدید می کنم
که اگر بشکنند
دیگر هیچوقت بر نمیگردی...
هر روز...
کفش هایم را میپوشم...
و به خودم قول میدهم امروز تو را ببینم!
هرشب...
به تو شب بخیر میگویم
و تظاهر میکنم....
سرباز برنگشته ی جنگی هستی
که هنوز تمام نشده!
که دوستم داری...
که جیب سمت چپ سینه ات
عکس کوچکم را بغل کرده است...
بعد باورهایم را میگذارم زیر بالشم
غلت میزنم تا گریه هایم را نشنوی...
به کسی نگو مخاطب شعر های غمگین من تویی!
شرم دارم زنی بفهمد
مرا در آغوش گرفته ای و...
عاشقم نشدی!
"اهورا فروزان"
تمام روز
در این فکری
که چگونه صدایش بزنی
تا برگردد
و چگونه نگاهش کنی
که دلش بلرزد و بماند.
تمام روز
در این فکری
که حروف را
چطور کنار هم بچینی
که از ته دل بگویی
"دوستش داری"
آنقدر که دیگر
پاهایش سست شوند
و بماند که بماند!
و تمام شب . .
در این خیال پرسه بزنی
که "ماندن"
چه لذتی دارد...!
"ارمغان مهدیقلی"
دلم می خواست کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
بلد بودن مهم تر از عاشق بودن
یا حتی دوست داشتن است.
کسی که تو را "بلد" باشد
با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید
می داند کی سکوت کند
کی دزدکی نگاهت کند
کی سرت داد بزند
و کی در اوج عصبانیت
محکم در آغوشت بگیرد
کاش کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
"ارمغان مهدیقلی"
تن زده ام آغوشت را
چقدر به من می آید
رنگش
جنسش
و اندازه اش
که به قد تمام بی کسی هایم
بر دلم نشسته است!!
"سوسن درفش"
لاله زار،
لب های توست
تهران
بی دلیل برای خیابان های َش
اسم انتخاب می کند ...
"نیما معماریان"
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست...
"عرفان یزدانی"
یک روز میان تلنگر نگاهت
تو را از خودت قرض می گیرم
کنار خودم می نشانم
و یک عمر
با نگاهت درگیر می شوم
یک روز میان این عصرهای خسته
میهمان دلم می شوی
من برایت چای می ریزم
و تو لبخندهایت را توی دلم می ریزی...
راستی بگو
حال عصرهای دلت خوب است!؟
"مریم پورقلی"
تو عزیز خدایی!
و آرزوی کسی در این دنیای بزرگ
که هـر روز صـبـح
بـه شوقِ دیدن تـو چشـم هایش را بـاز می کند!
هر روز صبح خندان تر باش!
آرام تر
مـهربـان تـر
بخشـنـده تر
صبورتـر
باگذشـت تر
حواست بـه نگاه خدا باشد
که چشمش بـه زیباتر شدن و لـایق تر شـدن توست!
صبح یعنی لبخند
لبخند یعنی تو
تو یعنی اوج خلقت
صبحت بخیر...
"احمد نوری"
عجیب نیست که دستهایت
هجوم عمیق آرامشند هنوز
عجیب نیست که همیشه
با آن چشم های آشنا
مرا می بری به روشنی
به زندگی
به همهمه ی گنجشک ها
به نرگس و پامچال، به بهار
و تمام اینها را
فقط من می فهمم
منی که می دانم
نفس کشیدن
در حریم امنِ آغوشی قدیمی
چگونه ترتیب فصل ها را به هم می ریزد!
"نیلوفر حسینی خواه"
باران که می بارد
دلم می خواهد
پروانه شوم
و از پیله ی خود بیـرون بیایم
تارهای تنیده ام را
بشکافم و
پرواز را بسوی آغوش تو
آغاز کنم
شاید...
مسیر خوشبختی
میان بازوان تو باشد.
"فریبا دادگر"
تو مثل رویا بودی
که شبی
در من نقش بستی
و به صبح نرسیده تمام شدی
یادت را در دستانم قفل می کنم
و چشم به پنجرهی تلخ
خاطرات شیرین دوخته ام
دیگر نه زمان با من راه می آید
و نه زمین مرا به تو می رساند
و باد
باد سرگردان
هر روز از تو نشانی می آورد و می رود
مثل عطر تنت
که همه مرا تسخیر کرده است
دلم تنگ است
و دلتنگی کلمه نمی خواهد...
...
"بلور اشرف"
از کتاب: یکشنبه های زوریخ
انتشارات فصل پنجم / چاپ اول آبان 1394
---------------------------------------------------
+ نوروز امسال و در سفر شیراز، ورودی پاسارگاد، وارد یک رستوران کوچک شدیم که دیوارهای کاه گلی و فضا و دکور جالبی داشت. روی یکی از طاقچه ها تعدادی کتاب بود که انگار برای مطالعه مشتریان اونجا چیده شده بود و چند کتاب شعر هم در بین کتاب ها بود. کتاب فوق توجه ام رو جلب کرد. این شعر یادگار آن روز هست.
ایده خیلی خوبی بود. کاش که در همه رستوران ها و کافه ها اجرا بشه. خصوصا کتاب شعر که نیاز به زمان زیادی برای مطالعه نداشته و میشه در کمترین زمان حداقل یک یا چند شعر خواند.
مستی شراب هفت ساله دارد
انگور هایش
درخت تاکی
که زیر سایه اش
به من گفتی:
"دوستت دارم"
"نرگس نوروزپور"
وقتی تو
دست من و
ثانیه ها را می گیری
چشم هایم را می بندم؛
یک نوک پا
به دیدن خدا می روم
ناغافل صورتش را می بوسم
و آرام به گوشش می گویم :
چه خوب
که حواست نبود و
این فرشته را روی زمین
برای من
جا گذاشتی...!
"دریا شهریاری"
صفحه شاعر در سایت "شعر نو"
نه سراغی...
نه سلامی...
خبری می خواهم...!
قدر یک قاصدک
از تو اثری می خواهم...
"مهدی فرجی"
-------------------------------------
دفتر عشق:
پیرهن گل دار بپوش
اینگونه بهار با آغوش تو هماهنگ می شود
اینگونه بوسه هایم در آغوش ات گل می دهند
اینگونه آغوش تو بهاری می شود ...
"ناشناس"
بهار تویی
که می آیی و دستهایم
شکوفه می دهند ناغافل!
تویی که با تمامِ خستگی
باز هم آرامشی!
باز هزار ستاره ی بی افول
هزار پروانه ی بیقرار
هزار شوق بی دلیل را
در خلوتِ آغوشِ من میریزی انگار
بهار تویی...
نیلوفر حسینی
-----------------------------
+ با امید پیوند دل های پر مهرتان به روزهای سبز و زیبای بهار... شادی را همراه با سلامتی برای همه دوستان و همراهان نازنین آرزومندم.
* سال نو مبارک *
"سید حسین شریفی"
-------------------------------------------------
پ.ن: این شعر در فضای مجازی به نام فریدون مشیری منتشر شده است که با توجه به ساختار و لحن شعر بعید بنظر می رسید چنین باشد!
و این هم منبع و توضیحات آقای حسین شریفی در سایت خودشان در مورد این شعر :
مشیری را با مشق من بدنام نکنید