-
نیلوفر آبی بودن
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 14:00
دروغ گفتهام اگر بگویم جهان به زیبایی قصههای کودکیست، پینوکیو، یک روز آدم میشود، کفشِ بلور، همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در میآید و شاهزادهای، از راه میرسد تا به بوسهای، سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کن د. دروغ گفتهام اگر بگویمت که در همیندم دختری سیزدهساله تنش را چوبِ حراج نمیزند در کنار خیابان و مردی...
-
بر من خرده مگیر...
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 13:53
بر من خرده مگیر اگر پنجره را به روی آفتاب همیشه مهربان با من می بندم اگر سرگردان می شوم در خیالی که مچاله شده است کز کرده است بی تو و اگر ماه هاست نگاه نکرده ام به آسمانی که "تو" اش کم است نفس های من به سوی تو بال و پر می زند بر من خرده مگیر همیشه همین است روزهای بی عشق من روزهای بی تو ... شعر از: وفا
-
یغما گلرویی؛ شعر سه
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 13:54
در دایره ی تاریک فنجان فال عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است شاید شروع نور نشانهیی از بازگشت نگاه گرم تو باشد باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک قویم سبزترین سلام اول صبح تقویم دور دیدار بوسه و دست شاید در ازدحام روزها یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها شاعری دلشکار را ببینم که...
-
تو را دوست دارم...
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 13:52
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد . ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در...
-
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 18:26
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام ! نه ایراد از من است و نه از قلم های بی گناه تو را می نویسم اما نمی بینی لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی ! این کاغذ ها هستند که تو را نمی پذیرند مبادا نامت عاشقشان کند ! شعر از: وفا...
-
سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 08:02
سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی آن قدر ترانه خواندم تا تمامِ کبوترانِ جهان شاعر شدند. سادگی را من از خوابِ یک پرنده در سایهی پرندهیی دیگر آموختم. باد بوی خاصِ زیارت میداد و من گذشتهی پیش از تولدِ خویش را میدیدم. ملایکی شگفت مرا به آسمان میبُردند، یک...
-
تو مرا معنا کن
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 08:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تو مرا معنا کن من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام من که در هر نفست شیفته در تو تکرار مکرر شده ام تو مرا معنا کن بگذرانم ز گل صورتی ی حوصله ها بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها نفسم می گیرد تو مرا معنا کن. بال خوشحالی من وا شده است چشمه ی شادی من...
-
یغما گلرویی، شعر دو
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 17:06
پیاده آمده ام بی چارپا و چراغ بی آب و آینه بی نان و نوازشی حتی تنها کوله یی کهنه و کتابی کال دلی که سوختن شمع نمی داند کوله بارم پر از گریه های فروغ است پر از دشتهای بی آهو پر از صدای سرایدار همسایه که سرفه های سرخ سل از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند پر از نگاه کودکانی که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم آنها را...
-
یغما گلرویی، شعر یک
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 16:23
شرمنده ام گفته بودم دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم گفته بودم غبار قدیمی تقویم را ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم گفته بودم صدای سرد سکوت این سالها را با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم اما دوباره دل دل این دل درمانده تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد هی همیشه همسفر حدود...
-
تو نیستی که ببینی...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:37
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (3)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:36
بانوی من ! دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم ! در عصری مهربانتر و شاعرانهتر ! عصری که عطرِ کتاب ، عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد ! دلم میخواست تو را در عصر شمع دوست میداشتم ! در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی و نامههای نوشته شده با پر و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ !...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (2)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:34
بانوی من ! رسواییِ قشنگ ! با تو خوشبو میشوم ! تو آن شعر باشکوهی که آرزو میکنم امضای من پای تو باشد ! تو معجزهی زرّینُ لاجوردی کلامی ! مگر میتوانم در میدان شعر فریاد نزنم : دوستت میدارم ، دوستت میدارم ، دوستت میدارم... مگر میتوانم خورشید را در صندوقچهای پنهان کنم ؟ مگر میتوانم با...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (1)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:34
نه معماری بلند آوازه ام، نه پیکر تراشی از عصر رنسانس، نه آشنای دیرینه مرمر! اما باید بدانی که اندام تو را چه گونه آفریده ام و آن را به گل ستاره و شعر آراسته ام با ظرافت خط کوفی! نمی توانم توان خویش را در سرودنت به رخ بکشم در چاپ های تازه و در علامت گذاری حروف! عادت ندارم از کتاب...
-
قدم که میزنی...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:41
قدم که میزنی شعر از سر و کول شهر بالا میرود شهر را چه به شعر؟ قالیچهها را هم بیخیال خطوط دستهای مرا قدم بزن... از: مهدیه لطیفی --------------------------------------------------- + "راز عشق در این است که حس تملک را از خود دور کنی. در حقیقت هیچکس نمی تواند مال کسی شود. شریک زندگیت را با طناب نیاز، نبند. گیاه...
-
چه بیتابانه میخواهمت...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:33
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری! چه بیتابانه تو را طلب میکنم بر پشت سمندی گوئی نوزین و فاصله تجربهای بیهوده است . بوی پیراهنت اینجا و اکنون . کوهها در فاصله سردند . دست در کوچه و بستر حضور مأنوس دست تو را میجوید و به راه اندیشیدن یأس را رج میزند . بی نجوای انگشتانت فقط . و جهان از هر...
-
بانو... (4)
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:29
1) آن دم که دریا و آسمان گم میشود پرواز خواهم آموخت پیش از آن که چشمان تو دوباره باز شود 2) از غروبی که سایه ام را کاشته ام هیچ شکوفه ای طعم بوسه خورشید را نچشیده است. 3) زمستان آمده است خسته ام میخوابم بهار که آمد پیله ام را میشکافم تا با پرهای خیس دوباره عاشقت شوم . از: کیکاووس یاکیده برگرفته از کتاب: "بانو و...
