-
سفر
شنبه 3 تیرماه سال 1396 21:04
از سفر برای من یک میز کوچک، کمی آغوش نرسیده و مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور و من از حالا تا روزی که برگردی مدام می نویسمت؛ جوهر قلمم که تمام شد وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم! برس قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم! با ناز روی میز دراز بکش و بگو حالا هنرت را نشان بده بگو بوسه را چطور می نویسند!...
-
عشق از نگاه خلیل جبران
شنبه 3 تیرماه سال 1396 20:58
چه نادانند آن مردمی که گمان می برند عشق با معاشرت طولانی و همراهی مستمر پدید میآید. عشقِ حقیقی آن است که زادهی سازگاری روحی باشد و اگر این تفاهم در یک لحظه کامل نشود، در یک سال و یک نسل تمام نیز به کمال نمیرسد! "جبران خلیل جبران"
-
دوست
شنبه 3 تیرماه سال 1396 20:55
یک دوست؛ کسی است که همه چیز را درباره شما می داند و هنوز به شما عشق می ورزد... "آلبرت هوبارد"
-
گران باش
شنبه 3 تیرماه سال 1396 20:49
گران باش بُگذار تا بَهایت را پرداخت کنند آدمها چیزهای مُفت را مُفت از دست می دهند... "فردریش نیچه"
-
حالم خوب است!
شنبه 3 تیرماه سال 1396 20:45
حالم خوب است! هنوز خواب می بینم ابری می آید و مرا تا سرآغازِ روییدن بدرقه می کند. "سیدعلی صالحی"
-
سخنی از پائولو کوئیلو
شنبه 3 تیرماه سال 1396 20:42
ما آدمها دو سبد با خودمون داریم... یکی جلومون آویزونه، یکی هم پشتمون. نکات مثبت و خوبی هامونو میندازیم تو سبد جلویی، عیبهامونو تو سبد پشتی. وقتی تو مسیر زندگی داریم راه میریم، فقط دو چیزو میبینیم: خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی. "پائولو کوئیلو"
-
خبری ده به من ای باد ...
شنبه 3 تیرماه سال 1396 16:39
خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟ آن گل تازه و آن غنچهٔ خندان چون است؟ روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند یارب آن یوسف گمگشته بزندان چون است؟ "امیر خسرو دهلوی"
-
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺻﺪ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﺮﺍﻕ ﺍﻓﺘﺪ
شنبه 3 تیرماه سال 1396 16:37
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺻﺪ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﺮﺍﻕ ﺍﻓﺘﺪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﺶ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﻨﺰﻟﺴﺖ. "سعدی"
-
یاد تو
جمعه 2 تیرماه سال 1396 23:45
یاد تو حس قشنگی ست که در دل دارم تو چه باشی چه نباشی نگهش می دارم. "فرشته اقتداری"
-
به من بتاب
جمعه 2 تیرماه سال 1396 23:29
... به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام! که کوچکم که ذره ام به من بتاب ... مرا زِ شرم مهر خویش آب کن مرا به خویش جذب کن! مرا هم آفتاب کن ... "حمید مصدق"
-
تنهایی
جمعه 2 تیرماه سال 1396 23:23
همیشه فکر می کردم بدترین چیزِ زندگی این است که در تنهایی تمام شود. اما بدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی می دهند. "رابین ویلیامز"
-
بدترین چیز زندگی - رابین ویلیامز
جمعه 2 تیرماه سال 1396 23:22
همیشه فکر میکردم بدترین چیزِ زندگی این است که در تنهایی تمام شود. امابدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی می دهند. "رابین ویلیامز"
-
خیال تو
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1396 21:17
چـون خیـال تو درآید به دلم رقـص کنان چه خیـالات دگر مست درآیـد به میـان سخنـم مست و دلـم مست و خیـالات تو مست همه بر همدگر افتاده و در هم نـگران! "مولانا"
-
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1396 21:03
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی کاش هر کدام از ما در همان سالها پیش مانده بودیم کاش پس از این سالهای دورِ دورِ تصویر هامان از عکسها بیرون نمیآمد کسی از گذشتههای خوبِ خوب آغوش باز نمی کرد سرم با سینه ات آشنا نمیشد کاش آن آرامش گم شده هرگز باز نمیگشت کاش بوسه ات طعمی غریب و تلخ داشت کاش ما را گریزی بود از دوست...
