-
چقدر می توانم عاشقت باشم
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 09:12
چقدر می توانم عاشقت باشم تا باز هم با لباس دوش بگیرم!؟ چگونه می توانم مادرم را متقاعد کنم که من دیوانه نیستم فقط عاشق تر شده ام؟ چرا چرا چرا تا به خودم می آیم با دلم می روم؟؟؟ از: اسماعیل نظری ---------------------------------------------------------- دفتر عشق: بوسه هایت بهشت را معنا می دهند دستهایت دور دست آرامش را...
-
کیستی ای مهربان ترین؟
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 09:11
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم ... کلید قلبم را در دستانت می گذارم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و سربر شانهی تو اینچنین آرام به خواب می روم؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟ !! کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟ !! دریای پشت کدام...
-
گهواره تکرار را ترک گفتم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 11:30
گهواره تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار . نخستین سفرم باز آمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار، بی آنکه با نخستین قدمهای نا آزموده نوپائی خویش به راهی دور رفته باشم . نخستین سفرم باز آمدن بود . از: شاملوی بزرگ ------------------------------------------------ دفتر عشق: گفتی دوستت میدارم... و...
-
من و تو یکی دهانیم...
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 11:26
من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیبا سرودی خواناست . من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هردم در منظر خویش تازه تر می سازد . نفرتی از هر آنچه بازمان دارد از هر آنچه محصورمان کند از هر آنچه وادارد ِ مان که به دنبال بگردیم، ـ دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد . من و تو یکی شوریم از هر شعله ای برتر که هیچ گاه شکست را بر...
-
حضور با شکوهت مبارکم باد
شنبه 18 آذرماه سال 1391 08:31
با تو این روزها آنقدر بی تعارف شده ام که می توانم صادقانه بگویم حضور از جان گذشته ات در خیابان پاک ، غافلگیرم کرده است . دیگر وقتش رسیده بود که تکلیفت را با این کارد به استخوان رسیده یکسره می کردی ... مرگ یکبار شیون یک بار ! و تو محشر کردی . وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه روی اعصاب تو کوک می کردند چه زرنگ و دور اندیش...
-
تو سکوت می کنی
شنبه 18 آذرماه سال 1391 08:26
تو سکوت می کنی فریاد زمانم را نمی شنوی یک روز من سکوت خواهم کرد و تو آن روز برای اولین بار مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید... از: زنده یاد حسین پناهی -------------------------------------------------------------- زندگی نامه حسین پناهی: حسین پناهی دژکوه (زادهٔ 6 شهریور ۱۳۳۵ دژکوه – درگذشتهٔ 14 مرداد ۱۳۸۳...
-
به خاطر تو ...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 07:35
به خاطر تو در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده من از رایحه بهار زجر می کشم! چهره ات را از یاد برده ام دیگر دستانت را به خاطر ندارم راستی! چگونه لبانت مرا می نواخت؟! به خاطر تو پیکره های سپید پارک را دوست دارم پیکره های سپیدی که نه صدایی دارند نه چیزی می بیننند! صدایت را فراموش کرده ام صدای شادت را! چشمانت را از یاد برده...
-
سپاسگزارم درخت گلابی
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 14:13
سپاسگزارم درخت گلابی که به شکل دلم در آمدی، چه تنها بودم! از: شمس لنگرودی
-
به آنکه حتی دشنهاش را عاشقم!
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 14:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چون دوستت میدارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد من میسوزم پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد من زرد میشوم عاشق میشوم و تا کفشهای رفتنت جفت میشوند غریب میمانم ! و تنها وقتی گریهای گمان نمیبرم در تو من سبز میمانم ... که نیلوفرانه دوستت میدارم نه مانند...
-
تو سکوت میکنی...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 14:07
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در مقابل احساس من تو سکوت میکنی مثل هر کس دیگر تو سکوت میکنی مثل هر روز دیگر! واژه می¬میرد، شعر میخشکد، احساس من... اشک میشود میافتد و در سکوت تو، سکوت من، سکوتِ سردِ دنیای خاموشم، خاک میشود، میپوسد! "منبع: نت"
-
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم
شنبه 11 آذرماه سال 1391 20:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی ؟ پنجرهی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم: تنهاییات برای من ... غصههایت برای من ... همه بغضها و اشکهایت برای من ... بخند برایم بخند ... آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خندههایت را ... صدای همیشه خوب بودنت را دلم...
