محبوبم!
درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب
و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست
چه ترکیب زیبایی خواهد شد!
درست شبیه وقتی که عطر گردنت
و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند
چرخش قاشق میان استکان چای
رقص آرام تو را در آشپزخانه به یادم می آورد
و تُردی نان صبح
چیزی ست شبیه زمزمه ای که زیر لب می خواندی
باید ایمان بیاوریم
به رستگاری روز
وقتی که شب را هر کدام و دور از هم
اشکریزان و غلتان در جای خواب هایمان
به ناچار در آغوش گرفته ایم
بخند محبوبم!
که "دوری" تنها واژه است
و هربار که گنجشکی پشت پنجره آواز می خواند
صبحانه ی مرا
با سلام گرمی از تو
شیرین و دلچسب میکند!
"حمید جدیدی"
(نامه شماره 28)
من صعر زیاد خوندم تو این وبلاگ ولی شعرایی که بنظرم یه جورایی احساسات آدمو مور مور میکرد پایینش اسم آقای حمید جدیدی نوشته شده بودقلمتون پراز احساسه و مطمعنم این شعر ها الکی نیست یعنی هم تجربه عشق ..لمس عشق.و از همه مهمتر. اینکه مطمعنم شعر زیاد میخونید که انقد همه کلمات بجاس
امیدوارم موفق باشید