-
تا تو بیایی ...
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1396 20:57
تا بیایی، با کتاب هایی که پیش چشمشان عشق بازی کرده ایم، گپ میزنم! تا از تو می گویند جلوی دهانشان را می گیرم! تا تو بیایی، روزهای لعنتی و مزاحم را مثل لباس هات وقت عشق بازی، یکی یکی پرتاب میکنم به هیچ جا! تا بیایی، چقدر کار دارم، چقدر شعر برای نوشیدن! چقدر تو برای بوسیدن! تا تو بیایی دیگر عاشق شده ام! قول... "حامد...
-
چرا نمی گویی دوستت دارم؟
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1396 20:54
خواب می دود برای نشستن در چشمانت، من غصه می خورم! کلمات می رقصند وقتی طعم لبهایت را می چشند، من غصه می خورم! دکمه ها به خط می شوند برای در آغوش کشیدن تنت، من غصه می خورم! کفش ها برای تو جفتند! بهار برای تو زیباست! "شعر برای تو نازل می شود" و من... غصه می خورم که چرا نمی گویی... لباس کم می پوشی وقتی شعر بارید...
-
مرا نمی توان شناخت
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 08:04
مرا نمی توان شناخت بهتر از آنکه تو شناخته ای چشمان تو که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم به روشنایی های انسانی من سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند چشمان تو که در آن ها به سیر و سفر می پردازم به جان جاده ها احساسی بیگانه از زمین می بخشند. چشمانت که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند آن نیستند که خود می...
-
اگر سردت هست
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 00:25
اگر سردت هست بگو تا یک آغوش بیشتر دوستت داشته باشم! "جمال ثریا"
-
بعضی داغ ها تا ابد جایشان می مانند
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 23:48
بعضی گرگ ها با لباس فرشته می آیند بعضی دردها آدم را به مرگ می کشانند نمی دانم شاید هنوز شب ها چشم هایت بی خبر از تو این شعرها را می خوانند خوب نگاه کن ببین مرا می شناسی؟ این چشم های سرخ آیا همانند؟ ... بعضی داغ ها تا ابد جایشان می مانند... "دنیا غلامی" وبلاگ پرتقال خونی
-
دلتنگی
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 23:35
آدم های اینجا هیچکدام شبیه تو نیستند دلتنگت که می شوم چشم هایم را می بندم باران را تجسّم می کنم تو زلال مهربانی مهربان زلالی ... "دنیا غلامی" وبلاگ پرتقال خونی
-
واژه های خط خورده
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 23:30
می دانی سهم من از زندگی همیشه واژه های خط خورده است ... تازه داشت باورم می شد نیستی که دکمه ی پیراهنت را پیدا کردم ... تاول های تنهایی ام عجیب درد گرفت ...! "دنیا غلامی" وبلاگ پرتقال خونی
-
فاجعه ی لبان من
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 20:24
همیشه که نباید من باشم و اتفاق چشمان تو به جان خواب های من بیافتد! گاهی هم باید فاجعه ی لبان من به جان هوست بیافتد... ! "امیر معصومی" / آمونیاک
-
از که برای چه بنویسم ...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 20:16
از که برای چه بنویسم وقتی دور دست های خیال من از رویای تو خالی است. این روزها دانستم که نجوم را دوست دارم، علم اسطرلاب را، دور قمری و مدار شمسی را، ستاره و سیاره و سیاه چال را ... اینجا زمین در قلب تو می تپد و تو خورشید سر به هوای کهکشان راه شیری هستی، این می شود که "زهره"، چشم دیدن "ناهید" را...