-
اقتباسی از چشمهای تو!
شنبه 11 آذرماه سال 1391 20:12
مشکلِ اصلیِ من با نقد و نقادی این است: هرگاه شعری را با رنگِ سیاه نوشتهام گفتهاند: اقتباسیست از چشمهای تو! از: نزار قبانی
-
حلقههای زلفِ تو
شنبه 11 آذرماه سال 1391 20:10
بیش از این نمیتوانم در حلقههای زلفِ تو گم شوم سالهاست که روزنامهها مرا مفقود خواندهاند و تا اطلاعِ ثانوی مفقود خواهم ماند از: نزار قبانی
-
نه! همیشه برای عاشق شدن...
شنبه 11 آذرماه سال 1391 20:07
نه ! همیشه برای عاشق شدن ، بهدنبال باران و بهار و بابونه نباش ! گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس ، به غنچهای میرسی که ماه را بر لبانت مینشاند . از: گروس عبدالملکیان
-
تو غافلگیری رگبار بودی
شنبه 11 آذرماه سال 1391 20:03
تو غافلگیری رگبار بودی و من مردی که چتر به همراه نداشت ... از: گروس عبدالملکیان
-
من آرزومند دهانت هستم، صدایت، مویت
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 09:35
من آرزومند دهانت هستم، صدایت، مویت دور نشو حتی برای یک روز زیرا که … زیرا که … چگونه بگویم یک روز زمانی طولانی است برای انتظار من چونان انتظار در ایستگاهی خالی در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند ! ترکم نکن حتی برای ساعتی چرا که قطره های کوچک دلتنگی به سوی هم خواهند دوید و دود به جستجوی آشیانه ای در اندرون...
-
برخیز با من...
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 09:00
برخیز با من هیچ کس بیشتر از من نمی خواهد سر به بالشی بگذارد که پلک های تو در آن درهای دنیا را به روی من می بندند . آنجا من نیز می خواهم خونم را در حلاوت تو به دست خواب بسپارم . اما برخیز، برخیز، برخیز با من و بگذار با هم برویم برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن، بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند، بر ضد نگون...
-
به شانه ام زده ای..
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 10:28
به شانه ام زده ای که تنهائی ام را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟! تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟! از: گروس عبدالملکیان
-
گفتی دوستت دارم
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 10:28
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.... از: گروس عبدالملکیان
-
جنس تو، جنس نان
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 13:43
از پا تا سرت سراسرت نوری و نیرویی وجود مقدست را در بر گرفته است جنس تو ، جنس نان نانی که آتش او را می پرستد عشقم خاکستری زیر خاک بود من با تو گر گرفتم عشق من عزیزم پیشانی ات، پاهایت و دهانت نانی است مقدس که زنده ام می دارد آتش به تو درس خون داد از آرد تقدس را فرا بگیر و از نان بوی خوش را از: پابلو نرودا...
-
دستهایم را میبینی؟
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 08:48
دستهایم را میبینی؟ آنها زمین را پیمودهاند خاک و سنگ را جدا کردهاند جنگ و صلح را بنا کردهاند فاصلهها از دریاها و رودخانهها برگرفتهاند و باز، آنگاه که بر تن تو میگذرند، محبوب کوچکم، دانهی گندمم، پرستویم، نمیتوانند تو را در بر گیرند از تاب و توان افتاده در پی کبوترانی توأماناند که در سینهات میآرمند یا...
-
کوزه گر
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 08:38
تن تو را یکسره رام و پُر برای من ساخته اند . دستم را که بر آن می سرانم در هر گوشه ای کبوتری می بینم به جستجوی من . گوئی، عشق من ! تن تو را از گل ساخته اند برای دستان کوزه گر من . زانوانت، سینه هایت، کمرت گم کرده ای دارند از من از زمینی تشنه که دست از آن بریده اند از یک شکل . و ما با همیم کاملیم، چون یک رودخانه چون تک...