-
بیا ای شب
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:59
بیا ای شب دیرینه... بیا، مثل موج بیا، سبک بیا کاملن تنها، با تشریفات ، با دستهای آویخته بیا و کوهستانهای دوردست را زیر پای درختان به هم فشرده جا بگذار مغشوش در سرزمینی، که هر زمینی میبینم از آن توست از کوهستان حجم واحدی بساز با بدنت تمام ناجوریهایی که از دور به چشمم میﺁیند را پاک کن همهی راههایی که آنجا بالا...
-
نامی از تو نخواهم برد
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:47
یک روز سطری از این شعر مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند واژه ها برایت دست تکان می دهند خاطره ها مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند و فکر می کنی چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟ - نگاهم می کنی و چشم هایت چقدر خسته اند ! انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند - نگاه می کنی به من برفی که بر موهایم...
-
قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:43
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نمیدانی چقدر پاهایم تاول زده اند.... وقتی راه رسیدن به -تو- طولانی است! نه اینکه فکر کنی رویای دیدنت مرا گم کرده است نه! راه رسیدن به تو در خواب هایم هم طولانیست تو دوری .... به اندازه خدا و دستم نزدیک.... به اندازه یک نفس. حالا من چگونه برسم به تو؟! و آری راه...
-
میان خورشید های همیشه زیبائی تو...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:26
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است ! وینک مهر...
-
نیما یوشیج - نامه های عاشقانه - 3
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:08
عزیزم ! قلب من رو به تو پرواز می کند ! مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد،چشم بپوشان . اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام، تعجب نکن . خیلی ها هستند که قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کند . عارضات زمان، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان...
-
تو را دوست می دارم
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 14:37
از عاشقانه های پل الوار برای ژئورژیا: تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گلها تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم . تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم . بی تو جز گسترهایی...
-
چشم انداز عریان
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 14:34
چشم اندازى عریان که دیرى در آن خواهم زیست چمنزارانى گسترده دارد که حرارت تو در آن آرام گیرد چشمه هایى که پستانهایت روز را در آن به درخشش وا میدارد راههایى که دهانت از آن به دهانى دیگر لبخند می زند بیشه هایى که پرندگانش پلکهاى تو را می گشایند زیر آسمانى که از پیشانى ِ بى ابر تو باز تابیده جهان ِ یگانه ى من...
-
امروز چه ساعتی هستید؟ میخواهم بیایم
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 13:52
اول ... یک جمله بگویم! راستش گاهی از شدت علاقه به زندگی حتی سنگ ها را هم می بوسم، کلمه ها را کتاب ها را آدم ها را ...! دارم دیوانه می شوم از حلول، از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست در هر چه که هر چه چه ...! و هی فکر می کنم ، مخصوصا به تو فکر می کنم ، آنفدر فکر می کنم که یادم می رود به چه فکر می کنم. به تو فکر می...
-
نیما یوشیج - نامه های عاشقانه - 2
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 07:04
... بیا! عزیزم ! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی ، قلب مرا محبوس کن . اگر بتوانم این ستاره ی قشنگ را به چنگ بیاورم ! سلسله ی پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم ! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم . آن وقت می توانم به قلبم تسلط داشته ، این سرنوشت را که...
-
من از جادهها، کوهها، کلمات ...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 15:58
من از جادهها، کوهها، کلمات از دریاها و دشنامهای بسیاری گذشتهام . (میگویند وقتی مصیبتِ ماه از حَدِ تاریکترین شبِ ناجور میگذرد، دیگر هیچ ستارهای بر مزارِ مردگانِ ما گریه نخواهد کر د). دروغ میگویند تا تو تمامِ سهمِ من از ثروتِ سپیدهدَمی کوه و جاده و دریا چیست دریا و دشنام و کلمه کدام است من خودم این حروفِ مُرده...
-
محبوب من...
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 13:38
محبوب من! در من باغی گسترده است پر از خیال های عاشقانه ای که دست تو می کارد و در نسیم چشمانت رؤیاها را گل می دهند در من ... ازدحام گنجشک هائی ست که شاخه های عطر تو را از نفس های دلم می چینند و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری تو را آشیانه می کنند و من از نجوای دستانت "عاشقانه" می چینم ! "پرویز صادقی"...
-
آرزوها
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 16:28
من در قلبم مثل جعبه ای که از پری درش بسته نمی شود تمام جاهایی که بوده ام تمام بندرهایی که به آنها رسیده ام تمام منظره هایی که از پنجره ها و دریچه ها یا در پستوها در رویا دیده ام را جا داده ام همه چیز، به اندازه ی همه چیز و این بسیار کمتر است از آرزوهایم . از" : فرناندو پسوآ" (ترجمه: نفیسه نواب...
-
از دست های من... تا موهای تو
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 12:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از دست های من تا موهای تو چقدر فاصله است این درد را همین جا به دریا خواهم گفت : به شالی کاران پیر به صیادان جوان به تونل های بین راه به گردنه ها خواهم گفت : که ماهی کوچکی در چشم هایت شناور است و خواهم گفت : که ما همدیگر را سیر ندیدیم . "منبع: نت"...
-
حرف بزن، می خواهم صدایت را بشنوم
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 13:48
حرف که می زنی انگار سوسنی در صدایت راه می رود حرف بزن می خواهم صدایت را بشنوم تو باغبان صدایت بودی و خنده ات دسته ی کبوتران سفیدی که به یکباره پرواز می کنند تو را دوست دارم چون صدای اذان در سپیده دم چون راهی که به خواب منتهی می شود تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید تو نیستی و هنوز مورچه ها شیار گندم را...