-
زخم های این خانه
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 20:09
زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟ جز بوسه های تو!؟ بال های قاصدک را که به زیر اتش خاکستر کشیدی بافه های سرخ، رنگ باختند ، پروانه در آتش شد و پّرِ مذابش به زیر ریخت. از ناودان دل که سرریز می شد می خراشید و زخم می زد! زخم های این خانه را چه چیز التیام خواهد بخشید!؟ جز بوسه های تو !؟ "امیر معصومی"...
-
شکاف های این خانه را چه چیز پر خواهد کرد؟
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 20:05
شکاف های این خانه را چه چیز پر خواهد کرد، جز زخم های تو؟! هر جراحت، خاطره های دریده را به جان اتاق، بخیه می زند اما کسی به زیر تخت، استخوان های شکسته ء اعتماد را به آتش بوسه های خویش، خاکستر می کند؛ به اشک، خمیر مایه ای می سازد که نانِ هر چه شاعر بی مایه را آجر کند. به هر آجر دوباره خانه ی دل بنا کند که نیاید،که نلرزد...
-
بوسیدنت زلزله بود
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 19:59
بوسیدنت زلزله بود و عشقت رگبار بهاری است .. برای إمداد رسانی بیا ورنه آوار خواهم شد بعد از این سیل دلتنگی.. دوری ت حادثه ای غیر مترقبه بود دلتنگی ام یک بلای طبیعی... طوفان شد و کُشت هرکه پیراهنش شبیه به تو بود ! "امیر معصومی" / آمونیاک
-
صورتش پر است از بوسه...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 22:53
داشتم کف دستهایم را روی تخت می کشیدم گفت چکار می کنی؟! گفتم یک بوسه ی داغ دیشب همین ساعتها از رو لب هایمان سر خورد و افتاد همین جاها! دنبالش می گردم با مهربانی و شیطنت نگاهم کرد و گفت صبح پیدایش کردم، اینجاست، بیا برش دار! چشم هایش را بست، عطر موهایش را به اتاق پاشید و یک نرگس کوچک روی لبهایش کاشت! چشمهایم از شیطنت...
-
چقدر زیبایی ...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 22:32
چقدر زیبایی وقتی مرا متهم می کنی که دوستت ندارم! چقدر این وقت ها عاشقت هستم! وای که چقدر عزیز می شوی در دلم، وقتی می گویی: اگر دوستت دارم ثابت کنم! خب... تنها یک راه بلدم؛ بوسه! می شود همین حالا بخواهی ثابت کنم!؟ "حامد نیازی"
-
تو را خواستن چشم می خواهد
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 22:31
تو را خواستن چشم می خواهد، دارم لب می خواهد، دارم دست می خواهد، دارم پا هم می خواهد، که دارم! تو را خواستن بوسیدن می خواهد، بلدم! آغوش گرفتن می خواهد، بلدم! عاشقی هم می خواهد، که بلدم! خودت نگاهم کن که نخواستنت شجاعت خواست، نداشتم منطق خواست، نداشتم عقل هم خواست، که نداشتم! دارو ندارم به هم ریخته چه دارم؟ چه ندارم؟...
-
ممنوعه ترینم ...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 22:25
بیا، بمان؛ دوستم نداشتی هم خیالی نیست! من به اندازه ی جفتمان دوستت دارم من به اندازه ای که ابر باران را دریا موج را موهات انگشتانم را پیراهنت تنم را دوست دارد، دوستت دارم! من تو را قدر همان لحظه که نباید، دوست دارم!! ممنوعه ترینم؛ باش و حظ کن که، خدا هر روز معجزه هایش را روی من تمرین می کند! برای چشمهایت خلقم می کند و...