-
بسیار پیشتر از امروز دوستت داشتم - بیژن نجدی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 12:46
بسیار پیشتر از امروز دوستت داشتم در گذشتههای دور آنقدر دور که هروقت بهیاد میآورم پارچ بلور کنار سفرهی من اِبریق میشود کلاه کَپی من، دستار کت و شلوارم، ردای سفید کراواتم، زنّار اتاق، همین اتاق زیرشیروانی ما، غار غاری پر از تاریک و صدای بوسههای ما و قرنهای بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت آنقدر که در خیالبافی...
-
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی - سعدی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 12:26
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد زین آتش نهانی "سعدی" منبع عکس: https://seenartshop.ir/product-427-10 متن کامل شعر در ادامه مطلب ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد زین آتش نهانی شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن ما را نمیگشایند از قید مهربانی اشتر که اختیارش در دست خود نباشد...
-
تا درد نیابی تو به درمان نرسی - مولوی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 12:22
تا درد نیابی تو به درمان نرسی تا جان ندهی به وصل جانان نرسی تا همچو خلیل اندر آتش نروی چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی "مولانا" (رباعیات)
-
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است - حسین زحمتکش
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 10:19
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است بین ما این فاصله بسیار باشد بهتر است من به دنبال کسی بودم که دلسوزی کند همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد سر نوشت رازداری، دار باشد بهتر است خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است از همان روز نخست آوار باشد بهتر است گاه نفرت حاصلش عشق است،...
-
دست ما کوتاه و دستان شما - حسین زحمتکش
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 10:17
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست خـاطراتـی کـه شما داریـد... ما را آرزوست دشمنان از روبرو خنجر زدند و دوسـتان کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست ... حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی وضوست ...!...
-
شعله دارم می کشم در تب - حسین زحمتکش
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 10:14
شعله دارم می کشم در تب، نمی فهمی چرا؟ تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟ اهـل آه و نالـه کردن نیستم، جان من است اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟ ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟ آب دارم می شوم هر شب نمی فهمی چرا؟ آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم قید دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟ بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد...
-
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد - فرشید تربیت
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 10:03
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد نکند وارث لبخند مونالیزایی ! که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟ هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟ با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد بعد...
-
گفت در چشمان من - سجاد سامانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 09:57
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر در میان دوستداران تا غریبم دید گفت : دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر آتش دوری مرا سوزاند، ای روز...
-
نه دل آزرده نه دلتنگ - فاضل نظری
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 09:41
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام روسیاه محک عشق شدن نزدیک است سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم آتش...
-
گفتی که می بوسم تو را - سیمین بهبهانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 08:35
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم گفتی که گر بیند کسی؟ گفتم که حاشا می کنم گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در؟ گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های من گر ناگوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم آنرا گوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام؟ گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم...
-
ببر به نام خداوندت - حسین صفا
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 07:05
بِبُر به نام خداوندت که لطف خنجر ابراهیم به تیز بودن احکام است نبخش مرتکبانت را تو حکم واجب الاجرایی و عشق جوخه ی اعدام است به دست آه بسوزانم که شعله ور شدنم دود است کفن به سرفه بپوشانم که سربه سر بدنم دود است و نخ به نخ دهنم دود است غمت غلیظ ترین کام است سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز سماع مولویان قرمز جهان...
-
جانا دلم ز درد فراق تو - اوحدی مراغه ای
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1402 11:58
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟ "اوحدی مراغه ای" متن کامل شعر در ادامه مطلب جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟ نزد تو نامهای ننوشتم، که سوز دل صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو جان مرا به آتش ده گونه غم...
-
چشم های مست تو
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1402 11:53
ما چشم های مست تو را سر کشیده ایم دیگر چه احتیاج به شراب هفت ساله؟! "ناشناس"
-
آخر دوست داشتن - محمود درویش
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1402 11:32
آخرِ دوست داشتن اونجاست که آقای محمود درویش میگه : " أراک، فأنجو من الموت، جسمک مرفأْ .. ." میبینمَت، از مرگ نجات مییابم، تنت لنگرگاه من است ... عکس: محمود درویش به همراه معشوقه ش ریتا
-
ای خوشا وقتی که بگشایم - فروغی بسطامی
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1402 10:54
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست "فروغی بسطامی" متن کامل شعر در ادامه مطلب ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه...