-
اصلا به دیدنم نیا...
شنبه 20 آبانماه سال 1391 09:03
اصلا به دیدنم نیا دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار برایم نیار اصلا به من به ویلای خنده داری در جنوب فکر نکن سردرد نگیر عصبی نشو اصلا زنگ در، تلفن، خواب ، خیال ، خلوت مرا نزن اینقدر نمک روی زخم من نپاش اصلا نباش ! با این همه روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی پیدایم کردی چیزی نگو تعجب نکن حتما به دنبال تو آمده بودم...
-
پیدایم کن...
شنبه 20 آبانماه سال 1391 08:27
پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها توی کافه ها از ایستادن پشت ویترین ها چسبیدن به عروسک ها به درخت گیلاسی که به نامم بود نیمکتی زرد، رُزی سفید، روزی برفی پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس، توی گریه وسط رقصی بندری، استکانی کمر باریک، شبی تاریک حافظه ام کجاست؟ خانه ام کجاست؟ خنده ام کجاست؟ پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره پنج...
-
خیالت تخت...
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 07:06
خیالت تخت چنان به خوابهایم سرایت کرده ای که بی خیالت هم آغوش هیچ تختی نمی شوم انگشت هایمان را گره می زنیم می رویم آنقدر دور که پای هیچ کریستف کلمبی به خیالمان نرسد لنگر می اندازیم کنار بهشتی که از کلیسا خریده ام و تمام شب را اتراق می کنیم اینجا باد به انحنای آغوشت آرام می گیرد و چشمهایت را که می بندی شعر روی مژه هایت...
-
بامداد
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 14:18
چندان به تماشایش برنشستیم که بامدادی دیگر برآمد و بهاری دیگر از چشم اندازهای بی برگشت در رسید از عشق تن جامهای ساختیم روئینه نبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمد ای آفتاب که برنیامدنت شب را جاودانه میسازد بر من بتاب پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم ... شعر از: شمس لنگرودی از کتاب "گزیده ادبیات معاصر،...
-
آری آغاز دوست داشتن است
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 13:29
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست... "فروغ فرخزاد" ------------------------------------------------------------- دفتر عشق: دلم پرندۀ غمگینی ست در قفس افکار عاشقانهام، کجاست درختان سبز آغوشت؟! "ناشناس"
-
دور از تو...
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 10:37
دور از تو فوارهی بیقرارم پرپر میزنم که از آسمانِ تهی به خانه ی اولم برگردم . " شمس لنگرودی " از مجموعه: شب، نقاب عمومی است --------------------------------------------------------------- دفتر عشق: نچرخید... زبانم را می گویم ، کاش وقت رفتن می گفتم: "دوستت دارم" . لطفا نرو ......
-
بلند که می شوی، از روی خیالِ تنم
شنبه 6 آبانماه سال 1391 13:27
بلند که می شوی از روی خیالِ تنم دلم می گیرد دلم که می گیرد بلند می شوم روی دستِ تو و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی تمام این شهر را در همین چند متر خانه جا می گذارم بیرونِ این خانه این سنگ هایی که به پایم می گیرند و رفتن را درد آور تر می کند همان هایی اند که سرت به آن ها خواهد خورد. از: مهدیه لطیفی...
-
نشستهام، که سر در گمی کنی در شانه هایم
شنبه 6 آبانماه سال 1391 13:17
نشسته ام که سر در گمی کنی در شانه هایم از علی الطلوع چشم های تو تا صلاة ِ ظهر از آن بگویم که تمام گنبدها از دهان من پر شود گم کنم سرم را لای سینه هایت ... مزه بریزم که خنده بگیری ... آرام بگیری که آغوش بگیرم با رام ِ پنجه های تو از بازوان من ... تور شدن به هردویمان می آید می پودم در تار ِ تو آنقدر که اشک هایم را هم از...