-
من خود از عشق لبت - سعدی
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1402 10:48
من خود از عشق لبت فهم سخن مینکنم هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است "سعدی" متن کامل شعر در ادامه مطلب هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است...
-
خنده هایت تنهایی جهان را می برد - محسن حسینخانی
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1402 10:52
می خندی دسته ای حواصیل بر دریاچه ای که عمقش سیاهش کرده فرود می آیند دهانم غاری متروکه که سال های سال اجدادم به قصد شکار ترکش کرده اند دهانم چاهی خشک می ترسم کبوترش شوی و بیرون نیایی می ترسم با بوسه ای شکارش کنی نزدیک می شوی دستم را در صورتت می شویم کمی از تنهایی جهان را آب می برد . "محسن حسینخانی " (۱۵ بهمن...
-
من آن مرغم که افکندم به دام - وحشی بافقی
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1402 09:26
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را "وحشی بافقی" متن کامل شعر در ادامه مطلب من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند...
-
راندی ز نظر چشم بلا دیده ما را - وحسی بافقی
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1402 09:15
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را "وحشی بافقی" متن کامل شعر در ادامه مطلب راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را...
-
تا کی به تمنای وصال تو یگانه - شیخ بهایی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1402 08:59
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه...
-
ماهرویا روی خوب از من متاب - سعدی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1402 08:49
ماهرویا روی خوب از من متاب بیخطا کشتن چه میبینی صواب دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب بامدادی تا به شب رویت مپوش تا بپوشانی جمال آفتاب "سعدی" متن کامل شعر در ادامه مطلب ماهرویا! روی خوب از من متاب بیخطا کشتن چه میبینی صواب دوش...
-
ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه - خیالی بخارایی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 15:23
ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را میطلبم خانهبهخانه هرکس به زبانی سخن عشق تو راند عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه افسونِ دل افسانهٔ عشق است، دگر نه باقی، به جمالت، که فسون است...
-
زلف تو بخت من است - خیالی بخارایی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 15:18
زلف تو بخت من است امّا ندارم حاصلی جز پریشانی ازاین بخت نگون خویشتن "خیالی بخارایی" متن کامل شعر در ادامه مطلب گر تو را میلی ست بر قتل زبون خویشتن سهل باشد ما بحل کردیم خون خویشتن زلف تو بخت من است امّا ندارم حاصلی جز پریشانی ازاین بخت نگون خویشتن حلقهٔ زنجیر زلف خود به دست دل گذار تا کند بیچاره تدبیر جنون...
-
ای عیب جوی عاشقان - خیالی بخارایی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 15:16
ای عیب جوی عاشقان، بویی گرت هست از هنر فکر خطای ما مکن، بهر صواب خویشتن "خیالی بخارایی" متن کامل شعر در ادامه مطلب تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت...
-
روی چو خورشید تو - خیالی بخارایی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 12:39
تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست هر فتنه که آید ز تو خواهیم کشیدن "خیالی بخارایی" درباره شاعر: احمد بن موسی خیالی معروف به خیالی بخاری از شاعران قرن نهم است که در ماوراءالنهر...
-
ما را ز شب وصل چه حاصل - صائب تبریزی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 12:20
ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است. "صائب تبریزی" متن کامل شعر در ادامه مطلب زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای هر سوخته جانی که عقیق...
-
پرنده در قفس - نادر ابراهیمی
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1402 12:05
اگر پرنده را در قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی و پرنده ای که قاب گرفته ای فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق در قاب یادها پرنده ای است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش که عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب. "نادر ابراهیمی"
-
عشق تو ز خاص و عام - ابوسعید ابوالخیر
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1402 12:14
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم "ابوسعید ابوالخیر"
-
دلبران دل می برند - مصطفی ملکی
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1402 11:55
دلبران دل می برند اما تو جانم می بری ناز را افزوده با نازت توانم می بری سوز درد عشق را با غمزه های ناز خود تا ته قلب من و تا استخوانم می بری می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم ! با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان دستهای مهربان را بر لبانم می بری می کنی ساکت مرا با بوسه های بی...
-
من تفنگی شدهام رو به نبودنهایت - حسین غیاثی
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1402 11:44
من تفنگی شدهام رو به نبودنهایت رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم بیهوا بین دو ابروی تو شلیک کنم خندههای تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه، دوری تو قلبِ مرا بیگله کشت موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد حسم از سردی این بیخبری فرق نکرد از دلم دور شدی فکرِ تو آمد به سرم خواب میبینمت...